نشسته شبنم شادی
به شاخ شاخههای اقاقی.
بهار میآید،
و من میشنوم که بلبلها
جوانه را صدا میزنند
و من صدای ریزش چکهها را نیز
از ناودان خانه میشنوم
و من صدای پای کسی را میشنوم
که از کنار مرغزار میگذرد.
درساعت سکوت،
بوی بهار،
بوی عشق،
بوی رفاقت،
بوی دلانگیز ایران را هم میشنوم.
دیشب، به خوابم پرسه میزد، ماه
هوا رنگ دگر داشت
و من دلدادگان را در خیابانهای تهران نیز دیدم،
دوباره دست در دست،
پوزخندی نشسته بر لبشان،
بوی عشق در مشامشان بود،
آنان، سرمای زمستان را، به سخره گرفته بودند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد