از تحقیر در آ !
چه شد که این شب ماندگار شد چون قیر
چه شد که دستها در بند و پاها در زنجیر
مگر چه کردیم که عمر زمانه شد بلند
مگر چه کردیم که زمانهء ما داشت تقصیر
هر چه کردیم در راه مردم بود آه !
نرسید دستمان بیکدیگرجنین است تقدیر
چه کسی عمر شب را اندازه می گیرد
بگوبه آن کس که اندازه می گیرد دیگرمگیر
شب بلند است و ستارگان در جام شراب
هر قدر که بنوشیم باز اخنران فروزنده وکثیر
بیا با ما این راه را برو در شب
حقارتیست در شب ماندن به نام تحقیر
ای که تو کجا هر میروی درد است
پا برون بگذار وگرنه سرنوشت را بپذیر
حکایت ما را که خواهد گفت به آیندگان
نسلی بود که در خیابان جنگید اما نبود تدبیر
19 12 2014
==============================
خوب و بد
تو که
کلاه از سر برمیداری
می دانی
آغاز یکی شدن است ؟
تو که
گلها و چمن ها را
آب میدهی
می دانی
تولد گرایش زمین را
به دامن گرفته ای
بر تن گرفته ای ؟
تو که
اسلحه ات را
بسوی روشنی میچکانی
می دانی
در سیاهی فرو رفته ای
و صداقت می میرد .
تو که
ماله میکش بر عقل
تا بمیرد صدای دلیل
تا نماند روزنه ای بر شرق
تا گم شود
آواز خیابان ها وشهرها
آواز بلند دلها
می دانی
که بدیها در تاریکی حل نمی شود
مثل غروب بر روشنایی
کامل می شود
از چشم بیرون می زند
از روی تاریکی
درون می زند ؟
تو سایه مباش
در آنجا بدیها هست
تو سایه روشن مباش ؟
سایه
قدمی جلوتر از روشنی ست
سایه ای بر میهن است
خوبی همان بدیست
قدمی پذیر تر از او
کثیر تر از او
تو از بدی بگذر !
خوبی را مثال کن !
درستی را خیال کن !
سنگ مزن به حیوانات !
گوشه ای از زندگی را
تو میکشی !
اسید مپاش بر زنان !
گلی از باغ زندگی را
تو می کنی !
در باور مردم
تو - برشکنی !
زمین می چرخد
خوبی و بدی را
جدا می کند
بلا را از مهربانی
سوا می کند
رها می کنند
آنکه بسوی روشنایی میرود
چه خاطره ای دارد از بد ؟
آنکه بسوی تاریکی میرود
چه چیز دارد
جز تیری که بسوی او می آید .
شمشیر - داموکلس -
بر بالای سر او
خواب و بیدار
نیم مرده ای در انتظار
بدی
چه می لرزد
در انتهای سیاهی ...
می بینی اش ؟
خوبی
گلی ست
در انتظار شکفتن
جامه ای نو
بر تن .
خوبی -
درها دیدم
باز و سبز
بدی -
عظیم بود و لزج !
اگر بایستم
تمام درها را
خواهند بست
پس می جنگم !
تا دری بسته نشود
تا خوبی
خسته نشود .
15 11 2014
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد
