چند رمیدی از کفم، بار دگر گرفتمت
پرده به در کشیده ای؟ پرده و در گرفتمت
راه ِ نهفت رفته را باز ز سر گرفته ای
تا که به در بر آمدی، بر سر ِ در گرفتمت
بر همگان به غمزه ای، راه ِ دگر نموده ای
راه برید مت چنان، راه ِ گذر گرفتمت
بر صف ِ رندان زده ام، مشت به دندان زده ام
گو همه شر به پا شود ، من به شرر گرفتمت
گنج و بهای من تویی برگ ونوای من تویی
کنج فقیرانۀ دل، بوسۀ زر گرفتمت
در بر ِ تو نشسته ام ، از دوجهان گسسته ام
گوش بنه به سینه ام، تا که به بر گرفتمت
هر نفسی ندا کند نام تو در فضای دل :
"زآتش من شرر شدی، زیر و زبر گرفتمت
شعلۀ عشق ِ خویش را تو به زبان عیان مکن
گر بکنی بسوزدت، چونکه به سر گرفتمت
چشمۀ چشم من بجو، بینش ِ خویش را بشو!
تا که اسیر من شدی، چشم ِ نظر گرفتمت "
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد