logo





عاشیق لار

دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۳ - ۲۲ دسامبر ۲۰۱۴

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

bineshe-zibarouz3-s.jpg
مزن عاشق ! مزن دیگر، مزن این پرده بالاتر
به هر زخمه زنی زخمی به جان ِ جان ِ من آخر
چه دردی سوخت دامانت؟ که سوزش هر چه خشک و تر
کشد در آتشی پنهان و آتش می زند یکسر
***
"مرا دردی ست بی درمان به هر سو می کشد دامان
بوَد کز آه ِ شبگیری، بگیرم یک نفس سامان
چو راهم نیست بنشانم، دمی این آتش ِ پنهان،
هزاران زخمه بنوازم، به تار ِ بسته سیم از جان"
***
مگر گم کرده ای داری؟ کزین سان اشک می باری؟
تو را آخر چه پیش آمد، نظر بر کس نمی داری
***
"جوانی را هدر کردم، به بوی آن که در پیری،
رهم ز آوارگی لختی،
ــ به دل بنشسته چون تیری ــ
گلی را خون دل دادم، نشاندم بر سر ِ محمل،
وطن گم کرده ام جانا، نیم خوش دل در این منزل"
***
بزن بی خود شو و بی خود کنم ز آواز ِ آب و گل
که تو دلدادۀ آب و گلی و من اسیر دل
تو جانت در وطن مانده، تو سازت از وطن خوانده
من ِ آوارۀ بی دل، ندانم دل کجا رانده
دلم را دست ِ طراری کشیده سوی گلزاری
که دیگر دیدن ِ ما را، نمی بیند به جز خاری
من آن گلزار را راهی و بازاری نمی دانم
به جز آه ِ سحرگاهی، دعایی را نمی خوانم
بوَد کان ترک تن نازان، شبی آرد به تردستی
دلم را باز پس سویم، زند دستی ز سرمستی؟
بگیرم دست و دامانش، ببوسم رو و چشمانش
نشینم در برش لختی، کنم جانم به قربانش
بزن عاشق! بزن بر من ، بزن هر زخمه محکم تر
بر آور ما و هم خود را، جنون و شور اندر سر

م ــ زیبا روز
زمستان 87


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد