logo





این منم شاعر ایران دوست

دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۳ - ۱۷ نوامبر ۲۰۱۴

شهاب طاهرزاده

من آخرین بدها بوده ام
بدترین بدها
چرا که مرا
شاعری ایران دوست نامیده اند
چرا که شعر
از تابش احساس می آید
برای آنکه آن احساسها
در شب نخوابیده اند

مرا - ای مردم
به اشک مگیرید
که خود زیباترین لبخندها را
در سینه به یادگار دارم
مرا - ای مردم
به کینه مگیرید
که خود لطیف ترین مهرها را
در سینهء خود گهربار دارم

من
آخرین بد بدهایم
چرا که زمین
پرتوی سبز دارد
و هوایش
بوی خوش بیداریست

راست میگویید
من - بدترینم
چرا که ایران را
آنقدر کوچک میکنم
که در قلب من
جا می گیرد
سیمای قشنگش
مینا می گیرد

من - بدترینم
چرا که ایران
بهترین است
من
بدترین شاعر این زمانم
چرا که خورشید
از نگاه من بیرون است
برگها منتظر جدایی اند
رودها
چه اشکی می ریزند
و کوهها
... زجر مداوم زندگی اند
من بدترینم - بدترین
اما تو - بهترینی
بهترین

به دنیای من نیایید
بدترین کهکشانها با منند
آتش و توفان
خاموشی و زجر وحشت بار
سیاهی ها و زخمها با منند
خوب نگه دارید
جای سبز آفتابی را
شنا کنید در جریان زندگی
درخشان کبوتری می بینم
که بام را رها می کند
! شما همین اید
دشمن
تیرهایی که بسویتان پرتاب می شود
من - شاعری وطن دوستم
که کلامم
سپر همین تیرهاست

این منم شاعرایران دوست
ایران دارم
از کران تا کران دوست
هر نسیمی که از من می وزد
دیواریست
که مرز می شود
در کنار هر دیوار
سربازیست
که شیپور بدست ایستاده است
بانگ می زند
که غرور بدست دارد

================


خورشید می دهد وفور


من باید چه کنم تا تو ننمایی دور
ماه باشم تو را بگردم همچون مور

عشق از دست رفت و ناپاکی بزرگ شد
هر چه کردم آگاهی یابم دستم شد منفور

من در آسمان چرخ می زنم تو در زمین
چرخ روزچرخ شب نمی گردد بسان کور

من دست یازیدم و تو در زمین پنهانی
چگونه بیابم تو را که هستی از من مهجور

آه ! چه فریادی زدیم تا عشق خاموش نشود
عشق را به گورستان بردند تا بکنند گور

من از تو جدا شدم همچون ماه از زمین
تو میدانی که صبح با خورشید می دهد وفور

چه کسی با من بود ؟ آنجا که درد بود
درد بود با کسی که نمی خواست زور

نمک بود در دست اینان پاشید بر زخم ما
آه ! ضجهء مادر تلخ بود و اشک پدر شور

نشد زنان ما از چادر و روسری نجات یابند
نشد مردان ما عشق را رواج دهند درسور

نشد یک روز شادی باشد و رقص و پایکوبی
نشد در ایران ما برتری با مهر باشد وسرور

نشد دلها همه خالی شوند از کینه و بغض
نشد دلها همه پر شوند از مهر و پرتو صبور

من در اینجا در فکر توام ای گمشدهء تاریخ
!با من نکن دوری ! آه ! آه ! که تویی منظور

غرور تو نشکفد که پیدا نیستی برزمین
!موج هی می زند بر ساحل ! اینست غرور

من در شب بدنبال تو می گردم وتو نیستی
بپاخیز ای گمشده تاریخ ! بشتاب از برای نور


07 13 2014


شهاب طاهرزاده

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد