logo





«حرف آخر» و «... خوشا مردمی»

شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳ - ۱۱ اکتبر ۲۰۱۴

شهاب طاهرزاده

ما به خود آمدیم و جهان را دو دست چسبیدیم
فکر نکردیم جهان مال ما نیست و سپس بخشیدیم

باور نکردیم هرچه داریم از وجود ماست
هرچه هست برای تعادل ست از آن لرزیدیم

از بالا آمدیم تا عشق را وفا نداد عقل
قلب بود پر ازانتقام ! ازسپیدی به زردی رسیدیم

هر چه کردیم راه بیهوده بود و اشک و درد
نگفتیم چه کرد با ما ؟ فرصت خنده با جان بدریدیم

به خود گفتم به این مردم فرصتی بده ! شاید زمان
ببرد نیاز اشک و ...دیدم نه ! به خود نالیدیم

هر دولتی بالا دارد و پایین و هزار پیچ وخم
هر کس مریده این دستگاه بود بگو ازظالم بریدیم

بگو کجاست آن ایران که همه مهر و صفا بود
بدا آزادی نبود ! نان نبود و پس دیکتاتور را ندیدیم

یکبار انقلاب کردیم بدون آنکه عقب را بنکریم
حرف ما روشن نبود از روی زمان عقب پریدیم

دست ما نرم بود چون نیلوفر و یاسمن و گل یخ
توفان که شد گلها پرپر شد و مزه اش را چشیدیم

آه ما یک سیاهی بود که جمع شد بر آسمان
خورشید کجا بود که هرکدام از ما آسمانی خریدیم؟

امروز صدای ابر و باد و توفان است در هر جا
نکند فردا دیروز باشد که هر چه گل بود بخشیدیم

جان ما و ایران ما به یک بند وصل است
بیاییم با هم باشیم ! نه ! جدا جدا ترسیدیم

! ایران خدای من است ! نکند شک کسی
به هر کس که ایران دوست ندارد بگوکه ما خندیدیم

روزی را بینم که تندیس آن زن بر لب دریاست
مهر و نان بر صورت و دست ! آری ! فرهنگ را فهمیدیم

دیدیم خونابه جاری شد بر کوچه و خیابان شهر
لاله بود بر سفرهای ما چون کابوسی بدیدیم

من خواب و همهء ستارگان مهمان من بوده اند
سیاهی بود ظلم ! ستاره ای گفت که از خود نبریدیم

11 06 2014


... خوشا مردمی

خوشا مردمی که بیگاه از پی نگاه نروند
به آن در که می گویند با تعصب و بیگاه نروند

دلم خون شد از این دربدری ای دوست
بیار باده که جانها می لرزد ولی به خانگاه نروند

فانوس سرزمینم روشن است است اما چه سود
مردم ناکامم در زنجیرند به دیدار پگاه نروند

چه هنگام برکشد خورشید از پشت کوه
آن نشانی که می گویند بایست ! تا به پرتگاه نروند؟

تو حا ل مرا نمی دانی مثل برگ بر درخت
تا پاییزست هلا ! برگهای سبزبه جایگاه نروند

چه حکایتها شنیدم از حال مردم آنجا
هر روز مچاله می شود مردم به بامگاه نروند

هر چه کشیدیم از زایش دین و خرافات بود
هر چه می کشیم از ترسیدنهاییست که تا درگاه نروند

شجاعتی باید ! که از درگاه بیرون رود
نه اینکه بترسیم که این ترس ها به گذرگاه نروند

ای که با منی و رنجت حدیث گفتن است
پاره کنیم کهنه را که اندوه ها گاه به گاه نروند

14 06 2014

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد