در میان همه ی داغ هائی که رو قلبم حک شده داغ محموداحیائی و محمدجعفر پوینده تا هنوز هم رهام نکرده. هر از گاه به شکل های گوناگون تو کابوس های شبانه ام سرک می کشند. انگار به ریشم می خندند، انگار می گویند دلت را به این ماندگاری مفت گرانت خوش کن، هی بگو پهلوان زنده اش عشق است. پهلوان زنده مائیم که پشت پا به پستی هازدیم و رفتیم. چهار صباح ناقابل دیگر هم نشخوار و شبانه روزت را شماره کن تاکوس نوبت تو هم به صدا در آید....
محمود و پوینده همشهری بودند. هر دو نسبتا بلند قد، باریک واندکی سیه چرده بودند .محمود از سال ها پیش با خنده و مزاح پاک قهر کرده بود. هر از گاه سر به سرش می گذاشتم که اخم و تخمش را اندکی باز کنم. نه، اصلا وابدا سر زدن یک لبخند یا نیشخند ناقابل را هم نداشت. انگاراخم سی اندی ساله روصورت واخمهای توهم گره خورده پیشانیش یخ زده بود. تنهابابچه هاکه بوداخمهاصورت وپیشانیش را رها میکردند.شایدپیش من هم به خاطرشقایق کوچولومیامد.میامدوسه نفری میرفتیم پیش ناصر وستاره کوچکش.میرفتیم پارک.شقایق وستاره بدمینگنتون بازی میکردند. روچمن هابالاوپائین می پریدند.محموددیگرتوخودفرورفته نبود.تمام تارو پودش میرفت تونخ بالاوپائین پریدنهای پروانه وارستاره وشقایق.پیرهن پیرهن کیف میکردوخستگی روحیش رفع ورجوع میشد.من وناصررا رهامیکرد،سی چهل سال جوان میشد،هم سن وسطح دخترهامیشد. توبازیها قاطی شان میشدوباهاشان بگومگومیکرد.می گفت:
«علی آقا،این دوتادخترمعاویه رومن بزرگشون کرده م. معاویه وخانمش دائم روصحنه تاتربودن،دوتادخترکوچکشون همیشه بامن بودن.غذاشونو میدادم،تروخشک شون میکردم.باهاشون بازی واداره شون میکردم،معاویه وخانمش که خانم ماهیه ازتاتربرکه میگشتند تحویلشون میدادم ومیرفتم»
«حالاواسه چی بازمنو اونقده توخونه کاشتی که علف زیرپام درآومد؟مگه قرارنبودامشب بریم جلسه اون انجمن خصوصی پای حرفای محمد مختاری ومحمدجعفرپوینده بشینیم؟حالا دیگه میباس بریم جلسه ننه قمرکه!»
«علی آقا،هرچی بگی گردنم ازموباریکتروشیشدونگ قبول دارم،اماکاریت به کارمحمدجعفرپوینده همشهریم نباشه ها!»
«شومادستوربده،کیه که گوش نده،سلطان محمود!حالامیگی واسه چی اینقده دیرتشیف آوردی باز؟»
«باکرایه های شخصی خطی اومدم.قیامت بود.نیمساعت توصف بودم.»
«اینهمه مینی بوس تواین خط ریخته،توکه میگی سربی شام میخوابی، واسه چی باتاکسی خطی میائی؟»
«آخه مینی بوس خیلی شلوغه،اونقده فشارت میدن که روده هات میاد توحلقت،پاهامو لقدمیکنن،بهم تنه میزنن،اصلاوابدام معذرت خواهی نمیکنن،بوگندعرق وبادای دیگه خفه م میکنه....»
« شومااینجا اشتباه روخشت افتادی محمودی»
«کجاروخشت میافتادم خوب بود،علی آقا؟»
«میباس توسوئیس روخشت میافتادی.تموم آدماش دنبال یه بهانه میگردن که ازهم عذرخواهی کنن.انگارهمه شونوهمین الان ازتوزرورق درآوردن. حتم دارم موقع ماچ وبوسه م هرکدوم ازطرف مربوطه اجازه میگیره، آخرکارم ازهم کلی عذرخواهی میکنن.عجله کن تادیرنشده محمودی!»
«مگه نگفتی میخوای بری آلمان شوفرتریلی بشی ومنم واسه شاگردیت ببری؟پس کی میخوای این کارو بکنی؟»
«توبیست چارساعته چارمثقال غذامیخوری،کم مونده استخون اززیر پوستت بزنه بیرون،اومدیم توجاده لاستیک تریلیمون پنچر شد،بااین چارکیلواستخون چیجوری چرخ تریلی رو بلن وعوض میکنی؟»
«این که کاری نداره،خودت واسه م عوض میکنی.»
«اگه قرارباشه خودم عوض کنم،واسه چی شاگردباخودم ببرم؟بگذریم،این قصه سری دراز داره.این دفه غیبت کبراداشتی.پونزده روزیافتت نبود، کجاگم وگوربودی؟»
«ازطلوع صبح تانصف شب روتختم می نشستم وبه دیوار روبه روم خیره میشدم.»
«دیوونگی شاخ ودم که نداره محمودی!»
«منم ازدیوونه هیچ چی کم ندارم.شبانه روزده تاآرامبخش میخورم وهمیشه چشمام به سقف دوخته شده.ازکجامیدونی دنیای دیوونه هاازدنیای این عاقلای کج وکوله بهترنیست؟!»
«حالاواسه چی ازعالم وآدم فراری هستی؟مگه آدمامیخورنت که بوف کور میشی ورودیواراطاق زل میزنی؟»
«پیش خودمون باشه علی آقا،اهالی مجالسی که میرم میگن بهشون خیره میشم.به هم اشاره میکنن،کنارگوش هم پچپچه میکنن که محمود نگاه هیضی داره.نمیدونن سالای آزگاره همه این قضایا واسه محمود بیتفاوت شده،خیلی ساله ازشروسوسه های زن خواهی خلاص شده م. نگاه من اینجورشده،توهمه چیزدوراطرافم رسوخ میکنه.اگه غیراز این بود نمیتونستم بنویسم که،منم مثل بیشتراهالی محالس نشخوار کننده بودم.»
«تویه فیلم دیدم یه سامورائی سالها ازهمه فرارکرده وتوسوراخی گور مانندخودش قایم شده بود،بیرون که اومد،نگاهش جوری سوراخ کننده شده بودکه توراه وخیابان وشهر به هرکی نگاه میکرد،تاب نمیاورد، وحشتزده فرارمیکرد.توهم اگه زیادتوخونه بشینی وبه دیوار زل بزنی، نمیتونی توهیچ مجلس وجماعتی ظاهربشی محمودی،دست ازبوف کوربازیهات وردار.مایه سلطان محمودبیشترنداریم که»
«اگه بخوام دائم مجلس نشین باشم،بایدفاتحه نوشتن وقلمو بخونم وبگذارم روطاقچه.بایه دست نمیشه چندتاهندونه ورداشت که.یااهل مجلس ونشخوارکننده باش،یابرده هنرباش،دنده ت نرم جنون وتموم دردومرضهاشم تحمل کن ودم نزن.اگه غیراین بوداین همه ننه قمرکه سینه چاک وگلو پاره میکنن تاخودشونوهنرمندقالب کنن هنرمندبودن. تنهاکوههاچموشی های رنگارنگا هنررا دوام میارن...»
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد