logo





ولکن بابا اسدالله

سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۳ - ۲۳ دسامبر ۲۰۱۴

رضا بایگان

bayegan.jpg
روزگارانی شدست ،
عرض شود که در زمانی بسیار دور من با یوسف ابازری اندک رفاقتی داشتم . زمان گذشته است و بعید میدانم ایشان مرا بخاطرداشته باشند ( تنها نزدیک به سی سال است که من در المان زندگی می کنم و این دوستی به قبل از این زمان نیز باز می گردد ) از سوی دیگر دکتر حامد طاهری از عزیزان من است و من با احترام وبا پاس دارای از این محبت ها بایدم که دست بقلم ببرم .
واما مرا دستی در شعر و ترانه نیز هست ( خوب و بد ش را باید که دیگران نظر دهند ) در کنار آن با موسیقی هم بیگانه نیستم و اندک دستی به کوچک ساز می زنم ، ساده اینکه باموسیقی بیگانه نیستم .
و اما اتفاق ناگوار مرگ خواننده نسل جوان مرتضا پاشایی موضوع روز سرنوشت هنر وطنم ایران شده است و بنوعی آشکار سازی رفتارها ی اجتماعی مردم .
جای تاسف قبل از هر چیزاین است که ، نوع بیان انتقاد وروش نقد در ایران همیشه با نوعی توهین هم آغوش و هم رفتار شده که آشکارا دیده می شود .
این نوع بیان توهین آمیز را من در هر آنچه از مصاحبه ها ( نوشتاری یا گفتاری ) می بینم ( یا می شنوم ) برداشت کرده ام . این را من نمیدانم ، که از کجا این موضوعات سرچشمه می گیرد . من که جامعه شناس نیستم ( اگر چه در این ولایت جدید به مربی تربیتی تغیر شغل داده ام ، ولی در ایران نیستم و هرچه در این مورد بنویسم و یا برداشت داشته باشم ، دست از دور بر آتش داشتن است .) ولی شنونده و خواننده که هستم .
هرچه می خوانی چه در هنر و چه در ورزش و یا . . . همه از حق کشی ها نا مهربانی ها و توهین های متقابل سرشار است .
بی تردید این نوع برخورد ها عدم آرامش عمومی حاکم بر جامعه را نشان میدهد و این جای تاسف دارد . اینکه خشم جای احترام به نظر دیگران را می گیرد . و هر پاره ی آجری که پرت می شود ، باید که حتمان با کوهی از سنگ پاسخ داده شود ، چیزی ست عیان و بی حاجت ِ ببیان .
روی سخنم را با دوست فراموش شده آغاز می کنم .
یوسف جان من در این دیار دور، از مجموعه نوشته های شما تنها یک کتاب را در کتابخانه کوچکم دارم و خوانده ام، آ ن هم ،، کتاب شاعران ، ریلکه تکل سلان ،، از انتشارات روشنگران است ، که بهمراه آقایان مراد فرهادپور و ضیاء موحد ترجمه کرده اید ، این کتاب برای من نشانه ای از شناخت شما به فرهنگ اروپا می باشد . من شما را انسان متفکر و روشن بین و آرام می دیدم و می شناختم . ولی در آن مصاحبه یا میز گرد و یا هر نام دیگری که بشود بر آن گذاشت ، از آن خون سردی خبری نبود و در پاسخگویی کمی خشم هم با شما همراه بود . چه بهتر که چنین نمی بود .
یوسف جان بخش عمده ای از حرف شما را قبول دارم . متاسفم که بگویم تجربه زیست طولانی من در اروپا چیزی بهتر از ایران را نشان نمیدهد .
روزهای اولی که به اینجا آمده بودم توقع و انتظار من از موسیقی در اروپا چیز دیگر بود . آنچه که دیدم با آنچه که انتظار داشتم تفاوتی به فراوان داشت و دارد . از بخت بد در عرض این مدتی شاهد سقوط هم هستم .
موسیقی در اروپا و المان بخصوص هر روز یک قدم هم به عقب می رود . موسیقی رادیو های عمومی که تعدادشان از شماره بدر است هیچی است از هیچ کوچکتر . جای خوشبختی است که هر استان یک یا دو ایستگاه رادیویی در حدی که بشود به آن گوش داد و موسیقی خوب را شنید وجود دارد .
اینجا هر خواننده ( که در او کمترش هنر می بینی ) برای دوهفته در صدر است و هفته سوم ته جدول و بعد از یکسال او را باید در کتاب تاریخ کوچه و بازار پیدا کرد . موسیقی ضعیف شعر ضعیف و بیشتر انگلیسی بد و بد تلفظ و در آخر بعد از دوسال اکثران دچار مشکلات مالی و روحی روانی .
میدانید که شهرت همیشه نوعی غرور را همراه دارد . بعد از شهرتی که بحق بدست نیامده است، وقتی فراموش می شوی و از ذهن جامعه بدر می شوی یا بدرت می کنند آنگاه ، غرورت را مجبوری که از وجودت حذف کنی و این کاری نیست که ساده باشد و آسان که در واپسش آرامش باشد .
در واپس این اوج و رسیدن به سقوط مشکلات مالی هم دامنگیر می شود ، چرا که به ولخرجی ها و بزرگ نشینی های آن دوران عادتی ایجاد شده است .
چه قصه ها که در این مدت ندیدم . یک خواننده دختر که روزگاری گل سر سبد بود به گارسونی رستوران رسید و یک جوان آخر کار با کمک پدرش بکارنقاشی ساختمان مشغول شد از این نوع مثال ها بفراوان است که از حوصله بدر است و جای بیان آن در اینجا نیست .
البته هستند آنانی که از همین راه ، راه بجایی هم برده اند . ولی مشکل همین است . آن چند نفر انگشت شمار سرمشق خیلی ها می شوند تا زندگی خود را به قماری بگذارند که بردش مال کانال های تلویزیونی و کمپانی ها ضبط و پخش است .
یوسف جان شما مرگ مهوش را مثال زدید . من زمان مرگ مهوش را بخاطر دارم خبر مثل بمب صدا کرد . مهوش در اوج شهرت وفات کرد و آن هم در یک تصادف رانندگی همین امر موجب شده که مرگش عزای خیلی ها شود .
چند سال بعد از مرگ مهوش من نوشته ای از جلال آل احمد خواندم که برایم پاسخی بود به آن مراسم ( مراسم دفن مهوش و حضور آن جمعیت ) جلال در آن نوشته ( که من بتمامی آن را بیاد ندارم و نقل از خاطره و مفهوم و برداشت خودم می کنم ) می نویسد . مردان ایرانی اکثران این شانس را ندارند که حتا برهنه ی همسر خود را تماشا کنند و وقتی در یک فیلم فارسی این شانس برای آنان پیش می آید لذت می برند . این نظر جلال بود که با واقعیت زمانی و مکان هم آهنگی داشت .
واقعیت این است که واکنش های مردم با قصه ها فردی و دردهای عمومی جامعه در کنار عاطفه ی همدردی ، پیوند می خورد و پیوند دارد .
برگردیم بهمان بحث اول کار و یک مثال دیگر . چند سال پیش و درست همان زمان که انتخابات ريیس جمهوری در ایران بود و حرکت سبز ها . دریکی از شبکه های تلویزیونی المان ودر یکی از شوهای انتخاب هنرمند یا خواننده و یا هر چیز دیگر ( بقول ما ایرانیان آبدوغ خیاری ) یک ایرانی هم شرکت داشت که دستبد سبز هم بدستش بسته بود . این جوان بی هنر ( با کمی لطف می شود گفت ، کم هنر ) در آن شو و انتخابات نهایی آن ، مقام اول را آورد . من می شناسم کسانی را که چندین بار تلفن کرده بودند تا این جوان اول شود ( رای گیری از طریق تلفن و مستقیم بود ) و این جوان را در نهایت اول هم کردند . آن طفلک مدتی توی بوق بود تا رفت سرچوق ( خیلی ها چوب را چوق تلفظ می کنند ) .
و اما قصه این جوان تازه از جهان چشم بسته هم مخلوطی از هر معجون است که در بازار زیست و هنر ایران یافت می شود . بیمار بود ، از یک ضعف آشکار جسمی هم رنج می برد و موسیقی و شعرش زبان حال بخش عمده ای از جوانان ایران بودست ( اگر نبود که چنین جمعیتی پشت جنازه اش نبود ) حال چه به حق و چه بنا حق این جامعه است که می پذیرد .
یوسف جان ، جامعه جهانی دچار مشکل فرهنگی شده است . جهان در حال سقوط است با سرعت . در اینجا وقتی با دانشجویان قدیمی . آنان که ده شصت و هفتاد دانشجو بوده اند و جوانانی که امروزه در دانشگاه هستند بصحبت می نشینی . تفاوت در نوع تفکر و برخورد اجتماعی و وظیفه شخص در برابر جمع را در خواهی یافت . از خواندن کتاب های کلاسیک و ازهنر و فرهنگ و رفتارهای متقابل اجتماعی کمتر خبری هست . موسیقی بعنوان بخشی از فرهنگ « که فرهنگ خود حاصل تفکر و رفتارعمومی جامعه است » چیزی که بشود با هنرواقعی پیووندش داد کمتر نشانی هست .
یوسف جان ، در مصاحبه ای از استاد شجریان خواندم که آورده بود ( نقل به مفهوم است )،، من با هیچ نوع موسیقی مخالف نیستم بشرط اینکه در سبک خودش خوب باشد ،، . باید بگویم که من با استاد موافقم ، مهم این نیست که این موسیقی پاپ است یا کلاسیک ، مهم این است که خوب باشد و کار در بهترین حدش به تکامل برسد و عرضه شود و مجموعه ای ازضعف ها نباشد .
گوگوش برای من یک نابغه است ، نابغه ای در فرم کار خودش . ببینید گوگوش در تلفظ کلمات و دکلمه آن از نظر هجای بلند و کوتاه و کشیده در حد صفر اشتباه دارد . در هم آهنگی شعر وموسیقی کم نظیر است . گاهی شعری را که مطابقتش با موسیقی بسیار مشکل است ، ببهترین وجه ممکن همآهنگ می سازد .
احساس پشت بیان کلمه در این هنرمند عالیست ، در کنار آن میمیک صورت تمامی این محاسن را باهم پیوند می زند . این رمز جاودانگی گوگوش است . بعد از گوگوش خیلی ها جا پای او گذاشتند ، ولی لیزخوردند و زمین افتادند . حالا ما نباید گوگوش را بدلیل نوع موسیقی که دارد صفر بدانیم . بقول یکی از پسران من که با موزیک پیوندی عاشقانه دارد ،، باید هر کارِ عرضه شده ای پرفک ( کامل و بی نقص ) باشد و یا اصلان نباشد ،، . میدانیم که وقتی یک کار ببازار عرضه شد و جنبه ی عمومی پیداد کرد ، از فرد خاص جدا و عام شده است ، پس عامه مردم حق اظهار نظر ، پذیرش و ردش را دارند . از همان روزاول حضور یک اثر هنری درجامعه حق انتقاد بوجود آمده و انتقاد پذیری را نیز خالق و عرضه کننده اثر باید که داشته باشد .
من برای حیات هنری جامعه بشری و جامعه ایران متاسفم . این سکوت و سکون و سقوط ، آخر و عاقبت خوبی نخواهد داشت . من حرف آقای ابازری را بنوع دیگر مطرح می کنم . اگرهر حاکمیتی قصد تسلط بر جامعه ای را بخواهد که داشته باشد ، باید اول وسایل سقوط فرهنگی آن جامعه را فراهم آورد و در کنارش فقر را که فقر خود بپذیرش بی قید و بند را فراهم می سازد البته اگر به طقیان مبدل نشود .
بینید ؛ قمرالملوک وزیری در سال ۱۳۳۸ وفات کرد . قمری که هنوز هیچ بانویی در موسیقی ایرانی توان آواز خوانی او را بدست نیاورده ( تنها شاید هنگامه اخوان تا حدودی بصدای او نزدیک شد و دلکش با صدای خاص خودش که لطافت صدای قمر را نداشت توان آواز خوانی در حدی نزدیک به قمر را یافت و من چشم امید به بانوان جیدی موسیقی ایرانی دارم) .
زمان وفات قمر خبرش در آن حد پخش نشد که من یادم مانده باشد . روزی که قمر فوت کرد از اولین کنسرتش بیش از سی سال گذشته بود ، مدتها بود که توان خواند نداشت . حاصل مبارزه جویی و مدافعاتش از حق و مردم این بود که در فقر و بیچارگی و در ماندگی مالی چشم فرو بندد و جامعه هم سکوت کند و آنچه برای مهوش شد برای او نشود .
ببینید فاصله مرگ مهوش با قمر تنها یک سال است و امروزه روز اسم قمر هنوز هم هست و مرغ سحر او هنوز زنده است و از مهوش تنها خاکسپاریش بیاد مانده تا برای مثال زدن بکار برده شود.
یوسف جان و حامد عزیز . بزرگترین و شناخته شده ترین خواننده ایرانی موزیکی کلاسیک اروپای در ایران کسی نیست مگر ،، حسین سرشار ،، شرح زندگی او را من امروز دوباره مرور کردم . باید نشست و برای زندگی و سرنوشت او ساعت ها گریه کرد . فقر و بد بختی و بی سامانی دامنش را گرفته بود .هنوز ما سرود ،، ای ایران ای مرزپرگهر ،، اورا گوش میدهیم و لذت می بریم بدون اینکه بدانیم که ،، سرشار،،آخر سرنوشتش چه بود .
من در المان بعد از زلزله بم از خیلی ها پرسیدم ،، بم رفته بودید؟ ارگ بم را دیده بودید ؟ ،، جواب مثبت نزدیک به صفر بود . ولی همه از دریای مازنداران و ساحل آن خاطره داشتند ( اگرچه آن همه زیبایی دارد به ویلاها رنگ و وارنگ مبدل می شود و در آینده ای نه چندان دور باید در میان انبوه ویلا ها به دنبال جنگل گشت ) در واقع هیچ کس ارگ بم را تا قبل از مرگ بم نمی شناخت .
من در همین شهر فرانکفورت از خیلی ها پرسیدم ،،آیا خانم ثمر را می شناسید ،، جواب منفی بود . نمیدانم شما هم او را می شناسید یا خیر . ولی اگر نقطه افتخار برای موسیقی ما ایرانیان در اروپا بخواهیم بیابیم ، کسی نیست مگر خانم پری ثمر. او با اجراهای جهانی از اپراهای شناخته شده در تالارهای مشهور جهان و در کنار بزرگانی نظیر دومینگو شهرتی جهانی دارد
لازم است یاد آوری کنم که خانم پری ثمر(اریان پور) در فرانکفورت زندگی
می کند .
اینکه ایرانیان چنین هستند این چیزی نمی تواند باشد مگر ساده پسندی و آسان پذیری و عدم عمق در شناخت ، که این درد عمومی جامعه ی امروزی جهانی نیزشده است .
پسر دیگری دارم که او هم دستی به ساز دارد و بکار هنری هم مشغول است . می گوید که ،، مشهور شدن و یا مشهورت کردن کار ساده ایست ، ماندن در این حد کار ساده ای نیست ،، .
در هر حال هنر از محاسن زیادی برخوردار است واز آن جمله اینکه .
۱ـ در هر هنری ( شعر ، موسیقی ، نقاشی و. . . ) جا برای هر کسی با هر سلیقه و فرم کاری هست و هرگز جا ی تنگی برای هنرمندی نیست .
۲ـ در هر بخش هنری انواع سبک ها هم برای انواع سلیقه ها هست و انسانها آزاد در انتخاب هستند .
۳ـ ماندن و جاودان شدن با طی مسیر تکامل میسر است .
۴ـ هنرمند و اثر هنری با تعهد به جامعه همراهست .
۵ـ فرهنگ پیش رفته ی هر جامعه ای امکان حضور و گسترش آثار کم ارزش را فراهم نمی آورد .
۶ـ بقول سر لورنس الیویر ( هنرمند شناخته شده تاتر و سینما ) هنر قله را نشان میدهد و دانشمند راه رسیدن به قله را .
۷ـ ذات هنر در وجود هنرمند نهفته است ، باید دید که هنرمند به چه قیمت ذات خود را بفروش می گذارد .
و آخر کلام اینکه هر کار عرضه شده ببازار را نمی توان هنر نامید هنر خود تعریف خود را دارد که جایش در اینجا نیست و هستند کسانی که بهتر از من نیز می توانند در این زمینه نوشتار داشته باشند.
حرف دیگرم نیست ، ولکن بابا اسدالله.
-ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ برای یافتن آثار وشرح زندگی افراد نام آورده شده می شود به سایت ها یوتوب و یا یاهو و یا گوگل و یا . . . مراجعه کرد .
۲ـ انتخاب نام مقاله براساس یکی از ترانه های عامیانه ی لاله زاری است .
۳ـ پیشنهاد من برای یافتن تفاوت عرضه و هنر مراجعه به کتاب ،، معنی هنر نوشته هربرت رید ترجمه نجف دریابندری ،، می باشد .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد