logo





در بارهٴ زبان

چهار شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۳ - ۲۸ مه ۲۰۱۴

امید هما ئی

"گفتار وجود بیرونی معناست."
Maurice Merleau-Ponty (1908-1961)
Phénoménologie de la perception
آیا زبان فقط پوششی برای اندیشه است ؟ آیا "گفتن" یعنی جامهٔ کلمات را بر افکار پوشاندن ؟ مرلو-پونتی چنین تصور ساده اندیشانه ای را رد میکند. به نظر وی این تصوّر بر یک پیشداوری استوار است و آن اینکه اوّل اندیشه زاده میشود و سپس بصورت گفتار ارائه میگردد . ولی با کمی دقّت در میا بیم قبل از بیان هر اندیشه ای ، آن اندیشه درفکر ما با واژه ها شکل گرفته است. ولی آیا تفکّر روشن وسازمان یافته قبل از واژه ها و بدون واژه ها در ذهن ما وجود دارد ؟
افکار ما با جملات شکل میگیرند و با کمک واژه ها در آگاهی ما نقش میبندند. واژه ها بیان کنندهٔ فکر نیستند بلکه آن را پدید می آورند. کلمات به اندیشه جسم و جان می بخشند. از طرف دیگر شنیدن گفتار ، موضوعی برای اندیشیدن در برابر ما میگذارد و مارا به تفکر وا میدارد. هنگام شنیدن ما کلمات را از معنایشان جدا نمیکنیم. و در گفتگو معنی را از خلال آنچه میشنویم در مییابیم. میتوان گفت که گفتار بلافاصله به مفهوم تبدیل میشود.
برای مرلو-پونتی گفتار تنها یک وسیلهٔ ارتباط و سفیر اندیشه در دنیای آواها نیست بلکه تجسّم و وجود بیرونی اندیشه است. آنچه الهام بخش مرلو-پونتی در این بجث است توجّه به لغت لوگوس است. در زبان یونانی این لغت که به مغنی خرد است به معنای گفتارهم بکار میرفت . گوئی خرد چیز دیگری جز گفتاری روشن نبود.

"ما خودِ چیستها را نمی بینیم و غالباً به برچسبهای روی آنها بسنده میکنیم."

Henri Bergson (1859-1941)
زبان مجموعه ای از علائم (نامها) است که ما اشیاء را بدان ها مینامیم. اگر این نامها آنچنان که برگسون میگوید برچسبی بیش نیستند آیا میتوانند واقعیّت اشیاء را بیان کنند ؟
اگر زبان ، که کاربرد آن توصیف جهان است ، هر چیست و چیزی را با اسمی خاص نامگذاری کند، فرهنگ زبان کتابی خواهد شد تمام ناشدنی و ارتباط کلامی امری ناممکن میگردد. از نقطه نظر این فیلسوف دلیل وجودی زبان بیشتر ابزاریست. ابزاری که همکاری عملی بین آدمیان را ممکن میسازد. زبان برای کارآ بودن چیستهای متعدّدی را که برای ما یک کاربرد دارند زیر یک نام گرد می آورد. به اینترتیب ما این چیستهای بیشمار را که نامیدن تک تک آنها ممکن نیست بر حسب احتیاج خود طبقه بندی میکنیم. از این روست که زبان به مجموعه ای از بر چسب ها (نامها) کاهش مییابد که از اعضای (اشیاء) یک طبقه فقط جنبه های مشرکشان را بیان میدارد و از خصوصیات آنان میگذرد. ما از فعل دوست داشتن هم در مورد خوراکی و هم برای افراد استفاده میکنیم. آیا در هردو مورد از یک نوع احساس سخن میگوئیم ؟ چگونه میتوان تفاوت احساس ما در دو مورد فوق را دریافت ؟
از آنجا که طبقه بندی چیستها برای نامگذاری ، بر اساس استفاده ای که ازآنها میکنیم انجام میگیرد زبان چون پرده ای حائل بین ما و چیزها ، بخشی از واقعیّت را نهان میکند. به این ترتیب برچسبهای زبانی با ساده کردن دنیای پیرامون توانائی مارا در مشاهده و دریافت غنای آن کاهش میدهند.
چه کسی بهتر از یک نویسنده میتواند عدم انعطاف زبان را گواهی دهد ؟ هانری مونترلاند نویسندهٴ فرانسوی (١۸٩۵-١٩٧٢) میگوید :
"احساسات ما در قالب کلمات مثل پرنده گان خشک کرده (بی جان و انباشته از کاه) هستند."

"گفتار کردار است."

John Langshaw Austin (1911-1960)
فیلسوف بریتانیائی جان اۥستن با انتشار یک سری از کنفرانسهایش تحت عنوان "چگونه با ادای کلمات کارهارا انجام دهیم." پس از مرگ به شهرت رسید. این مطالب نگاه فلسفهٴ سنتی را به زبان کنار مینهد.
تا زمان اۥستن اینگونه تصوّر میشد که کار بیشتر جملات ما توصیف حالتی از چیستهاست. عباراتی که اۥستن آنهارا "مشاهده ای" مینامد. جملات دیگری هستند که به مشاهدهٴ واقعیّت اختصاص ندارند و ویژگیشان به انجام رساندن عملی است که ازآن سخن میگویند. هنگامیکه در مراسم ازدواج در کشورهای اروپائی شهردار میگوید : "من شمارا زن و شوهر اعلام میکنم." وی شاهد یک موقعیّت و گزارشگر آن نیست بلکه کرداری را به انجام میرساند . با گفتن ، کاری را انجام میدهد ! همینطور وقتی که میگویم : "پانصد تومان شرط میبندم که باران خواهد آمد." این جملهٴ من بیشتر یک عمل است تا توصیف. عمل شرط بستن با این گفتار انجام شده است. جملاتی از این قبیل که میتوانند "کرداری" خوانده شوند نه غلط هستند و نه درست و عملی را نشان میدهند که میتواند موفقیّت آمیز بوده یا به شکست منجر شده باشد. به اینترتیب واژه ها نه تنها ناقل اطلاعات بلکه ابزار اجرا و تولید هم هستند.
اۥستن سعی میکند در کارهایش نشان دهد که چنین کردارهای زبانی در گفتار ودر زندگی ما بیشترمیشوند. گوئی که فلسفهٴ زبان امروز با این اندیشهٴ انجیل که ادای فعل را آفرینش میداند( "و کلمه خدا بود") آشتی میکند.
بخاطر بیاوریم که در فصل اوّل سفر پیدایش آمده است : "و خدا گفت : نور ، باش و نور (زاده) شد."

"جهان وقتی موضوع گفتگو قرار میگیرد امری انسانی میشود."

Hannah Arendt (1905-1975)
برحسب عادت فکر میکنیم تنها آدمی است که توانائی گفتار را دارد. امّا شکل انسانی گفتار در واقع ، گفت و گو است.
آدمیان تنها موجودات زنده ای نیستند که با یکدیگر مبادلهٴ اطلاعات میکنند. بسیاری از حیوانات هم این کار را با دادن و گرفتن علائم و پیغامهائی انجام میدهند امّا گفت و گو بینشان صورت نمیگیرد. گفت و گو تنها یک مبادلهٴ سادهٴ اطلاعات نیست. کنشی متقابل است که مستلزم توافق در معانی و در ارزشهاست. گفت و گو نوعی با دیگری بودن است که ساختن دنیائی مشترک را امکان پذیر می سازد. این دنیا هم واقعیّتی مادّی و هم فضائی از نماد هاست که گفت و گو کنندگان دردرون آن رشد و تحوّل می یابند. هانا اَرنت با مطالعه در بارهٴ ریشه های دموکراسی در یونان یادآوری میکند که وجود امکان گفت و گو با همجنسان در نزد انسانها بنیان معاشرت آنها با یکدیگر است. انسانها قادر به زندگی با یکدیگرند زیرا که میتوانند از قلعهٴ ذهنیّت فردی خود بیرون آمده و با یکدیگر بر سر جهان گفت و گو کنند. به گویش دیگر آنها با گفت و گو از آنچه در سر دارند و یا در دنیای بیرون پدید میاید بدانها صورتی انسانی میبخشند.
غیرانسانی ترین چیز در تنهائی و انفرادی همان محرومیّت از گفتگو نیست ؟ وقتی با درماندگان تنها مانده ، این رهاشدگان منزوی که در شهرها فراوانند سر صحبت را باز و با آنان گفتگو میکنیم جهره شان میشکفد چرا که برای چند لحظه خودرا در فضائی انسانی حس میکنند.

"در بارهٴ چیزی که نمیتوان از آن صحبت کرد باید خاموش ماند."

Ludwig Wittgenstein (1889-1951)
حرفهای لودویگ ویتگنشتاین از فیلسوفان قرن بیستم گاه بسیارابهام انگیزاست. حکم فوق از جانب وی که پایان بخش اثری از او دربارهٴ منطق است رنگ و بوئی صوفیانه دارد.
ویتگنشتاین بین صورت قضیه هائی که دنیا را تشریح میکنند و آنها که بیان کنندهٴ ارزشها هستند تفاوت میگذارد. دستهٴ اوّل از جمله قضایای علمی تابع قوانین ساختاری موٴکدی هستند تا بتوانند حالات ممکن اشیاء را شرح دهند. احکام این دسته از قضایا میتواند کذب یا حقیقت (منطبق بر واقعیّت ) باشد. قضایای دستهٴ دوّم با معیار کذب و حقیقت سنجیده نمیشوند چرا که بر واقعیّتی خارجی دلالت ندارند. قضایای مربوط به احکام و داوری های اخلاقی از این دسته اند. این قضایا شیئی خارجی را توصیف نمیکنند بلکه خواست ما را برای بیان تعبیری (خوب یا بد) که از زندگی خودداریم ابراز مینمایند. برای ویتگنشتاین این احکام قضیه-نما هستند. این قضایا سعی بر گفتن چیزی دارند امّا بر حسب طبیعت نمیتوانند دربارهٴ واقعیّت مادّی چیزی بگویند.
ویتگنشتاین فیلسوف اتریشی با اینهمه مبحث اخلاقیات و سئوالات فلسفی ، که قضیه-نما ولی در چشم او بنیانی اند ، را رد نمی کند. وی خواهان آنست که برای حفظ دقّت فلسفی به جای صحبت در بارهٴ آنچه نمیتوان در باره اش صحبت کرد سکوت اختیار کنیم.
سئوالی که میتوان مطرح کرد اینست که :
آیا انچه ویتگنشتاین در کتاب خود آورده گفتنی بوده یا از جملهٴ چیزهائی است که باید دربارهٴ آن سکوت میکرده است ؟
اگر حکم او مبنی بر ضرورت سکوت در بارهٴ کتابش جاری باشد خود وی با این حکم کار خودرا بی اعتبار کرده است.
سکوت ضرورتا همیشه متضاد گفتار نیست. برخی سکوتها فصاحت دارند واگر پاره ای سکوتها خاموشند از آن روست که واژه ای برای بیان خود نیافته اند :
"گفتار با شکستن سکوت ، آنچه را که سکوت میخواست بگوید و نمی توانست ، به ما میرساند."
Merleau-Ponty

مترجم از دریافت نظرات شما خرسند خواهد شد.
homaeeomid@yahoo.fr

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد