گلدانه
بر شانه ی شمال روشن کوه
هدهدی نشسته بود
بالش از بوسه و بلور و
آوازش گلوبند نقره ی ماه.
برآسمان کبود روشن کوه
اما
هزار کرکس سیاه
آه!
گلدانه!
گلدانه!
گلدانه!
هدهد گلو بریده ی عشق
خواهر خواب های طاهره
دختر کوچک رابعه
چگونه بر خاک های خنجر وخار
سینه کشیدی
و مثل هزار لیلی
مثل هزار لاله
گیسوی ترا
بر دمب اسبان بد مست این تازیانه بدستان
بستند و شکستند و پر پر پر زدی
و افعی آتش
زبانه کشید و دهان گشود و فروکشید به کام سرخ خویش
گلدانه ی دانه دانه ی دردانه ی ما را.
و هزار هدهد به هلهله
از میانه ی باد و خاکستر
پر کشید و رفت.
و حالا
بی تا ترین گلدانه ی این دامنه های پر از ریحان و رازیانه
در نم نم هر سپیده دم
چندین آهوی هو
بر چشمهزارهای دامن روشن کوه
به زیارت رخسار تو میآیند.
**
گلدانه از اهالی شمال بود. بهایی بود. در دامنه های روشن کوه، او را به آتش نفرت و کین و نادانی سوزاندند
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد