logo





درسوگ مرگ پدر

سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳ - ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۴

رضا اسدی

reza-asadi-s.jpg
صدای شیون و فریاد همسرم قلبم را به تپش انداخته بود و ساختمان را می لرزاند. در آن غروب غمناک، گوشی را به گوشش چسبانده و ضجّه می زد.
وقتی تماس برقرار شده بود به سختی شنیدم که کسی از آن طرف خط گفت:
"بیا خواهرم، با ما، در این مصیبت عُظمی همراه باش".

مخاطب خواهرش بود. در قبرستان بهشت زهرای تهران. در جمع بانوان و در روز به خاک سپاری پدرش.
صدای مداح را می شنیدم که اشعاری فوق العاده غم انگیز و سوزناک می خواند و به شیوه ای خاص و به طوری به خصوصیات آن مرحوم ربط می داد که باعث شدت یافتن شیون و زاری مدعوین می گردید. و آن زمانی بود که فریاد همسرم با شنیدن ناله های مادر، خواهرانش و دیگران به اوج می رسید.

درمانده شده بودم. نمی دانستم به چه شیوه ای روی بیاورم وبه چه کسی برای آرام نمودنش متوصل شوم.

پس از ساعتی که شرکت در مراسم از فاصله ی چندین هزار کیلومتری به پایان رسید، به او نزدیک شدم و آنچه را که از قبل در مغز و اندیشه ام آماده نموده بودم، در یک جمله خلاصه نمودم و گفتم:
" آرام باش، خوشبختانه پدرت عمری طولانی نمود و اکنون از رنج و درد بیماری، و به سر بردن در بیمارستان آسوده گردید".
با اِتمام این جمله اِنگار که کبریت به خرمن احساس، افکار و خاطراتش زده باشم، به یکباره دگرگون شد و جواب داد و گفت:
" به همان اندازه ای که یک انسان با خصوصیات پسندیده انسانی عمر طولانی داشته باشد، خاطرات با ارزش و مفیدی از خود باقی خواهد گذاشت، لذا از دست دادن چنین فردی در هر سن و سالی باشد برای بازماندگانش و کسانی که او را می شناسند و دوستش می دارند دردناکتر خواهد بود"؟
و این شعر را برایم خواند:
غم مرگ پدر، کوچک غمی نیست
جگر می سوزد و درد کمی نیست
پدر زیبا گل باغ وجود است
که بی او زندگی جز ماتمی نیست

و در آن شب، وقتی با تعجب ظروفی پر از شُله زرد را روی میز دیدم حس کنجکاویم تحریک شد و علتش را پرسیدم. جواب این بود که قصد پخش آن ها در میان همسایگان به نیت خیرات را دارد.
به همسرم گفتم:
"در یک کشور غریب با سنت و فرهنگی متفاوت. غذایی عجیب و مناسبتی ناشناخته. بدون داشتن رابطه و شناخت قبلی را عملی غیر منطقی و دردسر ساز می دانم".
اما او عزمش را جزم نموده بود و این کار را در جهت پیش برد روابط انسانی و آرامش روح پدرش انجام داد، چرا که در میان فامیل ها، آشنایان و همکارانش به عنوان انسانی اجتماعی و مردم دوست شهرت داشت و بدون شک آثار این نوع افراد جاودانه و یادشان در خاطره ها پایدار خواهد ماند .

دریافت کنندگان با پس آوردن ظروف خالی در یک دست، و گلدانی از گل و یا کارت تسلیتی در دست دیگر ابراز همدردی می نمودند. در مواردی هم دعوتمان را می پذیرفتند و به داخل خانه می آمدند تا در مورد درک، فهم و احترام به سنن و فرهنگ های مختلف و نیاز به توسعه ارتباطات جهان شمول با یکدیگر اختلاط کنیم.

از آن پس هرگاه همسایگان را در مرکز شهر و یا معابر عمومی می دیدیم از دیدار یکدیگر خوشحال می شدیم، از گسترش ارتباطات مثبت شاد می گردیدیم و آرزو می کردیم که نزاع ها، کُشت و کُشتارهای کنونی به صلح، دوستی و یگانگی در بین تمامی انسان ها و ملل جهان منجر گردد. بدین ترتیب بود که صحت این شعر" استاد سخن سعدی" برایمان به اثبات رسید که می گوید:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد