«حراف،تادلت بخواد.ادعا،طبق طبق.توبحثای دورهم،هیچکسوبه هیچ چی نمیخره.به خانوماکه میرسه،زبون بازومجیزگوئی کارکشته.هرجامیشینه ویه کم فرصت پیدامیکنه،گلوپاره میکنه،چارروز زندونی بودنشوچماق میکنه وتوسراین واون میکوبه.دوراطرافیاواهالی مجالس به روش نمیارن.رفتارمشمئزکننده ش توذوق بعضی هامیزنه وازدستش خیلی شکارکه میشن،تومجلس ازش فاصله میگیرن،بهم نزدیک میشن وآهسته نزدیک گوش هم پچپچه میکنن»
«بازانگاررفتی رومنبر.مثلاراجع به کدوم کاراوچیزاش پچپچه میکنن؟»
«گفتم که،خیلی هارت هورت میکنه.چیززیادیم توچنته ش نداره.خیلی ازچیزائیم که مینویسه ازرودست دیگرون رونویسی میکنه.بچه هاچن دفه توجلسه شعروداستان خونی مچشوگرفتن وگفتن اینی که نوشتی وبه اسم خودت میخونی مال فلانیه وفلان سال توفلان مجله چاپ شده!ازرونمیره که،بازم خودشوازتک وتانمیندازه ویه سروگردن ازهمه بالاترمیدونه.»
«چاراسبه نتاز،فرصت گیرآوردی ومیخوای تموم دق دلیاتوخالی وخرده حسابای چن ساله توتسویه کنی؟قراربوددرباره زندون رفتنش بگی.»
«آره،داشتم میگفتم.فقط خواجه حافظ قضیه شو نمیدونه.تموم بچه های زندونی کشیده وهم بندیاش شاه کارشوتعریف میکنن.جلوش ملاحظه میکنن وبه روش نمیارن که بیشترنشکنه.مثل کبک سرشوکرده زیربرف،خیال میکنه دیگرونم نمی بیننش.توهردوحکومت توبه نامه ونامه فدایت شوم نوشته واومده بیرون.»
«توبه نامه وفدایت شوم اریامهریشوخیلیامیدونن وواسه هم تعریف میکنن. تودوره آخونداکه هنوززندون نرفته تاتوبه نامه بنویسه،چاخان روزگار؟بازافتادی روغلتک تهمت زنی؟»
«زبون به کام بگیریه دقیقه،میخوام همینو تعریف کنم دیگه.این بلانسبت آدم به هیچ اصلی پابن نیست.»
«چرانیست؟واسه چی همچین یه دفه ریشه اونهمه سال مبارزه شو میزنی،بیرحم؟»
«بابامهلت بده،دارم صغراکبرامیبافم که ریشه شخصیتشوواسه ت بندازم رودایره دیگه.مگه نگفتی میخوای واقعیت قضیه شوبدونی؟»
«واسه همین گوش مجانی تواختیارت گذاشته م دیگه.خیلی حاشیه میری،همه ش به دروبه میخ میکوبی،اصل قضیه روتوحاشیه گوئیات گم میکنی که!»
«میدونی چیه؟خرماازکرگی دم نداشت.ولمون کن بابا،واسه کی دارم قلیه خردمیکنم.هی میزنه توذوقم.دیگه یه کلوم نمیگم.هرچی میخوای بدونی بروازخودش بپرس،خلاص.»
«بازازکوره دررفت.حرف بدی نزدم که.انگارگلوت خشک شده.چائیت داره سرمیشه،سربکش.گلوئی تازه کن ودنباله حرفاتوبگیر.حواستم باشه،ازته مجلس داره نگاهت میکنه.»
«بایدیه کم مقدمه وموءخره بگم که اصل قضیه خوب دستگیرت شه. میتونی پابرهنه توحرفم نپری تعریف کنم،نمیتونی،مثل بقیه اهالی مجلس بروسراغ تنقلات وچش چرونی،دست ازسرکچلم وردار.»
«خیلی خب بابا،هی نگذارطاقچه بالاواسه ما!انگارنوبرشوآورده!چارتاکلوم حرف زدن که اینهمه الدرم بلدرم نداره.هرچی دل تنگت میخواد بگو.سئوال که واسه م پیش میاد،بایدتحمل کنی وجواب قانع کننده بدی،وگرنه بایاروچی فرقی داری؟»
«آره،چن ساله هفته ای یه شب یه جلسه ادبی راه انداخته.یه عده جوون جغلی دورش جمع میکنه.گاهیم یکی ازبزرگای ادبیاتودعوت میکنه وواسه ش مثلابزرگذاشت راه میندازه.توتموم جلسات وبزرگداشتام همه کاره وجولون دهنده اصلی خودشه.باانواع شگرداسعی میکنه تنهاخودشومطرح کنه وبزرگ نشون بده.شعرمیخونه،سرودست تکون میده،گلو پاره میکنه که بگه تنهامنم همه کاره این مجلس.بقیه قضایام تمومش وسیله خودنمائیه.»
«ایناکه گفتی همه ش حرفه.یه نمونه زنده شوواسه م تعریف کن.»
«کتابخونه شوکه دیدی،یه اطاق سه درچارو پرکرده.همین کتابخونه م یکی ازوسایل شیطون صفتیاشه.»
«کتابخونه چی جوری وسیله شیطون صفتی میشه؟»
«مدتی رویه خانوم دکترمحترم کارمیکنه.کنارگوشش ازادبیات مبارزوراه مبارزاتی مشترک دم میزنه.باحرفائی ازهمین سنخ،سرآخرمیکشوندش توخونه ش که کتابخونه شونشونش بده.وسط معرکه یخه خانوم دکترومیگیره،جلوش به زانودرمیادومیفته به عزوجزکه من عاشق سینه چاک شومام.خانم دکترهاج واج میشه وبالگدمیکوبه توسینه ش،پرتش میکنه روزمین وازخونه وکتابخونه ش میپره بیرون.»
«این قضیه سکرتوازکجافهمیدی که اینطورقاطع تعریف میکنی؟»
«خانم دکترازمشتریای دایم همین جلسه فرهنگیه که الان توش نشستیم.خودتم خیلی دیدیش،بامنم یه کم دوسته.الانم توجلسه ست،اشاره نمیکنم واسمشم نمیگم،قسمم داده هیچ جالب ترنکنم.قضیه روخودش واسه م تعریف کردوگفت رفیقتو بهتربشناس.
این بابابه هیچ اصلی پابن نیست.حواستوجمع کن که ازش لطمه نبینی.»
«حالامگه لطمه دیدی که اینهمه دلت ازش پره؟»
«خانوم یکی ازبچه های دیگه که ازش سخت لطمه دیدوسه سال زندونی کشید،بهم ندادادکه سریعادررو،دارن میان سراغت.خیلی برنامه هاواسه م چیده بود.واسه این که همیشه میزدم توذوقش،کینه منوازهمه اطرافیابیشترتودلش داشت.آش خیلی شوری واسه م پخته بود.»
«بازرفتی روشاخه؟قضیه ازکجادستگیراون خانوم شده بود؟»
«ازتموم جلسه های بزرگداشت بزرگای ادبیات فیلم برداری میشد.اینجور جلسه هاروفیلم برداری میکردیم که داشته باشیم.فیلمام توخونه دوست مورداشاره نگهداری میشد.این یارو تویه جلسه دیگه طبق عادتش،خیلی هارت هورت میکنه ولباس شخصیامیگیرن ومیبرنش که یه کم حالشوجابیارن.اونم سیرتاپیازجلسه های بزرگداشت،اسم وآدرس تموم اعضاودوستا،طرزفکروتخصص هنری وخصوصیات زندگی خصوصیشون و آدرس جای فیلماوخیلی چیزای دیگه روتویه لیست چن صفحه ای مینویسه ومیگه من چن مرتبه سکته قلبی کرده م،تلنگربهم بزنین سکته میکنم ونعشم رودستتون میمونه.توبه نامه ونامه فدایت شوم مینویسه وبعدازیک هفته میادبیرون.ازروکه نمیره،بیرون میادوبازبادتوگلوش میندازه وتوهرفرصتی هارت هورت میکنه!...»
«ایناکه گفتی همه ش سکرته،اون خانوم ازکجافهمید؟»
«گفتم که،شوهرخانوم ودوست مشترکمونوباحلقه های فیلم توخونه ش میگیرن.بعدازکلی شکنجه ومکافات سه سال زندونی بهش میدن.خانوم واسه شوهرش وکیل میگیره.وکیل پرونده رومیگیره که بخونه وازش دفاع کنه.ورقه دست نویس سین جیم وگزارش کامل این طبل توخالی پرعروتیزدرباره دوستهاشوکپی میکنه ومیده دست خانوم....»
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد