پشتِ میز ساده ام نشسته ام.
پیش روی من ، مداد وُکاغذی ست.
از تو با گُلی که در کنار پنجره ست-
حرف می زنم.
همنشینِ قصه ی شبانه ام ، همین گُل است.
گل، مرا به خاطراتِ خطه ی شمال
گل، مرا به شورِ شعرِ جویبار
گل، مرا به عطرِ یک ترانه می بَرَد.
سرخوشم ازین مدادِ خسته ای که تا هنوز-
از تو وُ طراوتِ زلالِ چشم های تو
شاعرانه ،حرف می زند.
راستی، زکاغذم بپرس !
تا کجا وُ کِی؟
این مدادِ دلشکسته، عاشقانه حرف می زند.
reza.maghsadi1@gmail.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد