مرگ انسانها، مخصوصأ آنهایی که به سبب فقر بهره ای از زندگی نداشته اند، همواره تاسف انگیز است. اما تبلیغ مرگ انسانها "در راه دفاع از آزادی بیان " یا "در راه بشریت"، مسئله ایست غیر بدیهی که می بایستی حقیقتش بدقت در متن شرایط مربوطه تحقیق شود.
فهم این مسائل و مقولات پیچیده که ظاهر و باطنشان متفاوت است، تنها از طریق تحلیل منطقی ساختار های واقعی و مرجوع به تجربه آنها ممکن است. لذا آنچه که می آید ناشی از تحلیل منطقی این فاجعه بر اساس منطق محصول تجارب است. کمااینکه تحلیل منطقی موضوعات براساس عملکرد های واقعی آنها در بسیاری موارد نشان دهندۀ نادرستی صورت ظاهری موضوعات می شود. لذا مقصود تحلیل و تعلیل زمینه های اجتماعی این فاجعه است تا مانع بروزش در آینده شود و نه توجیه فاجعه.
آزادی بدون برابری مقوله ای صرفأ ذهنی است و عملکردش برعکس موجّد محدودیت است.
از اینرو آزادی بیان منعکس در مطبوعات، که امکانات بیان محدود به امکانات مالی و تحصیلات و سواد فرهنگی است، عملأ به سبب عدم برابری این امکانات میان اقلیت ها و اکثریت شهروندان، برای همۀ (!) اقلیت ها ممکن نیست. این عدم توازن امکانات که ناشی از عدم عدالت اجتماعی است، مانع مشارکت فرهنگی اقلیت در جامعه و امکان بیان نظر اقلیت هاست. تحت این شرایط رادیکالیسم اقلیت نسبت به تنها امکاناتشان، و یعنی ریشه های سنتی و مذهبی اقلیت ها، امری است ناشی از عدم توازن ساختار اجتماعی و نه نوع سنت و مذهب اقلیتها.
برای تحقیق شرایط جوّ اجتماعی ـ سیاسی موجود در اروپا بعنوان زمینۀ اجتماعی این فاجعه می بایستی دقت کرد که ارزیابی شرایط واقعی عملکرد مطبوعات اروپایی نشان می دهد، که:
اولأ تحت جوّ ضد اسلامی بعد از یازدهم سپتامبر در غرب، بیان اکثریت مطبوعات اروپا نسبت به اسلام آزاد نیست و بصورت یکجانبه برعلیه اسلام کانالیزه شده است. لذا تحت این شرایط نمی توان از آزادی بیان و مطبوعات در اروپا یا فرانسه سخن گفت.
ثانیأ بنصّ یک ژورنالیست آلمانی در تلویزیون آلمان، حتی بعضی از یهودیان معتقدند که کاریکاتورهای ضد اسلامی منتشر شده در دانمارک و فرانسۀ سالهای اخیر، آنها را بیاد کاریکاتورهایی می اندازد که در نشریات آلمان نازی برعلیه یهودیان منتشر می شد. اهمیت این نظر یهودیان از آنجاست که نشریۀ دانمارکی که مرجع کاریکاتور های کپی شده در فرانسه و بانی شرّ منجر به فاجعۀ کنونی است، نشریه ای باسابقۀ طولانی فاشیستی است. و نوع کاریکاتور های ضد عرب و اسلامش، غیر از یهودیان هر شخص آشنا به کاریکاتور های مطبوعات نازی را بیاد کاریکاتور های فاشیستی ضد یهود می اندازد.
ثالثأ باز بنصّ همان ژورنالیست یکی از سردبیران نشریه دانمارکی مذکور تصریح کرده است که در همان زمان که نشریه اش کاریکاتورهای ضد اسلامی را چاپ کرد، پبشنهاد انتشار کاریکاتورهای ضد مسیحی نیز به نشریه او داده شده بود. اما نشریۀ او به جهت عدم توهین و جریحه دار نکردن احساسات مسیحیان، از چاپ آنها سرباز زد. به احتمال قوی روزنامه نویسان مقتول فرانسوی نه قادر به انجام وظیفۀ روزنامه نویسی خود بابت تحقیق سابقۀ فاشیستی نشریۀ دانمارکی بودند و نه سانسور خودی نشریۀ دانمارکی به نفع مسیحیت و مسیحیان (دانمارک) و برعلیه اسلام و اعراب مسلمان را تحقیق کرده اند. در حالیکه از وظایف اصلی روزنامه نویسی و بیان مطبوعاتی است که قبل از انتشار مطالب در موردشان تحقیق کنند. با این وصف عجبی نیست که کیفیت آزادی بیان در مطبوعات اروپا چنان تنزّل کرده باشد، که مطالب منتشره یک جانبه و کانالیزه شده اند، لذا باز دعوی آزادی بیان تحت این شرایط مسخره بنظر می رسد.
رابعأ بنص یک نویسنده آلمانی ساکن فرانسه و فرانسه شناس در تلویزیون آلمان، بعضی از جامعه شناسان فرانسوی معتقدند که این تروریست ها صرفأ بواسطۀ خاستگاه اجتماعی شان رادیکالیزه شده اند. و نه بواسطۀ زمینۀ مذهبی شان! جامعه شناسان مذکور معتقدند که این افراد صرفأ از اسلام بعنوان توجیه و محملی برای مشروعیت اندیشه رایکالیزه شدۀ خویش در سایۀ جنگهای اخیر عراق و سوریه، سوء استفاده کرده اند. لذا مسئله از نظر جامعه شناسی ربطی به اسلام ندارد بلکه صرفأ ناشی از تفسیر کوته بینان ضد اسلامی از آنست.
حقیقت دیگر اینست که هزاران عرب و کرد مسلمان و یزیدی بیشتر از معدودی اروپایی قربانی ترور اسلامگرایان داعش ِ مسلح شده و حمایت شده وسیلۀ دموکراسی های آمریکای شمالی، انگلیس و فرانسه شده و می شوند. اما درحالیکه بخاطر معدود قربانیان اروپایی ملیونها اروپایی تظاهرات کرده اند، تا کنون نه مطبوعات اروپایی از دولت های منتخب خود در اینباره انتقاد کرده اند، و نه تظاهراتی بخاطر هزاران قربانیان مسلمان این ترور اسلامگرایانه حمایت شده وسیلۀ غرب، در اروپا انجام شده است! در حالیکه چون غرب یا اروپا موجب برآمدن و تسلیح داعش است، شایسته بود که اروپائیان پیش از تظاهرات برای قربانیان ترور پاریس، بخاطر هزاران قربانی غیر اروپایی داعش در خاورمیانه نیز تظاهرات می کردند. این واقعیت نشان می دهد که درک غربی از آزادی، انسانیت و بشریت درکی اساسأ مخدوش است. و دموکراسی های غربی بشریت را منحصر به بشریت غربی می شناسد. لذا آزادی بیان در متن چنین درک مخدوشی از بشریت، اعتباری انسانی و منطقی چندانی نمی تواند داشته باشد.
برای آگاهی کسانی که احساساتشان بر منطقشان می چربد و در این فاجعه نمادی از آزادی بیان می جویند، تذکر می دهم که از یکسو نشریه فرانسوی کاریکاتورهای نشریه فاشیستی دانمارکی (یولاندس پوستن) را کپی و تکرار کرده است. این نشریۀ دانمارکی سابقۀ طولانی فاشیستی دارد و اکنون در متن "صحت سیاسی" متداول، ظاهر دست راستی بخود گرفته است. لذا سخن گفتن از آزادی بیان در تکرار مواضع فاشیست ها که هیچ حرمتی برای آزادی بیان قائل نیستند، احمقانه است! همکاری این نشریه با نشریۀ فاشیستی دانمارکی، مسئله ای است که تاکنون جز در لوای مناسک "آزادی بی حد و حصر بیان و تمسخر" که خود مقوله ای غیر منطقی است، توضیح داده نشده است. اما غیر منطقی بودن آزادی بیان مورد نظر نویسندگان مقتول بخوبی با غیر منطقی بودن فاشیسم نشریه دانمارکی ناشر کاریکاتورهای مذکور مطابقت می کند. یعنی ما در اینجا با مناسک غیر منطقی شبه مذهبی روبرو هستیم که بعنوان آزادی بیان معرفی شده اند.
یاد آوری می کنم، در عصری که "ایدئولوژی" بجای مذهب نشسته است، بسیاری که "چپ" یا "راست" قلمداد می شوند، با مطلق ساختن باورهای خود، "مذهبی" می اندیشند. لذا سئوال اینست که آیا این مطلق گرایی نیست که نویسندگان مقتول بدون مطالعه و تعلیل زمینۀ انتشار کاریکاتورها در نشریۀ دانمارکی مسبوق به سابقۀ فاشیسم، مبادرت به چاپ آنها کرده اند. کمااینکه آنان و مدافعین طرز فکرشان، با مطلق سازی آزادی بیان، که مقوله ای غیر منطقی و ناممکن تحت شرایط طبیعی و واقعی جوامع است، مطلق گرایی خودرا نشان داده اند. کسی که نظیر یکی از مقتولین مدعی پذیرش مرگ در راه "آزادی بیان" باشد، اندیشه و عملش از حوزۀ منطق خارج بوده و به حوزۀ مابعدالطبیعه که غیر منطقی است، متعلق است. این عقیده در عرف تمدن موجود مذموم است. کمااینکه کسانی که در راه مذهب پذیرای مرگ می شوند، در عرف تمدن موجود، مذمت می شوند.
از سوی دیگر سخن گفتن از "آزادی بی حد و حصر بیان" و هر عملی در این راه، حاکی از کوری نسبت به واقعیات و لاشعوری نسبت به منطق است. در طبیعت و واقعیت هیچ مقوله و پدیدۀ بی حد و حصری ممکن نیست! همۀ پدیده های طبیعی محدودند! و همۀ مقولات منطقی می بایستی محدود باشند تا قابل ارزیابی منطقی باشند! و گرنه متافیزیکی شده و حسابشان از حدود منطق خارج خواهد شد. حد و حصر مقولات هر سیستمی را ساختار های حاکم بر آن تعیین می کنند، کمااینکه حد و حصر آزادی بیان را مکانیسم دموکراسی های واقعأ موجود و قوانین کشورهای مربوطه تعیین می کنند. کسی که از آزادی بی حد و حصر بیان سخن بگوید، آنرا تبدیل به باوری مذهب کرده است و عملش در این راه بواسطه باور به امور مطلق، عملی رادیکال و کور محسوب می شود. لذا از دوحال خارج نیست، یا نویسندگان مقتول که سالها در گیر این مسئله بودند، واقعأ معتقد به آزادی بی حد و حصر بیان بوده و یا می دانستند که محدود است و لی برای توجیه انتشاراتشان، چنان می گفتند. در حالت اول با مذهب سازی از آزادی بیان و رادیکالیسم در بیان، در گیر مبارزۀ رادیکال مذهبی با رادیکالهای مذهب دیگری شده و در این راه کشته شده اند، که قابل تایید و حمایت نمی تواند باشد. در صورت دوم دروغ گفته و باز قابل تایید نیستند. از اینروست که در حدود منطق و واقعیتی که بطرز منطقی قابل شناخت است، سخن گفتن از آزادی مطلق بیان و عدم رعایت حدود آن برحسب واقعیت ساختار اجتماعی سخنی غیر منطقی است. حتی قوانین متداول دموکراسی های غربی نظیر اتحادیه اروپا و قانون اساسی کشور آلمان نیز آنرا مردود می شناسند (1).
بلندی دم خروس از زیر عبای این گونه "دفاع از آزادی بیان" چنان است که تایمز مالی و حتی نیویورک تایمز نیز انتشارات مربوطه نشریۀ فرانسوی را "بی ملاحظه، وُلگر و نسبتأ تجارتی (برای فروش بیشتر)" ارزیابی کرده اند (2). دموکراسی جامعۀ فرانسه با ترکیب نامتعادلِ ناشی از استعمار طولانیش، با درصد بالای دست راستی های افراطی در آن، فاقد آن خلوص و تعادلی است که متضمن خلوص دفاع از آزادی بیان به هرقیمتی حتی زیر پا گذاشتن منطق و واقعیت باشد که در آن همه چیز محدود است! دموکراسی در چنین جامعه ای مسئله ایست بسیار جدی که نمی توان دفاع از آنرا بعهدۀ طنز تحریک آمیز (بنصّ خود نشریه مذکور) و مالیخولیای مذهبی نسبت به آزادی بی حد و حصر بیان گذاشت. مخصوصأ که فروش مطبوعات متضمّن بقا و تعیین کنندۀ محتوای آنها در زمانه ایست که مشتریان نژاد پرست مطالب ضد اسلامی در به بالا رفتن تیراژ نشریات دخیلند.
مناسک طبق معمولی که بدنبال این فاجعه در اروپا در حمایت بی قید و شرط از "آزادی بیان بی حد و حصر" در خیابانها براه افتاده است، تنها حاکی از کوته بینی و عدم شناخت منطقی موضوعات مذکور، و برای توجیه ندانم کاری هایی است که منجر به این فاجعه شده اند. در حالیکه همچنانکه نوشتم، طبیعت و منطق، هیچ پدیده و مقولۀ نامحدودی و نا مشروطی را نمی شناسند. لذا مطالعۀ علوم طبیعی و منطق و تحقیق در ساختار کارکردهای اجتماعی می تواند به تصحیح این گونه نظرات "مذهبی" نسبت به دموکراسی کمک کند.
نویسندگان مقتول اگر که در پی تساهل تمسخر و تحریک نبوده و واقعأ در پی آگاهی پرزحمت افکار اجتماعی بوده اند، می بایستی بیشتر تفرعن، تنفّر و تحقیر دایم اقلیت مسلمان وسیلۀ "گراندناسیون" را مسخره می کردند. نه اینکه ضعیفترین اقلیت ساکن فرانسه را که بنصّ فرانسویان و اروپائیان صاحب نظر، شب و روز مورد تحقیر و تنفّر از سوی اکثریت فرانسوی هستند، بیشتر مورد تحقیر قرار می دادند. نویسنده ای که با تشدید تحقیر اقلیت مورد تنفر اکثریت، جوّ اجتماعی را متشنج کند، عملش به هیچ بهانه ای، یعنی حتی آزادی بیان نیز قابل توجیه نمی تواند باشد. مضاف بر اینکه همچنانکه نوشتم، اعتقاد به آزادی بی حد و حصر بیان دستکم غیر منطقی و جزء مزخرفات عوام تحصیلکرده است. و دست بالا مذهب سازی از مناسکی است که دموکراسی های غربی برای توجیه چپاول عالم به اتباع عامی خود یاد داده اند. یاد آوری می کنم که حتی قوانین اتحادیه اروپا، حداقل در نظر، حافظ «حرمت انسان» محسوب می شوند. و حرمت انسان در عرف متداول وسیلۀ خود او تعریف می شود و نه از خارج وسیلۀ دادگاه های آنچنانی که در چنین مواردی معمولأ باتوجه به ملاحظات سیاسی قوانین را تفسیر (!) می کنند.
برای تفکیک دموکراسی های سرمایه سالار غرب از توهم دموکراسی خالص، من اینگونه دموکراسی ها را دموکراسی های واقعأ موجود نامیده ام، مخصوصأ که در سایۀ عملکرد (دولت های منتخبشان) از میانۀ قرن بیستم به اینسو، در داخل و خارج این دموکراسی ها، از الجزیره و می لای گرفته تا باگرام و ابوقریب و کشتارگاهای داعش حمایت شده وسیلۀ دول غربی، رنگ ولعاب دموکراسی غربی میان اهالی شرق و همچنانکه توضیح می دهم، میان فرزانگان غربی نیز از میان رفته است. کمااینکه باوجود افتخار مطبوعات غربی به انعکاس فجایع دولت های منتخب دموکراسی های غرب که معمولأ سالها بعد از وقوع منعکس شده اند، همچنانکه تدوام فجایع (باگرام، ابوقریب و حمایت غرب از کشتار داعش) نشان می دهند، انعکاس مطالب مذکور در مطبوعات تاثیری در رفتار دموکراسی های مذکور نداشته است! تحت چنین شرایطی وظیفۀ اصلی مطبوعات غرب کمک به تصحیح این دموکراسی ها به شکلی است که مانع انجام و حمایت از فجایع دموکراسی های غربی برعلیه مردمان دیگر در آینده شود. تا تحت تاثیر این فجایع "دوردست" بر عقل اقلیت ها و اکثریت دموکراسی های مذکور، رادیکالهای هر دو طرف از این تاثیرات سوء استفاده نکنند و مرتکب فجایعی نظیر آنچه که در نروژ و فرانسه دیدیم، نشوند.
همچنانکه نوشتم، برخلاف تصور بسیاری، از یکسو آزادی بیان در غرب نیز «حدودی» دارد و هر آنچه که مخالف "امنیت ملی" و «توهین» به افراد باشد، آزاد نیست. از سوی دیگر قوانین و مصوبات رسمی دیگری چه در اتحادیۀ اروپا و چه در قوانین اساسی کشورهایی نظیر آلمان موجودند که «رعایت حرمت انسان» را لازم دیده اند، تا حدی که دولت موظف به تامین رعایت آنست (1). لذا مسئله در رابطه با زمینۀ این فاجعه اینست که آیا آزادی بیان می تواند «رعایت حرمت انسان» را ملغی کند. دقت شود که حکم دادگاه سال 2007 به اینکه انتشارات نشریه مورد بحث، توهین محسوب نمی شوند، تغییری در ضرورت این بحث ایجاد نمی کند. چون نظر دادگاه مخصوصأ در جامعه ای نظیر فرانسه که بنصّ صاحب نظران ساکن فرانسه، اقلیت غیر فرانسوی دایم مواجه با تبعیض، تحقیر و تفرعن فرانسویان است، از نظر انسانی و منطقی معتبر محسوب نمی شود. مخصوصأ که دادگاه های غرب نیز در موارد متعدد، با "تفسیر قوانین" حتی جرم قتل را نیز تخفیف می دهند. و وکلای "مبرز" افراد صاحب نفوذ و ثروت، می توانند ناممکن را ممکن سازند. بی جهت نیست که در مورد دموکراسی های واقعأ موجود این نظر میان فرزانگان متداول است که در این دموکراسی ها عملأ "بعضی ها مساوی تر از دیگران هستند"!
مقصود توضیح این مسائل است که اولأ این فاجعه مورد استثنایی نیست و نظیر فاجعۀ نروژ در اساس ربطی به اسلام ندارد، کماینکه تنها آندرس بریویکِ فاشیست و بیمار آنرا با اسلام مربوط می داند. بلکه همچنانکه دیگران نیز معتقدند، ناشی از عدم توازن ساختار اجتماعی دموکراسی های غربی، سوء استفاده سیاسی و بد فهمی آنان از اسلام؛ و حداکثر رادیکالیزه کردن اقلیتی از مسلمین بواسطۀ عملکرد های فاجعه آمیز دولتهای منتخب این دموکراسی هاست. یعنی در این مورد مشخص، فجایع دموکراسی های غربی مخصوصأ در خاورمیانه است که موجد رادیکالیزاسیون منجر به این فاجعه شده است. فاجعه ای که در ضمن متاثر از نفرت ناشی از تحقیر، نفی اجتماعی و تفرعن مردم فرانسه (نظیر اکثر جوامع اروپایی) نسبت به اقلیت های غیر اروپایی ساکن اروپاست. لذا در تحلیل منطقی این فاجعه محصول فجایع یاد شده غربی است و ربطی به اسلام ندارد بلکه عاملین آن (نظیر آندرس بریویک نروژی) نفرتشان را نسبت به اکثریت جامعه به هر حال از راه دیگری نظیر ایدئولوژی نیز بیان می کردند.
............................................................................
چند سال پیش که آندرس بریویک نروژی دست راستی افراطی 77 تن از هموطنانش را در کمپ سوسیالیست های نروژ قتل عام کرد، فریاد وا دموکراسی در هیچ جای اروپا بر نخاست. کسی نگفت که چون این دیوانه مسیحی است، پس دین مسیحی این کشتار را بپا کرده است. اما امروز که دوازده روزنامه نویس بدست رادیکالهای اسلامی کشته شده اند، هر کسی که شاید چهار یا پنچ سال یکبار در انتخابات به یاد دموکراسی می افتد، فریاد وا دموکراسی سر داده است و چون قاتلین مسلمان اند، دین اسلام را دین قتل معرفی می کند. در حالیکه سازمان این جنایت روشن می کند که رادیکالیزه شدن اقلیتی از جوانان مسلمان ساکن اروپا مشخصأ بعد از جنگ عراق و مخصوصأ جنگ کنونی سوریه است که به این فاجعه منجر شده اند. لذا از آنجایی که این هردو جنگ جلوی چشم ما بروشنی وسیلۀ آمریکای شمالی برنامه ریزی و اجرا شده اند (به ادامۀ متن مراجعه شود)، رادیکالیزاسیون اقلیت مسلمین ناشی از سیاست آمریکا و بعضی کشورهای اروپایی در منطقه بوده است! همان برنامۀ رادیکالیزاسیون مذهبی که دستکم سه چهار دهۀ پیش وسیلۀ آمریکای شمالی برای ایجاد کمر بند سبز بدور اتحاد شوروی با تسلیح طالبان و القاعده شروع شده است. به این جهت است که می بایستی در عقل کسانی شک کرد، که دین اسلام را مسئول تروریسم گروه های مسلمانی می دانند که در عراق و سوریه امکان تعلیمات شبه نظامی را یافتند. چون همچنانکه یاد شد، مشخصأ این عملیات ناشی از رادیکالیزاسیون این اشخاص بعد از جنگ های عراق و مخصوصأ سوریه بوده است.
سوای نصّ رسمی تعلق فرانسه به فرهنگ اروپا؛ از آنجایی که بحث آزادی بیان در فرانسه در متن دموکراسی فرانسه میسر است؛ و دموکراسی فرانسه بنصّ منابع رسمی فرانسه در متن سیستم دموکراسی های غربی تعریف و تعیین شده و می شود. لذا تشخیص کم و کیف عملکرد اجتماعی و اقتصادی دموکراسی های غربی می تواند روشنگر کیفیت دموکراسی واقعأ موجود فرنسوی بعنوان نمونه ای از دموکراسی های غربی شده، و به فهم عملکرد آزادی بیان در متن این دموکراسی کمک کند.
میلتون فریدمن اقتصاددان آمریکائی مکتب شیکاگو، از بنیانگذاران نئولیبرالیسم و مدافعین حاکمیت سرمایه بر سیاست دولتی، سه دهه پیش کتابی نوشت در تبلیغ نئولیبرالیسم و "آزادی تحت سیستم سرمایه داری" تحت عنوان «آزادی انتخاب» (3). در جواب این تبلیغ توّحش نئولیبرالیستی که تاثیر مخربش بر اقتصاد جهانی، حداقل بعد از "بحران اخیر بانک ها"، مشاهده شد، اقتصاددانی به نام جان روُمر از دانشگاه ییل کتابی در دانشگاه هاروارد منتشر کرد تحت عنوان «آزادی فقر (باخت)» (4) که نشان میداد "آزادی واقعأ موجود تحت سیستم سرمایه داری" در عمل منجر به فقر اکثریت است و تنها اقلیتی مرفّه از مواهب آن برخوردارند. اشتباه نشود مشخصات یاد شدۀ دموکراسی غربی، تئوری نیستند. بلکه تحقیقات اقتصادی آقای روُمر مشخصأ نشان می دهند که فقر عمومی نتیجۀ واقعی دموکراسی غرب محسوب می شود. کمااینکه سابقأ نیز آزادی غربی و مخصوصأ آمریکائی میان اندیشمندان مترّقی به آزادیِ انتخاب میان "همبرگر" و "چیزبرگر" مشهور شده بود. آزادی بیان تحت این نوع دموکراسی، آزادی نوشتن در بارۀ همبرگر و چیز برگر است. حقیقتی که تیراژ بسیار پائین نشریات با محتوای جدی در مقابل تیراژ بسیار بالای مجلات بولوار در این دموکراسی ها گویای آنست.
مقصودم از این اشاره اینست که اشکالات دموکراسی و آزادی سیستم سرمایه سالار که تبلیغش سالهاست گوش و چشم عالمیان را کر و کور کرده است، اشکالاتی سیستماتیک هستند که حتی در آکادمی ها نیز زیر سئوال رفته و به بحث کشانده شده اند. لذا بحث کیفیت عملکرد آزادی بیان و مطبوعات در متن چنین دموکراسی های زیر سئوالی، امری ضروری است و برخلاف نظر عوام روزنامه خوان جزء محرّمات واجب العمل محسوب نمی شود! خصوصأ که می بایستی حدود و ثغوری برای آزادی بیان بعنوان پدیده یا خصیصۀ طبیعی و منطقی تعیین شود.
تحت چنین شرایطی از یکسو اقلیت های غیر اروپایی نظیر مسلمین فرانسه به حاشیۀ جامعه رانده می شوند و مخصوصأ در جامعۀ برما مگوزیدۀ متفرعنی چون فرانسه ("گراند ناسیون") مواجه با رسانتیمانس و تحقیر اکثریت می گردند. مضاف بر اینکه فرانسویان کم در آمد، اقلیت مسلمان را غاصب مشاغلی می بینند که برای خودشان لازمند. تحت چنین شرایطی تحقیر و تنفّر برخی از اکثریت فرانسوی نسبت به اقلیت مسلمان، تنفّری در بعضی از این اقلیت ایجاد می کند، که قابل انفجار به طرق مختلف، از مجاری ایدئولوژیک گرفته تا دینی است. یاد آوری می کنم که در بسیاری از دموکراسی های اروپایی نیز ، از آلمان گرفته تا اسپانیا، گروه های "چپ" نیز از سر نادانی نسبت به "ایدئولوژی چپ" موجدّ فجایع مشابهی شده اند و مسئله بر خلاف تصور ایرانیان عقده مند، ربطی به اسلام ندارد!
از سوی دیگر اکثریت مردم جهان در کشورهای کوچک نه تنها بهره ای از این آزادی ندارند بلکه بخاطر "تثبیت" دموکراسی در کشورهای "پیشرفته" و اِعمال آزادی واقعأ موجود در این کشورها، مستقیمأ و حداقل بطور غیر مستقیم مواجه با شرایط اقتصادی و مالی، سیاسی و نظامی مخاطره آمیزی هستند، که نه تنها آزادی بلکه در بسیاری موارد حتی حق حیات را هم از آن ها سلب کرده است. چون دولتهای همان کشورهای پیشرفته به اسم "توسعۀ همین آزادی و دموکراسی در جهان" ولی در عمل برای تامین منابع حیات گرانقیمت اقلیت سرمایه دار و تطمیع اکثریت ساکنان خود، با تثبیت شرایط اقتصادی خاصّ، تثبیت و حمایت مستقیم از دیکتاتوری های محلی و استبداد دینی در برخی از کشورهای، حمایت از روشهای (به نص سازمان ملل) غیر انسانی دولت اسرائیل و ایجاد جنگهای منطقه ای، شرایطی ایجاد کرده اند که تاکنون عملأ به ضرر اکثریت مردم ناحیه و جهان تمام شده است. اقلیت های غیر اروپایی ساکن اروپا در رابطۀ با اهالی موطن اصلی خود و پدرانشان، مواجه با چنین فجایع و تشنّجاتی هستند، که دموکراسی های غربی عملأ برای تامین منافع اقتصادی و نفوذ سیاسی خود، موجد آنها شده و می شوند. این زمینه نیز سبب تفکیک اقلیت های مذکور از اکثریت جوامع غربی شده اند و مثل "دور شیطان" اقلیت ها را به سوی حاشیه و عناصر مورد تنفر و متنفر از اکثریت جامعه سوق می دهند. تحت این شرایط متشنج اجتماعی باید حدودی و قانونی برای امتناع تحریک اقلیت ها به بهانۀ آزادی بی حد و حصر بیان بوجود آید. چون ادامۀ این نوع فجایع ناشی از رعایت تحریک آمیز (بنص خود نشریه) "آزادی بیان" می تواند نه تنها امنیت داخلی یک کشور اروپایی بلکه حتی تحت شرایط موجود، کشورهای دیگر را نیز بخطر اندازد!
کمااینکه اساس ساختار دموکراسی های غربی نااستوار و مخدوش است، چون تا دهه های اخیر همۀ آنها در جوار دموکراسی داخلی به استعمار مردم در خارج ادامه داده اند. اساس و اصول دموکراسی ای که اجازۀ استعمار مردم را به دولت انتخابی خود بدهد، زیر سئوال بوده و لازم به تغییر و تصحیح است. از یکسو در آمد اقلیت مالی این دموکراسی ها اکنون کمیتی نجومی یافته و فاصلۀ میان درآمد مالی اکثریت مردم با اقلیت کمتر از ده درصد جمعیت در این دموکراسی ها با "قوام یافتن دموکراسی" زیادتر شده است. ساختار دموکراسی که اجازۀ چنین تفاوت هایی را بدهد، ساختاری بیمار است. از سوی دیگر رفتار دموکراسی های غربی و دولت های منتخبه با افشاگران گرانقدری چون جولین اسانژ و ادوارد اسنودن نشان می دهد که نه تنها دولت ها بلکه شهروندان دموکراسی های غربی نیز علاقۀ واقعی به حمایت از دموکراسی واقعی را ندارند.
تحت چنین شرایطی توجه به زندگی نابسامان اکثریت مغبون مردم جهان در دموکراسی های غربی حالت "علاقۀ تجملی" یافته است. لذا مردم جهان و مخصوصأ منطقه نیز پس از معاینۀ زمینۀ غیر دموکراتیک "توسعۀ دموکراسی" و آزادی غربی در افغانستان و عراق و ملاحظۀ نتایج مرگ آور آن دیگر اعتباری برای این دموکراسی که جلوی چشم مردم جهان دایم دروغ می گوید و از دموکراسی خود با شکنجه دیگران دفاع می کند، قائل نیستند. رویۀ اخلاقی دموکراسی ای که سالها اجازۀ این رفتار را بدهد، از مخالفت با آن چشم بپوشد و عملأ در همۀ دموکراسی های غربی آن را توجیه کند، میان مردم جهان از بین رفته است. برخلاف تصور عوام، ساختار مالی نشریات در دموکراسی های غربی هرگز به آنها اجازه نداده است که صرفأ به نشر حقایق، آنهم در حد سواد و اطلاعات روزنامه نویسی، بپردازند. بلکه اکثر این نشریات در عمل مجبورند سرگرم کننده باشند تا خوانندگان بیشتری را جلب کنند. کمااینکه تیراژ نشریات سطحی (مجلات بلوار) و رسانه های دیگر در همۀ این دموکراسی ها نشان می دهد که اکثریت خوانندگان نشریات و بینندگان رسانه ها در این دموکراسی ها بدنبال سرگرمی هستند. لذا اگر نشریات در دموکراسی های غربی برای تصحیح اشکالات یاد شدۀ این دموکراسی ها، بصورتی که ضروری است، دایم به انتشار نوشته های ضروری مکرر در بارۀ مشکلات یاد شده می پرداختند، هیچکدام آن ها قادر به ادامۀ انتشار بعد از یکی دوسال نمی شدند. به این ترتیب است که برخلاف تصور عوام روزنامه خوان، اکثر نشریات در جوّ سرگرمی جویندۀ فرهنگ دموکراسی واقعأ موجود، "در حد امکان" که با توجه به اشکالات دموکراسی های مذکور حد بسیار نازلی است، عمل می کنند. و به زوائد ادامۀ "طبق معمول" دموکراسی های غربی بدل شده اند که به طریقی باید فروش بروند. تحت این شرایط است که انتشار هر مطلبی به بهانۀ آزادی بیان قابل باور نمی تواند باشد، بلکه جنبۀ فروش بیشتر و تمایل "اکثریت" خوانندگان و جوّ سیاسی موجود هم نقش مهمی در انتخاب نوع مطالب بازی خواهند کرد.
باز مقصودم از این اشارات اینست که اِعمال آزادی و "تولرانس" در دموکراسی های واقعأ موجود تحت چه شرایطی صورت می گیرد و چه روالی دارند، که به چنین عملکردهایی منجر می شوند. طبیعی است که "مای" بهره برنده از مواهب دموکراسی و آزادی واقعأ موجود، چشم و گوشمان بر شکوه و عزای آنانکه در چهارگوشه جهان قربانی این مواهب محسوب می شوند، بسته است. نگاه ما مخصوصأ تحت شرایط بحران بانکی اخیر که تامین زندگی اکثریت ما را در کشورهای پیشرفته به خطر انداخته است در مقابل گسترش مداوم فقر در جهان و مرگ و میر سالانۀ هزاران انسان در چهار گوشه جهان بسته شده است. چون این فقر وحشتناک و عواقب مخاطره آمیز و مرگ آورش دیگر برای ما عادی شده اند. بعنوان نمونه برای ما دیگر خود فروشی نسل به نسل زنان تایلندی برای تامین حداقل معاش تحت شرایط سرمایه داری مسلط تا به حدی قابل تایید شده است که حتی نویسندگان "مترقی" نظیر "اوئل بک" نیز از آن دفاع می کنند.
این اکثریت متضرر و شاکی ِ مردم جهان که اقلیتی از آن به اجبار عواقب استعمار طولانی شرق وسیلۀ غرب، بدون اینکه از مواهب دموکراسی واقعأ بهره مند باشد، در کشورهای پیشرفته به "زیست خود ادامه می دهد"؛ دارای وجدان تاریخی عمومی است که برخلاف بینش موقت و متوجه مسائل تجزیه شدۀ غربی، مسائل را در رابطه با هم و درتوالی زمانی می اندیشد. روان این اکثریت حامل آن میراث تاریخی است که عواقب استعمار طولانی آسیا و آفریقا را با خود به همراه دارد. استعماری که سوای تخریب و کانالیزاسیون منابع اقتصادی مستعمرات، انسجام داخلی فرهنگی این جوامع را از هم پاشانده است. این اقلیت ساکن غرب که اینک نه امیدی به گذشته و نه به آینده دارد، که شب و روز مواجه با این احساس است که ساکنین دیگر کشور محل زندگیش اورا "تحمل" و تحقیر می کنند. در اوج تنهایی مجبور به توسل به مذهب و مجامع دینی شده است که تنها مفّر او برای یافتن همبستگی و تسکین آلامش بنظرش می رسد. اما حتی این مذهب نیز از عواقب منافع دموکراسی غربی در امان نبوده و برای تامین آن منافع به تدریج رنگ و بوی سیاسی خاصّی گرفته است. همچنانکه سالهاست که دین وسیلۀ تبلیغات سیاسی دموکراسی های واقعأ موجود برعلیه ایدئولوژی ها چپ گرا شده است. تحقیقات تاریخی و اعتراف منابع دولتی غرب در سالهای اخیر نشان میدهند که رادیکالیزاسیون سیاسی اسلام با تبلیغات ایدئولوژیک دموکراسی سرمایه سالار غربی برعلیه ایدئولوژی چپ مرتبط بوده و تحت شرایط اخیر جهانی مخصوصأ در طی جنگ سوریه تشدید یافته است.
غرب و خصوصأ امریکای شمالی کوشیدند برای پیشبرد منافع سیاسی و اقتصادی و تامین منابع نفتی خود در دهه های اخیر از افغانستان تا عراق و سپس لیبی و سوریه، ، متحجرین سنّی و متحجرین شیعه را بر علیه دولت های خویش (مرتبط با شوروی و سپس روسیه) بشورانند. نتیجه این بود که بخشی از اسلام به یک ایدئولوژی سیاسی ـ نظامی بدل شد که بعدأ برعلیه غرب برخاست. وضعیتی که حمایت و تشویق اولیۀ رژیم نازی بر علیه شوروی را وسیلۀ آمریکای شمالی و انگلستان در دوران پیش از جنگ دوم جهانی بیاد می آورد.
رادیکالیزه شدن اقلیت های اسلامی ساکن کشورهای پیشرفته غربی از این کانال سیاسی دموکراسی واقعأ موجود می گذرد. یعنی این سیاسی شدن، تنها کانالی است که غرب عملأ به روی اکثریت این اقلیت اسلامی ناامید و ناراضی ساکن غرب باز گذاشته است. اکثریتی که نه امکان و نه توان برکشیدن خویش به طبقۀ متوسط کشور های غربی را دارد. از میان این اکثریتِ اقلیت اسلامی ساکن کشورهای غربی است که اقلیتی تحت تاثیر اسلام سیاسی شده وسیلۀ غرب که همچنان بطور مستقیم و غیر مستقیم در خاورمیانه تحت حمایت کشورهای غربی عمل می کند، در غرب رادیکالیزه شده و تروریسم مذهبی را به غرب کشانده است.
این تروریسم مخبط که مسبب مرگ دوازده فرانسوی شد، حتی بقول وزیر دادگستری آلمان هم ربطی به اسلام ندارد. کمااینکه سابقۀ تروریستی بسیاری از وزرا و سیاستمداران مسیحی اروپا و یهودی اسرائیل بسیار قدیمتر است. یعنی با حساب عوام که تروریسم موسوم به اسلامی را زیر سر اسلام می بیند، می بایستی تروریسم اعمال شده وسیلۀ گرههای مسیحی و یهودی را زیر سر مسیحیت و دین یهود بپنداریم.
یاد آوری می کنم که سوای «تروریسم سیاسی» قدیم المدت، اکنون «تروریسم اقتصادی» نیز مورد بحث نشریات مهم اروپایی است. لذا محدود کردن تروریسم به اسلام جز کوته بینی فکری معنی دیگری نمی تواند داشته باشد. و گرنه تایمز مالی مجبور به اشاره به "استعمار زهرآگین فرانسه در آفریقا" بعنوان ریشۀ رادیکالیزه شدن تروریست های مذکور نمی شد (4). نویسنده مقاله معتقد است: "نیاز به یادآوری است که بدترین ترور خطرناک اروپای سالهای اخیر، کشتار 77 نروژی، نه وسیلۀ اسلامیون مسلح، بلکه وسیلۀ یک دستی راستی افراطی، آندرس برینگ بریویک،انجام یافته است" (4).
با توجه به این واقعیات روزمره است که اگر نویسنده ای در کشورهای غربی در پی آگاه سازی این اقلیت معتقد به اسلام سیاسی و در پی افشای حقیقت دموکراتیک است، باید به ریشه های غربی این اسلام سیاسی به پردازد تا از این طریق هم خوانندگان غربی و هم اقلیت مسلمان معتقد به اسلام سیاسی را از اساس مسائل آگاه سازد. برعلیه تحقیر اقلیت وسیلۀ اکثریت بنویسد. نه اینکه با نوشته ها و کاریکاتورهای بند تنبانی برای توجیه تصورات دموکراتیک ظاهری خود تنها امید ظاهری اقلیت مسلمان به مسخره کشیده و بیشتر سبب تحقیر و سوق آنها بسوی رادیکالیسم بشود. اندیشۀ کسی که دیگر امیدی به زندگی ندارد، قابل تفهیم وسیلۀ نوشته و کاریکاتور نیست. بعکس این دموکراسی بند تنبانی است که توجه مردم را از اساس مسائل (نظیر عدم توازن ساختار اجتماعی فرانسه و تحقیر روزمره اقلیت مسلمان) به ظواهر و فرعیاتی چون "خنده در بارۀ هرچیزی" منحرف کنند. نویسندگان و نقاشان مقتول می توانستند برای روشن ساختن مردم مسیحی و مسلمان فرانسه نسبت به اسلام رادیکال و عوارض آن کاریکاتور سناتور مک کین را در حین ملاقات با البغدادی رهبر داعش، منتشر کنند و غیر از فرانسویان معتقد به دموکراسی، اکثریت مسلمانان سیاسی شده را از زمینۀ های غربی اسلام سیاسی باخبر سازند تا مانع رادیکالیزه شدن فرزندانشان وسیلۀ همین اسلام سیاسی بشوند. آن مرحومان می توانستند با تشریح نظرات سیاستمداران و نظامیان آمرکایی نظیر ژنرال مک اینرنی در ایجاد و حمایت آمریکا از نفوذ نظامی داعش نشان دهند که تا چه حد به اسم دموکراسی به مردم اروپا دروغ گفته می شود و این تظاهر سطحی به دموکراسی بندتنبانی چه عوارض مرگ آوری برای مردم منطقۀ خاورمیانه دارد و چه خطری برای مردم اروپا محسوب می شود.
در مقابل همچنانکه می بینیم، از بین بردن امید واهی کسانی که از سر ناامیدی و احساس حقارت دائمی در جوامع اروپایی به امیدهای مذهبی دلبسته اند، منجر به تنهایی مطلق و حاشیه نشینی فرهنگی (!) آنان می شود. تحریک تنفر این ناامیدان از زندگی نسبت به جامعه ای که از آنان متنفّر است، به تصور واهی آزادی تحریک (پرووکاسیون) در دموکراسی، جز تشدید تحقیر آنان و تنهایی فرهنگی شان نتیجۀ دیگری نخواهد داشت.
نویسندۀ باشعور مقالۀ یاد شدۀ تایمز مالی اشاره می کند که نشریۀ فرانسوی مورد حمله سالهاست که مخصوصأ به انتشار مطالب و کارتون های تحریک کنندۀ شدید برعلیه مسلمین می پردازد. لذا من نیز نظیر نویسنده معتقدم که "می بایستی حدودی برای اینگونه تحریکات ضد اقلیتها به بهانه تظاهر به "آزادی" وسیلۀ نشریات قرارداد شود"، تا مانع بروز اینگونه فجایع گردد. مضاف بر اینکه بسیاری از نشریات ناشر اینگونه مطالب تحریک آمیز بندتنبانی نظیر نشریه دانمارکی که نشریه فرانسوی کاریکاتورهای آن را کپی کرده است، نشریات دست راستی هستند که با تشکیلات نژاد پرست و فاشیست مربوطند. و سعی در ایجاد جوّ مناسب برای سوء استفاده احزاب فاشیستی دارند. انتشار و کپی این کاریکاتورها بیش از آنکه دلیل آزادی بیان باشد، حمایت از اندیشه های فاشیستی منابع اولیه آن کاریکاتورهاست. از یاد نبریم که رابطۀ فرانسوی ها با مسلمین فرانسوی در سالهای اخیر به حدی "منطقی" بوده است که رئیس جمهور سابق فرانسه، حداقل در دوران وزارتش، مسلمین فرانسه را "تفاله" نامیده بود. لذا انتظار اینکه مسلمین فرانسوی (که بار حقارت استعماری را با خود حمل می کنند) این گونه توهین و تحقیر روزمرۀ و "رسمی" خویش را با منطقی جواب دهند که تحصیلکردگان فرانسوی خود قادر به رعایت آن نیستند، انتظاری نه تنها غیر منطقی بلکه احمقانه است.
برعکس همچنانکه نویسنده تایمز مالی معتقد است، چنین حادثه ای در شرایط فعلی فرانسه قابل پیش بینی بود. لذا عمل نویسنده و نقاشی که تحت چنین شرایط خطرناکی به تحریک مسلمین و مسیحیان رادیکال که بویی از منطق نبرده اند به پردازد، قابل تایید نیست. یاد آوری می کنم که فاجعۀ فعلی از آسمان نیافتاده است، بلکه حداقل از دید عاملان آن انعکاسی از فجایعی است که دموکراسی های غربی سالهاست در خاورمیانه مرتکب شده و می شوند! کمااینکه در تحقیر و تنفر اقشار متعلق به اکثریت اروپائیان نسبت به اقلیت های مسلمان ساکن اروپا، و انعکاس این تنفر از سوی اقلیت بسوی اکثریت اروپائیان، فجایع اخیر دول منتخب دموکراسی های غربی، در خاورمیانه نقش مهمی بازی میکند. یعنی در متن مکانیسم مخدوش دموکراسی و فرهنگ غربی، این تنفر "غربی" نسبت به مسلمانان آفریقا و خاور میانه است که موجّد آن فجایع غربی در "شرق" شده است، که انعکاسش اکنون میان اقلیت های مسلمان ساکن غرب قابل ملاحظه است.
برای دقت در بحث است که یاد آوری می کنم که هرگاه طبق استنباط متداول غربی اسلام را مسئول همۀ پدیده ها در کشورهای اسلامی و وسیلۀ مسلمانان در جهان تلقی کنیم؛ به همان روال نیز می بایستی مسیحیت را مسئول همۀ پدیده هایی تلقی کنیم که در کشورهای مسیحی و وسیلۀ این کشور ها در سراسر جهان ایجاد شده (!) و می شوند!
تصور تفاوت ذاتی میان عملکرد دینی اسلام و ادیان دیگر امری است غلط و حاکی از بی توجهی به ساختار منطق استدلال. همچنانکه هرگاه میان تاثیرات شرایط تکامل اقلیمی اقتصادی، اجتماعی و تاریخی ِ نواحی مسلمان نشین و تاثیرات دینی اسلام بر عملکرد مسلمین تفاوت بگذاریم، همین تفاوت را می بایستی میان تاثیرات شرایط نامبرده و دین مسیحی بر عملکرد مسیحیان نیز قائل شویم. با این توضیح که بنظر من تاثیر شرایط مادی بر تکامل ادیان و به این واسطه بر معتقدینشان نیز باید ملحوظ شود! در متن چنین بحثی امکان تشخیص تفاوت ذاتی میان ادیان مگر بواسطۀ خطای ذهنییت و احساسات میسر نیست!
در خاتمه یاد آوری می کنم که همچنانکه نتایجش در کتاب "آزادی فقر" تحلیل شده است، نه هر آنچه که به اسم دموکراسی و آزادی واقعأ موجود در جهان نوشته، گفته و اعمال می شود، انسانی، منطقی، و مفید است. و نه با هر شعوری می توان از دموکراسی حمایت کرد. بعضی حمایت ها از دموکراسی واقعأ موجود منجر به عکس آنست. لذا اگر دموکراسی مسئلۀ اساسی ماست، می بایستی با آن نظیر یک مسئلۀ اساسی برخورد کنیم و حدود آنرا به مرزهای طنز، کاریکاتور و انتخابات هرچند سال یکبار، محدود نکنیم. زمینه و تاثیرات جهانی آنرا ارزیابی کنیم و اجازه ندهیم به بهانۀ اینکه کسی در اروپا و آمریکای شمالی با رای اکثریت انتخاب می شود: نظیر رونالد ریگان، جرج بوش ها یا تونی بلیر باز به بهانۀ دموکراسی اما عملأ برای پیشبرد منافع سیاسی و اقتصادی غرب، زندگی را بر مردمان کشورهای دیگر تنگ کرده، منابع حیاتی شان را چاپیده و آنها را از دم تیغ بگزرانند. تا وابستگان و هموطنان این قربانیان میان اقلیتهای ساکن اروپا بحقّ (!) احساس نفرت از جوامعی نکنند که با انتخابات دموکراتیک مسبب چنین فجایائی می شوند.
حداقل پس از رو شدن "بهانۀ دموکراسی" در جنگ عراق، شرم خودرا از تعلق به چنین دموکراسی ای بیان کنیم و عقلمان چنان در پرتو دموکراسی واقعأ موجود زنگ نزند که ده سال بعد از آن باز به همان بهانۀ دموکراسی، اجازه دهیم دولتهای منتخبمان جنگ سوریه را راه بیاندازند و با تسلیح و حمایت داعش "اشتباهی" را با "اشتباه" دیگری تصحیح کنند که منجر به فجایع اخیر در عراق و سوریه برعلیه بشریت مسلمان عرب و کرد و یزیدی بشود. دموکراسی که دولت انتخابیش قادر به اعمال ضد انسانی یادشده و حداقل تکرار چنین "اشتباهاتی" است، می بایستی لزومأ در اساس خود تجدید نظر کرده و تصحیح شود. و گرنه دنیا از دموکراسی واقعأ موجود پشیمان خواهد شد.
اما تا جائیکه می بینیم برخورد مردم و اکثریت مولفین نسبت به دموکراسی و آزادی حتی در اروپا و آمریکای شمالی نیز برخوردی اساسی و جدی نیست. و گرنه دموکراسی واقعأ موجود میان فرزانگان، نه به «آزادی فقر» معروف می شد و نه به "آزادی انتخاب میان همبرگر و چیزبرگر"!
حواشی و توضیحات:
(1) Die Europäische Union ist eine auf die Grund- und Menschenrechte gestützte
Wertegemeinschaft. Diese Werte sind nach Art. 2 des Vertrags über die
Europäische Union, die Achtung der Menschenwürde, Freiheit, Demokratie,
Gleichheit, Rechtsstaatlichkeit und die Wahrung der Menschenrechte
einschließlich der Rechte der Personen, die Minderheiten angehören.
: Grundgesetz Deutsches Die Achtung der Menschenwürde durch den Staat und seine Vertreter ist in Art. 1 Abs. 1 GG festgeschrieben: „Die Würde des Menschen ist unantastbar. Sie zu achten und zu schützen ist Verpflichtung aller staatlichen Gewalt.“
(2) Franfurter Allgemeine Zeitung, Feuilleton, 10 Januar 2015: New York Times, 9 January 2015;
Fainancial Times, Tony Barber, “The gunmen in Paris attacked more than a Muslim-baiting Magazine”, January 7, 2015.
(3) Milton and Rose Friedman „Free to choose“, Harcourt, 1980/ 1990.
(4) J. E. Roemer, “Free to lose”, Harvard University Press, 1988.
(5) Tony Barber, “The gunmen in Paris attacked more than a Muslim-baiting
Magazine”, January 7, 2015.