logo





«ایران، سرزمینِ دارآباد!» و «خوشهٔ سپیدِ مرجان»

يکشنبه ۸ تير ۱۳۹۳ - ۲۹ ژوين ۲۰۱۴

مجید خرمی

ایران، سرزمینِ دارآباد!
..............................
_ کارد گوشتِ شیرینِ کیک را
خنج می کشد.
وقتی عنکبوت
بند می بازد،
قالیچه پای سنگین را
تاب می آورد.
رازی فاش می شود،
رادیو دزد بانک را
شناسایی می کند.
کارگر معدن
درونِ لباس کار
دزدیده می شود.
تلفن که زنگ می زند
جواب نمی دهم،
چرا که با ساندویچ خود گرسنه ام.
متن ِ نامه ای
که به رئیس جمهور نوشته ام
با خود رسا می خوانم:
باز هم تیغ کشیده اید
باز دم و نفس گرفتید.
باز هم کارگر و آموزگار و شاعر را
در اهواز اعدام کرده اید.
باور می کنید، جایزه نوبل
حق مسلمِ شماست؟
جنابِ رئیسِ جمهور،
به ریشِ خودتان بخندید.
وقتی روی پوستِ زندانی
اطو می کشید،
نقره داغ می کنید.
آن روح تان تاریک آیا
میانِ قفسِ اسکلتِ شما
اره می شود؟
بگذارید دیگر سوآل درشت
به رخ تان نکشم،
می بینم شقیقه تان
قیقاج می زند.
اما باز هم سوآل دارم
بعدها با خود چه یادگاری
به گورِ مرگ می برید؟
چرا نامِ ایران را
به رویِ پرچم یدک می کشید؟
رویِ پرچمِ دروغینِ خود
یکبار برای همیشه بنویسید:
آی جهان خوش آمدید
به سرزمینِ دارآباد!
درست نمی گویم آیا
این نام پا حقیقتِ شما
بهتر سازگار نیست؟
آری ایران،
همان نام ِزنِ محبوبِ من است
که او را هم کشتید...
از زنانِ دیگر ایران
به نسبتِ جایگاه این نام،
دیگر چه بر جا ی مانده است
پشتِ میزِ ریا و ریاستِ شما؟
آری می توانید
در برابر آینهٔ آیه های خون آلود،
دستی به ریش بکشید.
با لبخند کریه
از خودتان سپاسگزار باشید.
امیدوارم با تارک کبود
با این جمهوری دُروج،
برای ابد متروک
در زباله دان تاریخ
همخوابه شوید.
آری،
نه در آن بهشت آسمانی
آن نا کجا آبادِ شما .
بل در قبرستانِ همین دوزخِ زمین،
که شمایان،خون خوار خبرگان
با قار،قارتان
همان قاریان جلاد سرشتِ آن هستید


فوریه2014
مجید خرّمی
فرانکفورت


خوشهٔ سپیدِ مرجان

...........................
_ مثلِ خروس
مغرور می ایستاد،
گاهی که به دنبالِ توپ
در خواب شناور بودم .
گاهی که چارلی با پسر بچه
از کوچهٔ ما خندان می گذشت.
و باسترکیتونِ بند باز
در مدارِ آکروبات می چرخید....
من به ماه فرمان می دادم
در اوجِ کائنات ساکن بماند.
ماه در تاریکِ اتاق
مثل گلولهٔ بلورین شب نما،
در جاذبهٔ دستِ من
آبی فام می گردید.
خوشهٔ سپیدِ مرجان
گوش ماهی های رنگی،
و ستارهٔ زردِ دریایی
همه روی رَف،
مزین در اتاقِ مجلسی
همه بودند در انتظار،
چشم به راهِ بازگشتِ من.
آه با دست های خالی
سالمند و پیر،
وقتی پیاده باز می گردیم.
بادِ هرزه گرد
بادِ ویرانگر
آنچه را باید
ربوده است...

_سه شنبه 24 یونی 2014
مجید خرمّی
فرانکفورت

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد