logo





شش داستانک

ترجمه علی اصغرراشدان

دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۳ - ۰۱ دسامبر ۲۰۱۴

Aliasghar-Rashedan03.jpg


Anton Cechov
Liebhaber
آنتوان چخوف
خاطرخواه

ن.باخبرشد زنش بهش خیانت کرده.خشمگین،مریض،به همه مشکوک وساکت است.ساکت است وقضیه خاتمه یافته،چراکه خودش ازخاطرخواه پول قرض کرده،به علاوه به انسانی محترم بدگمان شده...

2

Witold Gombrowicz
Eine Tragödie
ویتولدگوم براویکز
یک ترازدی

باکلاه روی پیشانی ویقه پالتو بالاکشیده ودستهای توجیب میروم توباران.وبه خانه برمیگردم.
بعدمیروم چیزی بخرم که بخورم.....

3

Wolfgang Borchert
Lesebuchgeschite
ولفگنگ بورچرت
داستان کتاب درسی

جنگ تمام که شدسربازبه خانه برگشت،نان نداشت.
یکی را دیدکه نان داشت،اورا زدوکشت.
قاضی بهش گفت«تواجازه کشتن کسی را نداری.»
سربازپرسید«واسه چی اجازه ندارم؟....»

4

F.K.Waechter
Meine Solonummer
اف.ک.ویختر
شماره سولوی من


پرده بالامیرود.میروم جلوی صحنه.تماشاچیهام رابه رگبارمی بندم.
تشویق گروه نوازندگان اوج میگیرد....

5

Friedrich Dürrenmatt
Weihnacht
فریدریش دورنمات
کریسمس

کریسمس بود.به جلگه پهناوررفتم.برف مثل شیشه بود.سردبود.هوا مرده بود.جنبش وطنینی نبود.افق مدوربودوآسمان سیاه.ستاره هامرده بودند.ماه دیروزدفن شده بود.خورشیدبیرون نیامده بود.فریادزدم.صدائی نشنیدم.دوباره فریادزدم.اندامی راروی برف افتاده دیدم.مسیحی کوچک بود.اندامی سفیدوخشک بود.هاله اش صفحه ای زردیخزده بود.بچه مسیح رابرداشتم وتودستهام گرفتم.دستهاش رابه جلووعقب تکان دادم. پلک هاش را بازکردم.چشم نداشت.گرسنه بودم.هاله راخوردم.مزه نان بیات میداد.سرش راگاززدم.شیرینی مانده بود.راه رفتنم را ادامه دادم....

6

Wolf Wondratschek
43Liebesgeschichten
ولف وندراچک
چهل وسه داستان عشقی

دیدی همیشه میخواد.اولگاتواین کارمشهوره.اورسل سه دفه بدشانسی آورده.هایدی چیزی بروز نمیده.درباره الکه آدم چیزدقیقی نمیدونه.پترامردده.بارباراساکته.آندرآبینی شوبالامیگیره.الیزابت محاسبه میکنه.اواهمه جارو جستجومیکنه.اوته خیلی پیچیده ست.گابی چیزی حالیش نیست.سیلویااونوفوق العاده میدونه.ماریانه تشنج میگیره.
نادینه درباره ش حرف میزنه.ادیت ازش گریه میکنه.هانه لوره بهش می خنده.اریکامثل یه بچه شنگول میشه.واسه لونی آدم میتونه یه کلاه پرت کنه.
واسه کاتاریناآدم میباس تقاضای جمله معترضه کنه.ریتافوری اونجا حاضره.بریگیته واقعایه سورپریزه.آنگلانمیخواددرباره ش چیزی بدونه. هلگا اونو میشناسه.تانیامیترسه.لیساهمه چیزو تراژیک میدونه.واسه کارولا،انکه وهانااون هدف نیست.
سابینه منتظرشه.واسه یولااون یه مسئله ست.ایلسه میتونه باشگفتی به خودش مسلط شه.
گرتل درباره ش فکرنمیکنه.ورااصلابهش فکرنمیکنه.اون واسه مارگوت درست نیست.
کریستل میدونه چی میخواد.کامیلانمیتونه چیزی رو درباره ش انکارکنه. گوندولامبالغه میکنه.نیناهنوزخجالت میکشه.آریانه به سادگی بهش تکیه میکنه.الکساندراتنها الکساندراست.ورونی بعدازاون دیوونه ست.کلاودیااز بزرگتراش میشنوه.دیدی همیشه میخواد...






نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد