مادر خسرو روی ایوان، جای همیشگیاش مینشیند. همانجائی که رفت و آمد خیابان دیده میشود، همانجائی که از دوران کودکی پسرش می نشست و غروب او را صدا میزد: بازی بس است بیا خونه دیگر شب شد. همانجائی که آفتاب طشتی مسین سرخ رنگی میشود و پشت درختان پرتقال، نارنگی، توت، انجیر و انار حیاط فرو میرود.
همانجائی که هر روز منتظر میماند تا خسرو از دبستان برگردد. شلوار گلآلودش را که همیشه زانویش سوراخ بود و هر وصلهای که میزد هم سوراخ میشد، را عوض کند و به او غذا بدهد و مشق و تکلیف درس فردایش را باهم مرور کنند.
همانجائی که منتظر میماند تا خسرو از تمرین فوتبال برگردد و لباس عرق آلودش را بشوید. آه چقدر بوی عطر عرق نازنینش را دوست داشت.
همانجائی که منتظر مانده بود تا خسرو از سلمانی که اولین بار ریشش را اصلاح کرده بود به خانه برگردد و برایش اسفند دود کند و به او یک خودنویس پارکر هدیه دهد.
همانجائی که منتظر میماند تا خسرو غروبهای پنجشنبه از شهر بیاید و از شهر، دانشگاه و دوستانش برایشان تعریف کند.
همانجائی که منتظر میماند تا خسرو با پروین بیایند و برایشان غذای محلی «ورگ زن» و «نازخاتون» را که خیلی دوست داشتند درست کند و بعد بنشینند و «کاهو پیچ و سرکه و دلال» بخورند و از هر دری سخن بگویند.
همانجائی که منتظر میماند تا خسرو شبها از تظاهرات، جلسهها و قرارها برگردد و پیشانیش را ببوسد و طپش قلبش آرام بگیرد و به رختخواب برود.
* * * * *
مادر خسرو نمیداند که خسرو را کجا دفن کردند. خیلی دلش میخواست بداند خسرو را کجا دفن کردند تا سیر بر آرامگاهش گریه کند و با او درد و دل کند. بر آرامگاهش «نواجش» بخواند و یک درخت نارنج بکارد تا هر بهار آرامگاهش سفید و شکوفهباران شود.
می خواهد به او بگوید چقدر دنیا پس از او برایش تنگ شدهاست.
می خواهد به او بگوید که من سهلانگار نبودم. باغ مرکبات کنار «جاده نظامی» را که تو زیر درختتوت مینشستی و کتاب میخواندی و مینوشتی و بهار نارنج جمع میکردی تا مربای بهار نارنج درست کنم را فروختیم. شالیزار پشت آببندان را که دوست داشتی ساعتها بر مرز آن بنشینی و شالی سر کشیده را که در نسیم آخر بهار می رقصد، نگاه کنی را فروختیم. پولش را که یک کیسه گونی شد، به آیت اله جواد آملی دادیم تا مجازات تو را تخفیف دهند. یادم نرود که بگویم آیت اله به من و پدرت، والدین محارب وقت ملاقات نداد، پول را با وساطت حاجی دائی و توسط شیخ قنبرزاده برایش فرستادیم.
می خواهد به او بگوید که من بیوفا نبودم ،همه جا برای پیداکردن آرامگاهت گشتم و به هرکس که فکر میکردم نشانی از تو دارد مراجعه کردم: به بیت رهبری، به مجلس، به اوین، به دادگاه انقلاب، به بهشت زهرا، به خاوران
می خواهد به او بگوید که بعد از تو دیگر پدرت از ته دل نخندید و دیگر خنده مثل پیشین در چشمانش موج نزد.
می خواهد به او بگوید که بعد از تو دیگر خواهرت دست و دلش به «لگن و چکه و سما» نمی رود تا جشن عروسیها را مثل پیشین روی سر خودش بگیرد.
می خواهد به او بگوید که خسرو جان! نازنین! من دلم برای تو خیلی تنگ است و من هنوز روی ایوان چشم بهراهم.
* * * * *
نواجش: سوگسرودهای فیالبداهه مادران و خواهران
لگن و چکه و سما: ضرب گرفتن روی طشت و رقصیدن سنتی مازندرانی
ورگ زن و نازخاتون: نام غذاهای محلی مازندرانی
۲۰ خرداد ۱۳۹۳ (۱۰ ژوئن ۲۰۱۴)
احد قربانی دهناری
گوتنبرگ، سوئد
ahad.ghorbani@gmail.com
http://ahad-ghorbani.com/
http://www.facebook.com/ahad.ghorbani.dehari