logo





از احمد تا محمود -
افتضاح چگونه بالا آمد؟

يکشنبه ۲ آذر ۱۳۹۳ - ۲۳ نوامبر ۲۰۱۴

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
خشکه مقدسان شیعه مذهب برای آنکه با رقبا (یعنی با سنی مذهبان) ایجاد فاصله کنند، آئین خاص خود را دارند. از مراسم عُمر کُشون و رفتارهای مسخرۀ مربوطه و دون شأن آدمی گرفته تا شعارهایی از این دست که، "رودۀ سگ را عُمر عمامه کرد/ احمد و محمود را آواره کرد."
دیدن مراسم عُمر کُشون یا شنیدن نعره مداح و واعظی که عبارت بالا را سر میدهد، درس عبرت است. بواقع برای یکبار هم کافی است. چه برای بیزاری از چنین آئین و حالاتی و چه برای رسیدن به حقانیت غربت گزینی و تقاضای پناهندگی فرهنگی از فرنگ؛ که البته بسیاری از هموطنان تجربه اش را داشته و دارند و یا تجربه خواهند کرد.
در حقیقت مجموعه ای از این دست آئینها و شعارها بوده که هم باعث کوچ ما گشته و هم سکوی پرش هیولا را ساخته است. هیولایی که با داعیۀ خلافت الاهی فقیه مسلمان بیش از سه دهۀ گلوگاه کشور را به چنگ گرفته و فقط یک فقره از جرمهایش سیصد و هشتاد مورد اسیدپاشی بصورت زنان بوده که نیروی انتظامی در همین دوره اخیر ثبت کرده است.
منتها اینجا، برای آن که ذکر مصیبت ما را به دام ظاهربینی و همدردیهای اتوماتیک نیندازد، مکثی لازم است. مکثی که اگر نمیتواند بخاطر کمبود امکانات بر مراسم عُمر کُشون پرتو افکنی کند اما میتواند به تجزیه و تحلیل شعار یادشده بپردازد.
البته این نکته را باید افزود که نگاه و نگرش از زاویه ای صورت خواهد گرفت که رهنمود زیر را دارد: انسان بایستی بدور از سلطه بر طبیعت و جانداران همزیستی کند. خواسته ای که یک پرنسیپ اخلاقی است.
بنابراین در این رابطه بدیهی است که اولویت نگاه نیز در رابطه با سختترین ضایعه تنظیم شود. بدین خاطر میپرسیم که از منظر آسیب شناسی عبارت "رودۀ سگ را عمر عمامه کرد / احمد و محمود را آواره کرد" چه درجه بندی دارد؟
آشکار است که قصد و منظور بیانگری شیعه متعصب از این عبارت، در وهله اول و بیش از هر چیزی، توهین به عمر(خلیفه دوم در صدر اسلام) است.
بنا بر پرنسیپ اخلاقی که در پیش اعلام کردیم نه قصد و منطور جماعت شیعه را علیه عُمر تائید میکنیم و نه همنوا میشویم با گلایه از آوارگی احمد و محمود؛ که برای آنان در درجۀ دوم از اهمیت است.
البته در باقی یادداشت خود دوباره به اسم احمد و محمود بر خواهیم گشت که ماجرای دیگری دارد و شخصیتهای مورد نظر ما ربطی به آن دو شخص قدیمی ندارند.
آن احمد و محمود قدیمی کسانی هستند که خود در شمار کلان فامیل حاکمان مسلمان بوده و با قدرتمداران زمانه همدستی کرده اند.
اینجا اما برای آخرین بار به عبارت یادشده برگردیم که یک قربانی اصلی دارد. قربانی که، بخاطر پیشداوریهای ایدئولوژیکی، اصلا مورد توجه واقع نگشته است. انگار سگ را کسی نخواسته ببیند که شکمش پاره پاره شده تا دل و روده اش بیرون بریزد. علت چیست؟ مگر نه این است که در فرهنگ شیعه، فرهنگی که سگ ستیزی را بر پرچم خود نوشته، حیوان مورد نظر اصلا بعنوان موجود جاندار برسمیت شناخته نمیشود و با خوردن انگ نجس از همه چیز محروم میشود. بدین خاطر نیز معمولأ کسی پروای دفاع از حق و حقوقش را نداشته است. والا چرا باید بخاطر توهین به دشمن فرضی، در سطح نمادین هم که شده، حیوانی را بکشند و روده اش را عمامه سازند؟
اکنون اگر به نکته زیر اشاره بدهیم شق القمر نکرده ایم. این که سوای آن سلسلۀ قلندران قدیم ( حکایتشان در کتاب "قلندریه" شفیعی کدکنی آمده) این صادق هدایت در تاریخ جدید بوده که همچون قافله سالاری برای همدردی با حیوانات و بویژه با سگ کوشیده تا حساسیت جمعی را بالا ببرد و در این راه حتا داستاننویسی کرده است. این نکته ها را غالبا میدانند و با داستان "سگ ولگرد" هم آشنایند.
منتها با یادآوری اسم صادق هدایت نجات یافته ایم. زیرا به حیطه ای قدم گذاشته ایم که به رفتار شاعران و ادبا مربوط میشود و دیگر کاری ندارد که فلان مومن شیعه در مراسم عزاداری خود چه آئین و شعارهایی را تکرار میکند.
بنابراین، با یادآوری نام درخشان صادق خان هدایت والامقام، از واقعیّت واقعا موجود ولی ناگوار و نامطلوب بر گذشته ایم؛ اکنون برسیم به کسب و کار کسانی که با امر زیبا و آفرینش هنری در سطح کلام مشغول بوده و هستند.
از این کسان یکی احمد است، شاد روان احمد شاملو؛ و دیگری محمود است، زنده ماند محمود دولت آبادی؛ که هر دو یک عبارت یگانه را با اشارههای ضمنی مختلف در زمانهای متفاوتی بیان کرده اند. عبارتی برای تعیین جایگاه و حضور موجه خود؛ که بقرار زیر است "چراغم در این خانه میسوزد".
احمد، که در تعریف لغتنامه ای سوای نام بودن صفتی تفصیلی نیز محسوب میشود، یک درجه ستایش شده تر و ستوده شده تر از محمود است؛ محمودی که، بجز اسم، صفت ساده هم بشمار میرود.
اما انگاری احمد شاملو آن برتری لغتنامه ای نام خود را بر محمود دولت آبادی هنوز حفظ کرده است. و این برتری در پیامدهایی که برای بازنده داشته و دارد باعث بالا آمدن افتضاحی شده است که بقول قدیمیها نگو و نپرس.
از احمد شاملو تا محمود دولت آبادی راهی در رفتار و کنشمندی پیموده شده؛ تو گویی یکسر سراشیبی بوده است.
الان دیگر میشود داستان را بی هیچ دلواپسی حکایت کرد. چون احمد مطرود حاکمان درگذشته است. ککش هم نمیگزد. این که عده ای عقده ای، اوزگلان شبانروز در خدمت ارتجاع، سراغ مزارش روند و سنگ قبرش را بشکنند.
احمد به سالها پیش برای نخستین بار عبارت "چراغم در این خانه میسوزد" را در مصاحبه ای گفت و محمود این اواخر مضمون آن عبارت را برای بار دوم تکرار کرده است. آنهم در جایی که در حضور مقامات رسمی و رسانه ها دارد از رفتار کارمندان وزارت ارشاد گلایه میکند.
روشن است که از هماورد احمد با دغلکاری روحانیت سیاهکار چیزی به محمود سوداگر نرسیده است؛ که در حال چانه زنی با ماموران ارشاد عمر تلف میکند. با خرج کردن از جیب و زحمت تبعیدیان به جایی نخواهد رسید.
باری. در گفته شاملو میشد فهمید که قصد طعنه ای به تبعید رفتگان و خارج نشینان در میان نیست. چون در میان سطرهای آثارش میشد خواند که او خود را در تقابل مستقیم با حاکمیت وقت میبیند و برای رهبرش رجز میخواند که من عدوی تو نیستم انکار توام!
اما محمود، که برای دومین بار بر ماندن در ایران تاکید کرده، یک چنین میان سطرهایی را در متن رفتار و کردار آثارش بدست نمیدهد تا حرفش طعنه تلقی نگردد. آن طعنه و کنایه به خارج نشینان و تبعیدیان نادیده گرفته نخواهد شد. اینکه گویا نویسندگان تبعیدی همگی کافه نشین پاریسی هستند و نیز کاری جز نق زدن نمیدانند، برای کسی که در تمنای بردن جوایز ادبی فرنگیان است کارنامه قبولی محسوب نخواهد شد. در تحلیل نهایی، هم آن گلایه از ماموران سانسور و هم لیچار بار تبعیدیان کردن توسط دولت آبادی، ضدحالی برای گوینده خواهد بود.
احمد اگر به زمانی چون شیر ژیان میتوفید حالا محمود به موش آب کشیده ای بدل گشته که به تظلم تظاهر میکند. افتضاح اینگونه بالا آمده است. افتضاحی که فقط از دل قیاس احمد و محمود بیرون نمی آید بلکه در فرایند نگارش وی نیز روی داده است. او که از روایت جاذب و پرمحتوا "جای خالی سلوچ" ( رُمانی از نظر حجم دارای اندازه معقول) به خالی بندی و پوچی و ذلت "سلوک" رسیده است. افتضاح بیش از آن که در نزدیکی به مقامات دولتی و شرکت در مهمانیهای رسمی رُخنمایی کند، در روند نوشتن وی به د ژنراسیون یا از شکل افتادگی تولید ادبی انجامیده است.
بواقع چه حیف شد که دیگر نمیتوانیم برای محمود آرزو کنیم که در سیاهۀ برندگان نوبل جا گیرد. تقصیر خودش است. اگر افتضاح بالا نمی آورد برایش بهترینها را میطلبیدند.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

شاملو
ربوبی
2014-11-25 19:35:10
من عدوی تو نیستم، ابلــه
من انکار نوام / شاملو
مقاله ی سودمندی است . ربوبی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد