(۱)
بغض پاییز و
سایه ی خمیده ی اندوه؛
دیوار روبرو .
(۲)
می خوانند،
جوانان با هم میخوانند:
"یکی هست..."
و من، اینجا،
در این شامگاه پاییزی
دلم میلرزد؛
به صداهاشان گوش میسپارم
و آرام، دست
بر مهتابی میسایم
که یلدا ، یلدا،
بر موهایم میتابد.
آه، عزیزانم، عزیزانم !
همیشه یکی هست...
. . . . .
۲۳ و ۲۵ آبان ۱۳۹۳
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد