logo





تودهنی مردم به فرهنگ رسمی حاکمیت

در حاشیه حضور سراسری مردم در سوگواری مرگ یک هنرمند

سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳ - ۱۸ نوامبر ۲۰۱۴

ارژنگ بامشاد

حضور گسترده و سراسری مردم در غم جوانمرگ شدن یک هنرمند و هجوم بیسابقه در مراسم خاکسپاری پیکر او، همه را شگفت زده کرده است. اما برای آنهائی که مرتضی پاشائی غم هایشان را می خواند و درد دل هایشان را فریاد می کرد و تبدیل به نمادشان شده بود، جائی برای تعجب نبود. برای آنها مهم نبود که او فرزند یک مامور حراست وزارت نفت است؛ برای آنها مهم نبود که بخشی از نزدیکانش از مداحان حکومتی هستند؛ برای آنها مهم نبود که او کنسرت ۹ ۲ مردادش در سنندج را به احترام به زنان شنگال لغو نکرد. برای آنها مهم نبود که عکسش با قالیباف منتشر شود. چرا؟ زیرا آنها از او در ذهن خود چهره ای ساخته بودند به قول مولانا " آیینه تو را بیند اندازه عرض خود"  تا از زبان او حرف هایشان را بیان کنند و و در مرگ او، اعتراض شان به وضعیتی که در آن قرار دارند را ابراز نمایند. این حضور گسترده زمانی معنای دقیق تری می یابد که از یاد نبریم مراسم بدرقه یک هنرمند، درست چند هفته پس از مرگ یکی از "استوانه ـ فسیل" های این نظام  انجام گرفت که چند ماهی مدام از صدا و سیمای حاکمیت از وضعیت کُمایش سخن می گفتند و تمامی مقامات حکومتی در کنار تخت بیمارستان، عکس یادگاری گرفته بودند و در موقع مرگش هم نه تنها رئیس دولت، سه روز عزای عمومی اعلام کرد، بلکه صدا و سیمای رژیم نیز تمامی مراسم را زنده پوشش داد. اما مردم به این مراسم اعتنائی نکردند و حتی بازار جوک ها رواج داشت که چرا حضرتش از رفتن به "بهشت" امتناع می ورزد.  تا جائی که از یکی از آیت الله ها نقل شده است که « ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ 36 ﺳﺎﻝ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﯾﮏ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺗﺤﺖ ﻫﺮ ﻋﻨﻮﺍﻧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﺎﺧﺖ ﻟﻄﯿﻔﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﯾﮏ ﺟﻮﺍﻥ 30 ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻓﺎﻋﻞ ﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﺣﺮﺍﻡ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﺷﮑﻮﻫﯽ ﺑﺮﮔﺬﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣﯽ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺷﻮﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﻣﻨﯿﺘﯽ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ 10 ﺷﺐ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﺘﻔﺮﻕ ﮐﺮﺩﻥ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ …ﺷﺮﻡ ﺑﺮ ﻣﺎ …».  بنابراین  واکنش گسترده مردم به مرگ یک هنرمند، معنای کاملا ضد رژیمی پیدا می کند. از همین روست که حاکمیت تلاش کرد خشم خود از حرکت خودانگیختۀ مردم را با لکدمال کردن شمع ها و یا فرستادن یک کامیون غول پیکر در میدان آب و آتش برای برهم زدن تجمع جوانان برای ایجاد حلقه گسترده شمع ها نشان دهد.
 
شاید این سئوال پیش آید که چرا مردم در قبال مرگ این هنرمند چنین واکنشی نشان دادند اما از کنار مرگ هنرمند دیگری که هم زمان درگذشت  و یا سکته یک مترجم و نویسنده  نامدار به راحتی گذشتند؟ و باز بارها پرسیده شده است که چرا مردم در مراسم سیمین بهبهانی چنین واکنشی از خود نشان ندادند؟ این ها و بسیار سئوالات دیگری می توانند مطرح شوند. این به رابطه ای که مردم با یک چهره برقرار می کنند ارتباط تنگاتنگی دارد. در هر برهۀ  زمانی  مردم می توانند سمبلی برای خود بیابند. این نماد و یا سمبل می تواند دلایل گوناگون داشته  و گاه حتی ارتجاعی هم باشد. اما کارکرد نماد، کارکرد ویژه ای است. اگر به این عنصر روانشناختی توده ای توجه نکنیم آنگاه نمی توانیم بسیاری از واکنش های سیاسی و اجتماعی مردم را دریابیم. از این روست که باید به دنبال این سئوال بود که چرا بخش بزرگی از جوانان و بویژه جوانان دهه شصتی و دهۀ هفتادی، این هنرمند را به عنوان سمبل و نماد خود برگزیدند و در مرگش اشک ریختند؟ پاسخ این سئوال هرچه باشد، این موضوع بسیار روشن است که اقدام سراسری و گسترده مردم در سوگواری مرگ هنرمندشان، اقدامی علیه حاکمیت بود. هر چند اقدامی کم هزینه ، آرام و مدنی. اما این اقدام بسیاری از خط قرمزهای حاکمیت را لگدمال کرد. این جمعیت گسترده در ماه محرم و صفر در مراسم عزاداری یک هنرمند، بجای فرستادن "صلوات" و فریاد "به  حرمت و شرف لا إله إلا الله محمد است رسول و علی ولی الله" ترانه های "یکی بود که دیگه نیست" یا ترانه "مردم تنها"ی فرهاد آن هنرمند معترض را بصورت جمعی و در تهران هم آوائی می کردند . این جمعیت گسترده دختران و پسران جوان، دوشادوش  و در کنارهم ترانه می خواندند، اشک می ریختند، شمع بر می افروختند و به بایدها و نباید های حاکمیت دهن کجی می کردند.  این نشان می دهد نسلی که در حاکمیت دینی پرورش یافته تا چه حد خود را از تعالیم  مذهب حکومتی دور می بیند. و به آن ها پشت پا می زند. این نشانۀ شکست قطعی سیاست فرهنگی رژیمی است که انقلاب خود را انقلاب فرهنگی و هدفش را فرهنگ سازی اسلامی اعلام کرده است. بی جهت نیست که وزارت اطلاعات خانواده این هنرمند را مجبور می کند تا با انتشار اطلاعیه ای اعلام کند که فرزندشان ضد رژیمی نبوده و نیست. این بیان ورشکستی کامل فرهنگ سازی حاکمیت اسلامی و رویگردانی جوانان از فرهنگ تحمیلی آنهاست.
 
ندیدن نحوه واکنش مردم علیه حاکمیت و خواست های بیواسطه آنها، ممکن است را ما را به این موضع بکشاند که پیام این واکنش سراسری را بخوبی در نیابیم و آن را به عنصر سرخوردگی، انفعال و ناتوانی مردم نسبت دهیم  و یک سر مردم را به ناف "طبقه متوسط" ببندیم و برگزیدین کم خطرترین و کم هزینه ترین تاکتیک در این شرایط را دست کم بگیریم.  اما چنین نگاهی به مردم و انتظار این که مردم هر بار با پرچم سرخ و مشت های گره کرده و فریاد "مشت گره کردۀ ما روزی مسلسل می شود" به میدان بیایند، نشان از بیگانگی ما از مردم و عدم شناخت مان از نحوه شکل گیری روندهای انقلابی در جامعه دارد. جامعه ما در شرایطی است که هر بخش از آن بر پایه خواست های بیواسطه و دغدغه های ملموسش واکنش نشان می دهد و فردا ممکن است نارضائی توده ای به حرکتی جمعی و سراسری برای درهم شکستن نظم و نظام کنونی تبدیل گردد. از همین روست که یک روز مردم را در حضور همبسته و سراسری شهری مثل بافق می بینیم که در کنار کارگران اعتصابی معدن سنگ آهن  یک پارچه می ایستند و از خواست هایشان دفاع می کنند؛ روزی دیگر، با کف زدن و سوت های ممتند تلاش حاکمیت برای در اختیار گرفتن مراسم بدرقه از بانوی غزل ایران را بر هم می زنند؛ یک روز در اصفهان فریاد "امر به معروف با اسید نمی خوایم" سر می دهند و غم و خشمی را فریاد می کنند که حتی جاری شدن آب زاینده رود هم نمی تواند آن را بشوید؛ روزی دیگر در شهرهای کردستان فریاد "بژی بژی کوبانی" سر می دهند تا با تجلیل از مقاومت ستایش انگیز دختران جوان و مردمان این شهر،  از حق تعیین سرنوشت خود دفاع کنند ؛  یک روز رفتن داوطلبانه به زندان اوین در حمایت از دراویش را در پیش می گیرند تا نشان دهند که نافرمانی مدنی هم می تواند رژیم را به چالش بکشاند و امروز با شکوه ترین و بی سابقه ترین سوگواری دهۀ اخیر را برای  هنرمند جوانمرگشان سازمان می دهند تا تودهنی ای زده باشند به سوگواری هائی مرسوم و رسمی حاکمیت. این ها هر کدام جویبارهای واکنش مردم به خواست های مشخص و دغدغه های ملموس شان هست. این ها هر کدام صدای پای مردم است که اگر شنیده نشود، اگر مورد توجه واقع نشود و اگر بدقت مورد بررسی و تحقیق قرار نگیرد، باعث از دست رفتن فرصت هائی می شود که فعالان سیاسی و کنشگران انقلابی را از مردم بیگانه می کند و آنها را مجبور می سازد از پشت  "پنجره های" محبوب شان آیه های یآس و ناامیدی سر دهند و فاصلۀ خود را با مردم بیش از پیش عمیق سازند و امکان تاثیرپذیری و تاثیرگذاری دو جانبه را از میان ببرند.
 
کنشگران و فعالان چپ انقلابی که بر این باورند که مردم فاعل انقلابند، باید که این مردم را بشناسند و حرکت ها و واکنش های آنها را بدقت مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند. تلاش برای تحمیل الگوهای از پیش ساختۀ ذهنی بر حرکت های مردمی و یا تجزیه و تحلیل آنها بدون شناخت دقیق روانشناسی توده ای، شکاف میان  مردم و روشنفکران را به درّۀ عمیقی تبدیل می کند. اعتراضات مردمی اشکال مختلفی بخود می گیرند که باید بدقت مورد توجه واقع شده و به سئوالاتی که پیش می آورند خاضعانه پاسخ داد و یا به دنبال پاسخ هایش گشت.  حرکت گسترده، سراسری و بیسابقه مردم در سوگواری مرگ مرتضی پاشائی یکی از این نمونه هاست. این ها می تواند نشانه هائی تازه از توفان اعماق باشد. هر چند این نشانه هنوز به زبان عریان سیاسی بیان نمی شود و بار عاطفی آن می چربد، اما همه حرکت های مردمی لزومآ در ابتدا رنگ و بوی سیاسی بخود نمی گیرند. نشانه ها نباید ما را به خطای دید دچار سازند. در این جا صدای پای مردم شنیده می شود. این صدا را جدی بگیریم.
سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳ برابر با ۱۸ نوامبر ۲۰۱۴


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد