logo





اشک از دیده روان

سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳ - ۱۱ نوامبر ۲۰۱۴

رضا بایگان

bayegan.jpg
بربالای شاخه های درختِ انجیرِ انتهای کوچه
لانه ی کوچک پرنده ای بود
که
با کوچکترانِ از خود ش
« فرزندانش »
زیستی آزاد داشتند،
بی آزار و بی صدا.
* * * *
اشکم از دیده روان
آنگاه که
که قلوه سنگی کوچک از سنگ قلابِ کودکی
کودکی
که کوچکی مغزش از آن پرنده نیز کوچکتر
آن آشیانه بر هم زد .
و آن کوچک پرنده در مانده که
،، شکایت به که باید که برد ،، .

* * * *
اشکم از دیده روان
آنگاه که ، پرنده ی آهنینِ بزرگ ِ زیاد قیمت
از بالای ابرهای تیره ی بهم پیوسته
مرگ را می بارید
با شکل خوش فرمِ خوش قامتِ خوش رنگ
(موشک ، بمب ، راکت و یا عزرائیلی دیگر)
بر بام خانه ای
خانه ای شاید ؟
خانه ی همان کودکی که سنگ داشت و سنگ قلاب
ویا دیگر کودکی
«« چه تفاوت »»
تا پدری
یا پسری
یا دختری
ویا مادری عاشقِ دلباخته ی کودکی را
با خانه و آشیانه ، بمهمانی مرگ روان کند .

* * * *

این اشک لامذهب من هم انگار
که هیچ و هیچ کارش نیست ، مگر فرو ریختن

** * * *
نمیدانم
نمیدانم
نمیدانم
که کدامِ از ما کوچکتر مغز را داریم ؟
پرنده که زیستی آرام دارد و بی صدا
کودکی که سنگ دارد و سنگ قلاب
ویا آنکه ، پرنده ی آهنین می سازد و مرگ می بارد
و یا من که ،
جز اشک ریختن کاردیگرم نیست .

المان . دهکده هاین اشتات
چهارم نوامبر دوهزارو چهارده


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد