logo





سه داستانک

ترجمه علی اصغرراشدان

دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۳ - ۱۵ دسامبر ۲۰۱۴

Aliasghar-Rashedan03.jpg
W.sommerset Maugham
Ehre
سامرست موام
خودشیفته

یک ایتالیائی رافشارگرسنگی به نیویورک کشاند.خیلی زودشغلی با عنوان کارگرخیابانی پیداکرد.باتمام وجوددل بسته زنش بودکه درایتالیا گذاشته بودش.شایع شدزنش بابرادرزاده اش ریخته روهم.ازخشم منفجر میشد.درمیانه کارحس کردمیخواهدبه ایتالیابرگردد.به برادرزاده اش نوشت«نمیخوای بیائی نیویورک که زندگی خوبی داشته باشی؟»
برادرزاده آمد، شوهرزن شب رسیدنش او راکشت و بازداشت شد.
از زنش خواست برای بازپرسی به نیویورک بیاید و بهش کمک کند. زن به دروغ اعتراف کرد عاشق برادرزاده بوده. مرد به زندان محکوم و بعداز مدتی نسبتا کوتاه به طور مشروط آزادشد.
زن منتظرش ماند. مرد فهمید زنش بهش خیانت نکرده. شهادتش بیماری شدید خودشیفتگی بوده و کار ناشایستی نکرده. قضیه رویش تاثیر بدی گذاشت وآزارش میداد. المشنگه ای شدید بازنش راه انداخت. سرآخر جزاین که زنش برادرزاده اش رادوست می داشته راه برون رفت دیگری نیافت، تا حد کشتن زن ناامید شد، کاردش را توسینه اش فروکرد و حس خودشیفتگیش آزادشد..

2

B.Traven
Der Wachtposten
بی.تراون
نگهبان

سرکارگرکارگرهای معدنی چیهواهوایک روزصبح ازیک کارگردورگه بومی خواست تادرخدمت مهندسی دریک تونل اصلی باشد.یک تخته سنگ خیلی بزرگ،باوزن حول حوش ده تن درگوشه راهروتونل بود. فکرمیکردندازچند ساعت پیش ازاطراف سنگ باران شن وسنگ ریزه شروع به پائین ریختن کرده.نشانه مطمئنش این بودکه سنگ حرکت می کردوبه احتمال زیادیکی دوساعته پائین میفتاد،ممکن هم بودپائین افتادنش شش روزطول بکشد.وقت پائین آمدن دقیقش رانمیشدتخمین زد.
کارگرهای زیادی دراین تونل رفت وآمدمیکردند،مهندس نمیخواست روی سنگ کارکند.سرکارگریک کارگربومی معدن راصداکردوگفت:
«اون سنگواونجامی بینی،آگوستین؟»
«طبیعیه که می بینم،کورکه نیستم،سینیور.»
«خب،اون حرکت میکنه،خیلی زودمیفته پائین.»
«تعجب نداره،وقتی حرکت میکنه،آدم می بینه آماده فروریختنه.»
«سنگه که یکهوپائین بیفته،ممکنه عینهویه تورتیلازیرش له شی.»
«اون بابمبم تکون نمیخوره،خودمم خیلی زرنگم،سینیور.»
«خیلی خب،پس تورواونجابه نگهبانی میگذارم.دیگه نمیخوادهیچ کاردیگه بکنی،هرکی خواست ازاونجابگذره،بهش اخطارکن،بفرستش به طرف تونل 14،دیگه هیچکس اجازه نداره ازاین تونل استفاده کنه.می بینی که این تونل چیقدخطرناکه.»
«آره که می بینم،آدم میتونه ازبوش بفهمه،سینیور.»
یک ساعت بعدمهندس ازتونل می گذشت وتوراهش به طرف سنگ خطرناک رفت.نگهبان وسط تونل زیرسنگ لغزنده نشسته وبالذت سیگاردودمیکرد،سرخوش بودکه پست دلپذیری پیداکرده ولازم نبوددست به هیچ کاری بزند.
نگهبان وظیفه شناس به مهندس گزارش کرد:
«واسه این که هرآن ممکنه سنگ سقوط کنه،رفت وآمداززیرسنگ ممنوع شده.منم واسه این که اعلام خطرکنم و نگذارم کسی رفت وآمدکنه اینجا به نگهبانی گذاشته شده م.سینیورمهندس میتونه ازکنارمن بگذره.»
مهندس گفت«چه جوری بگذرم،تو اون وسط درست زیرسنگ لغزنده نشستی،راهی نیست که توصیه میکنی بگذرم.»
مردبومی گفت«واسه چی سینیور؟بگذاریه کمم به خودم برسم وهمین جاکه نشسته م باشم.اینجاواسه م راحت ترین جاست.لازم نیست خیلی دادبزنم،بدون زحمت زیادوجلوگیری بهترازخطر،میتونم تموم اطرافوببینم، موقع پائین اومدن سنگم سعی میکنم نگذارم هیچکس ازاینجابگذره.»
باآرامش روحی سیگار دیگری آتش زدوبالذت تمام به دود کردن پرداخت.
چهارساعت بعدمردبومی زیرسنگ غول پیکرله شده بود.زنش که توانست دنبال باقیمانده های مرده اش بگردد،صندل پای چپش رازیر سنگ غول پیکرپیداشد...

3

Johann Peter Hebel
Unverhofftes Wiedersehen
یوهان پتر هبل
دیدارنامنتظره دوباره

یک کارگرجوان معدن در« فالون»سوئد،بیش ازپنجاه سال پیش عروس قشنگ جوانش رابوسیدوبهش گفت:
«به لطف سن لوسیه وبه دست این کشیش عشقمون متبرک شد. حالازن وشوهریم ولونه خودمونومی سازیم»
عروس قشنگ باخنده ای گشاده گفت:
«وصلح وعشق توش زندگی میکنه.
وتویگانه وهمه چیزمنی،
وبدون توودرجای دیگه،
عشق من،
دلم میخوادتوگورباشم»
باردوم هم توکلیسای سن لوسیه دربرابرکشیش اعلام کردند:
«اگرکسی مانع برخوردباصحرارانشان دهدوآن رادلیل ازدواج نکردن مادونفرباهم بنامد،درآن صورت خواستارمرگ میشویم»
صبح بعدجوان لباس کارسیاه معدنش راکه پوشید(موقع کارتومعدن همیشه تنپوش مرگ به تن داشت)به خانه اش نزدیک شدوآهسته رو پنجره کوبیدتاصبح بخیری رابگویدکه عصربخیری درپیدانداشت.
معدنکاردیگرهرگزازمعدن بیرون نیامد.همان صبح عروس شالگردن سیاهی باکناره گلگون رابیهوده برای مراسم عروسی حاشیه دوزی کرد. دامادهرگزنیامد.شالگردن راکناری گذاشت وبرای نامزدش گریست وهرگز فراموشش نکرد.
دراین فاصله شهرلیسبون پرتقال بازلزله ای ویران شد.جنگی هفت ساله آغازشد.قیصرفرانتزاول مرد.عرض وجودیسوعیهاملغی شد.لهستان تقسیم شد.قیصرماریاترزمرد.«اشروئنسی»اعدام شد.آمریکاآزادشد. فرانسوی ها متحدشدند.نیروی اسپانیا نتوانست جبل الطارق راتسخیر کند.ترکهاراهگذرعمومی غارجانبازان رادرمجارستان مسدودکردند.قیصر جوزف مرد.سلطان گوستاوفنلاندروسیه راتسخیرکرد.توفرانسه انقلاب شد.جنگ طولانی شروع شد.قیصرلئوپلددوم هم راهی گورستان شد. ناپلئون پروس راتسخیرکرد.انگلیسی هاکپنهاگ رابمب باران کردند. باغبانهاکاشتندوقطع کردند.آسیابانهاآسیاکردند،آهنگرهاآهنگری کردند. معدنکارهازیرزمین کارگاهاشان رادرجستجوی فلزات حفرکردند.
معدنچی های فالوم درسال 1809چندی پیش یابعدازروزسنت جونزبین دوجنگ،خواستندجائی راحفاری کنند،حدودسیصد«ئلن»(مقیاس قدیمی، بین شصت-هشتادسانتیمتر)به عمق زمین رفتندوبه بقایای سولفوره شده جنازه دامادجوان برخوردندوبیرونش آوردند.سولفوریخزده به تمام جنازه نفوذکرده بود،فاسدنشده وخطواره های چهره وبدنش نغییرنکرده وسنش کاملاقابل تشخیص وانگاریک ساعت پیش مرده یاسرکارکمی خوابیده بود.ازروزی که مردرفته بودپدرومادروخویشان وآشناهاش خیلی قبل مرده بودند.هیچکس جوان خوابیده رانمیشناخت و بدبختی هاش رانمیدانست.
یک روزازلایه برداری ازروی جنازه گذشته بودکه معشوقه سابق معدنکاری که رفت وهرگزبرنگشت،تیره ودرهم شکسته وباچوب زیربغل به محل آمدونامزدخودراشناخت.باشادی وشوق ودردروجنازه خم شد.در وهله اول ازیک جریان نیرومندطولانی ذهنی رهاشد،سرآخرگفت:
«این نامزدمنه،پنجاه سال براش سوگواری کرده م.تقدیربوداخرزندگیم دوباره بینمش.هشت روزپیش ازعروسی رفته زیرزمین ودیگر هرگز
برنگشته»
تماشاگرهاعروس رابااندام پیرزنی درهم چروکیده و توان ازدست داده ودامادرادروجنات جوان زیبائی دیدندکه بعدازپنجاه سال عشق جوانی توسینه ش دوباره شعله ورشده امادیگردهان به خنده وچشم برای شناسائی محبوبش بازنمیکند،متاثرواندوهگین شدندوحدقه هاشان غرقه دراشک شد.سرآخرمعدنکارهااوراتو اطاقک گذاشتندو رفتند.این حق راداشت که تنهابه اومتعلق باشدوگوری تومحوطه کلیسا آماده کند.روز بعدکه گورتومحوطه کلیساآماده بودومعدنکارهاجنازه راآوردند،صندوقی رابازکرد،درلباس روزیکشنبه وشالگردن ابریشمی سیاه باحاشیه دوزی گلگون،بعنوان مراسم عروسی ونه تدفین،اورا مشایعت کرد.
جنازه راتوگورمحوطه کلیساکه گذاشتندگفت:
«حالایک یاده روزسردتوتختخواب عروسی راحت بخواب ونگذارگذرزمان طولانی شود.من کارکمی برای نجام دادن دارم.خیلی زودمیام وبه زودی روزمون فرامیرسه.چیزی رو که زمین یه مرتبه داده،واسه باردوم نگاه نمیداره....»
گورراترک ودوباره اطراف رانگاه کرد....

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد