در زیر پوست این شب آرام
شهر از هیجان، بازمانده
رهگذرانی چند
خسته و آرام
در عبور از تاریکی
راه می پویند به منزلگاه خویش
در زیر پوست این شب غمگین
خون نیست بر کف خیابان
آنجا که
بیداد شد
موج فریاد نیست
خیابان، نفس بریده
و در انتظار صبح
سر بر بالین
واپسین نفسهایش گذاشته...
اتوموبیلی با چراغ خاموش
ایستاده بر سر تقاطع
و در پشت شیشه های مه گرفته
تنی چند، چون سایه
لحظههای خاموش انتظار را
به تماشا نشستهاند
عابرانی چند...
با شانههای فرو افتاده
و در سکوتی سنگین
از حصار تنگ زمان گذشتند
گام بر معبر خیابان گذاشتند
زنی دست کودکی را گرفته
به آنسوی خیابان،
شلنگ انداز می گذرد...
موتور سوار سمجی، چون رعد
گذشت
اضطرابی نا بهنگام
ترسی موهوم را
بر چهره زن نشاند
تمام پنجره های رو به خیابان
بسته است
چراغها رو به خاموشی میرود
شبی سرد و سنگین
پر از سکوت
فرا می رسد
شبی از شبهای
سرد زمستان
شبی سرد
همچون، جهانی سرد
رحمان 24/10/93
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد