logo





شکوفهٔ بوسه بَرلبان راز

دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۱ سپتامبر ۲۰۱۴

مجید خرمی

به جاودانه عا شقانِ مبارزِ آزادی ایران
به خون خُفتگا نِ دهٔ قرمزِهزاروسیصدوشصت

ـ تن که می میردم فردا
بگذاراخگرجان بپالاید
درآماج امروز .
به درازای تاریخ
سال دارد ستم .
د لم گرم ست به کورهٔ عشق ،
حال تو به دارمِ کَش
یا بیآ میزم به رگبار .
اینک این جلاد
درگروی سامان ِخویش
گرچه پوست تنم را
به ضربِ کیشِ رسولان ِدژخیم ،
با مشتِ دشنام
می کوبدش به تامِ طبل .
آری سال هاست
جنسِ مَردم من
پای چوبه می کشند فریاد .
گرچه شاهِ شاهان
امیدِ خامِ کورشِ کبیرباستان ،
پای تختِ خون
درطلا گذاشت .
ازآن بالا دست
پای بویناک وگند ِتو دراز کرد
بنامِ آیینِ تیرهٔ خونخواه
دست ترا بازکرد .
چنان چنبرانداز
دیهیم مرگ آور
بنهادی برکاکُل ،
آ مدی با سپاهِ سیاه جامگان
نوشندگانِ وحشی خونِ تبارانسان .
چنین روزگاربه گنداب بود
تا ازنوتخت گاهِ جماران
پا پوشت فرونشست
برجادهٔ بلندِ سرخ مرگان
این عاشقان،مبارزان .
ای جسمِ خبیثِ بدخیم !
تا بشد تلخاب
جامت سرکشیدی .
پاسخِ نسلِ بی سَر
یادگارِدورهٔ بی پا وبی دست ،
بگیراین است یک دست .
ای فرسودهٔ هلاک اندیش !
چه بساده گی
سرازخاطرعشق
بنام کبود آیین مقدس ،
به کینه ربودی .
این سنگنبشتهٔ خُرافه
باکدام قلم آهن
بنامِ ننگین تو
به تراش شکل می گیرد ؟
کدامین خاک پذ یرندهٔ توست ؟
آنجا که ماهیان آب نیز
ازسَم هولناک تو
به حبابِ رعشه زیستند .
چه بس دگردیسی ها
که درزَهدانِ زایش
ازدَ مِ تیرراَسِ پوزهٔ جنون تو ،
بی نازکای تابشی
آری بی تپشی
به آفتاب
با حسرت بدرود گفتند .
گرچه جانِ جهان هنوزچنین است
به جام چشمی نفتِ خام می کشد
به دیگرچشمی خُمِ خونفشانِ تورا
به آرامشی آراسته ازپیش
به نیرنگِ سیاست بر می تابد .
ازاین دست هرهالهٔ سکوتی
راه تورا مُبراست ،
حلقهٔ زنجیرِ پیاده را به تنگنا ست .
ازآستینِ عبا گورت
نبود هیچ تراوشی
جزدشنهٔ دُشنام وعطشِ کُشتار .
اما گر زیستن اینجا
پنهان وخفه به سیاه جامه است ،
آسمانِ سینهٔ دریدهٔ سرخ ما
سراسرمیلادِ بس ستاره است .
نگینِ امیدِ ارژنگ ها وژاله ها
هنوز زینتِ خاکِ پاکِ ما ست .
باشد این تاریخِ ستم نیز بگذرد ...
تا توان آدمی ست
بازگندمزارخوشه ببار
باز دَشتِ زَردشت
درباران وتوفان ،
همه تن تهمتن
برساقهٔ سربلندی ست .
تا نانی که به کورهٔ عشقِ انسان
پرورده وپختنی ست .
می رسد که دیگر
به جهان جُوروجبروجدایی نیست .
این آزاده آ دمی به غوغا وشور
دیگر تندیسی تنها وخام نیست .
هرآرزوی ایشان
ارمغان انسان نو ،
بوسید نی ست .
بگونهٔ شکوفهٔ بوسه
برلبانِ راز رهایی
که در برابر
هررگباری
نگشودنی ست .

مجید خرّمی
هزاروسیصدوشصست وهفت
وُرمز ،آلمان

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد