پسره؟ یقور و دیلاق، یه جوش گنده قرمز چرکیم طرف راست پیشونیش بود .نمیدونم واسه چی هرچی ماجراهای خوشدستیه وقتای نوشیدن کاپوچینو تو کافه استارباکس میادسراغم. استانبولم استانبول قدیم. حالاعینهو مورچه ،عرب، عجم، آفریقائی ازهمه سنخش.اهالی اروپای غربی مثل همیشه، خرپولای اروپای شرقی ونوکیسه های تازه به پول پله رسیده، ترکمن وازبک و نواده چیز مشغول. دلالا ودلاله های رنگارنگ وطنی سراسر آکسارای راملک اجدادیشون میدونن. نگاهت به نگاهشون میافته دلت بهم میخوره. هرچی عقده اونطرف مرز توشون تلنبار شده، اینور پاشون رو زمین که میرسه با هزار هر شگردو شیوه، حتی باقیمت انگشت نماشدن، می خوان همه شو بریزن بیرون. همه شونم اوناین که باحرصی تهوع آور می خرن که چن لاپهنا به بوتیکای وطنی بفروشن.همینجورآدمه که وول می خوره.
کاپوچینوروسفارش دادم وگرفتم.تو یه گوشه دنچ دنبال یه میزدور افتاده چشم می چرندم.پسره وننه ش وظاهراخواهرش باروکشای سیاه دو طرفش نشسته بودن.اززنا فقط چارتاچشم زغالی پیدابود.یه دختر بلوندترک پشت سرم تونوبت گرفتن فهوه ش بود.مالیم نبود،پیدابودکه سرشم بارنگ موطلائی کرده بود.قدچندون بلندیم نداشت.پسره باحالتی تضرع آمیزبه عربی چیزائی گاهی به ننه ش وگاهی به آبجیش گفت و صورت آبجیشو ازروپارچه سیاه بوسید.دخترترکه بلوند قهوه تودست ازکنارمیزشون ردمیشد،ننه وآبجیه دونفری باخنده ویه جور التماس وبا اشاره انگشتابه دختره گفتن:
«عکس بگیر!»
دخترترکه حالیش نشد،خیال کردعربا میگن:
«توخیلی خوشگلی!»
خندید.تشکرکردودورمیشد.فکرکردم میخوان عکس خودشونو بگیرن ونمیتونن حالی دخترترکه کنن.کاپوچینوم روگذاشتم رومیزوبه انگلیسی گفتم:
«دوربین دارین؟»
آبجیه مبایل آخرین مدل «اپل»شوبهم دادوگفت
«آره،اینه.»
گرفتم وخواستم ازجمع شون عکس بگیرم،گفتن:
«ازمانه،فقط ازاین.»
منظورشون پسره لندهوربود.پسره بلن شدوکنارستون وایستاد.خواستم عکس بگیرم،به دخترترکه اشاره کردوگفت:
«میخوام بااین عکس بگیرم.»
روبه دخترترکه کردم که میرفت:
«لطفا،خواهش میکنم!»
برگشت وبالبخندی مهربان کنارپسره وایستاد.تابه خودشون بیان سه تاعکس مامانی ازشون گرفتم....
ازسوربه دوگروه فرارکردن اومدن استانبول،یه گروه همین شیوخ خرپولن،یه اکثریت بیشماریم ازکردای ایزدی ودیگرونی که خودوزن وبچه های قدونیم قدشون کناردیوارای تموم شهراستانبول گدائی میکنن.....
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد
