" آرزوهایمان را تغییر دهیم و نه جهان را"
دکارت، گفتار در روش
کودک که در مرکز توجه پدر و مادر قرار دارد با این تصوّر بزرگ میشود که همهٔ امیالش میتوانند تحقق یابند. نوجوانان بر هرچه که خلاف خواستشان باشد خشم میگیرند. ولی هیچیک از تلخکامی و غبن در امان نیستند. آگاه از این خطر و ملهم از اپیکتت رواقی که نظرش را به عاریّت گرفته دکارت اعتدال را توصیه میکند : بجای آنکه به تغییر نا ممکن واقعیّت کمر بندیم غاقلانه تر نیست که رویاها و آرزوهای خود را با آن تطبیق دهیم ؟ امید داشتن به دنیائی مطابق خواسته های ما دور از خرد نیست ؟ بهتر است برای در امان بودن از تلخکامی نقش بر آب شدن آرزوها، این دنیا را بپذیریم. دنیائی که هرچند در حدّ آمال و آرزوها نیست ولی شادیها و لذّتهای کوچک و در دسترس فراوانی به ما عرضه میدارد.
یک چنین اصلی مورد پسند انقلابیون که خواهان تعویض نظم جهانند و یا کالا فروشانی که در تبلیغات و آگهی های تجارتی خود میخواهند که ما به هر هوی و هوس خود حتّی با گرفتن قرض و وام هم که شده پاسخ دهیم نیست. اینان رعایت و ملاحظه در حرکت و در مصرف کالا را با کم مایگی اشتباه میگیرند.
گاه اعتدال و میانه روی بیش از تن دادن به هوی و هوس ها آمیخته به بلند پروازی و رؤیا ست. واقع بینی نیروی بیشتری طلب میکند تا رؤیا بافی سودا زده. رؤیاها پناه کسانی است که نمیتوانند بپذیرند که دنیا در خدمت خواستهای آنان نیست.
پاسخ به امیال و آرزوهای متعدّد حرص و ولع را بازهم بیشتر میکند. وضعیّتی که به سرخوردگیهای پی در پی منتج میشود. همچنان که ژان ژاک روسو میگوید :
"کسی که چیزی ندارد در ارزوی چیزکی است ، کسی که بر هیچکس فرمان نمیراند جاه طلب نیست. ولی تجملات ، حرص و آز می آفرینند. هرچه بیشتر بدست می آوریم باز هم بیشتر طلب میکنیم."
"آرزو جوهر وجود آدمیست."
Baruch Spinoza (1632-1677), Ethique
آدم و حوّا قانون الهی را زیر پا نهادند و از بهشت رانده شدند. ازآن پس بشریّت کفّارهٔ گناه آنان را پس میدهد. این دو بر میل و آرزو چنان مهر لعنتی زدند گوئی که آدمی تا ابد بایست از آرزو و میل چشم بپوشد. آیا این باور اتهّامی نا بجا در حق امیال و آرزوها نیست ؟
با گفتن این که آرزو جوهر و به عبارتی هویّت آدمی است اسپینوزا انسان را به جایگاه بی گناهی نخستین خویش باز میگرداند. انسان نیز همچون هر موجود زنده ای خواهان زیستن ، عمل و فعّالیّت و ادامهٔ زندگی خویش است. میل و آرزو هرطور که مورد قضاوت قرار گیرند به خودیِ خود گناه نیستند. آنچه نزد حیوانات غریزه نامیده میشود نزد انسان آرزو نام میگیرد. وی بر آن آگاهی دارد و دامنهٔ آن را به فراسوی زاد و ولد میگسترد : میل به آفرینش هنری ، هوای عشق و یا میل به محبّت به دیگری. از امیال و آرزوها چشم پوشیدن نه تنها نفی طبیعت خویش است بلکه محروم کردن خود از سرچشمهٔ بسیاری از شادی هاست.
با این وصف اسپینوزا هر هوی و هوسی را تأئید نکرده و مارا به لذّت جوئی دیوانه وار ، آنگونه که جامعهٔ مصرفی ما میخواهد ، تشویق نمیکند. ارزش دهی دوباره به امیال و آرزوها در چشم انداز اخلاقی نوین جای میگیرد. اخلاقی که اساس آن شناختن و مهار این سرزندگی در جهت خوشبخت زیستن درکمال اخلاق است.
اگر آرزو و آرمان انگیزه زیستن ما هستند خوشبختی میتواند رسیدن به آنها باشد. مگر آنکه مطابق اشارهء جان لاک فیلسوف انگلیسی خوشبختی را در جستجوی آن بدانیم :
"خوشبختی باز نایستادن و پیوسته رفتن به سمت آرزو هاست، از آرزوئی به آرزوئی دیگر. دستیابی به نخستین آرزو راهی است برای رفتن به سوی دومّین."
"بد بخت آن کسی که دیگر آرزو و میلی نداشته باشد. او آنچه را هم که دارد از دست میدهد."
ژان ژاک روسو در رمان ژولی.
رمان پرفروش ژولی که در قرن هجده منتشر شده داستان عشق بی فرجام ژولی و سن-پرُو است. جاه طلبی پدری سنگدل مانع بهم رسیدن ایندوست. با وجود مجبورکردن ژولی به تن دادن به ازدواجی تحمیلی آتش عشق ایندو فروکش نمی کند. چگونه باید این عشق بی وصال را تحمّل کرد ؟
به نظر روسو در این تحمّل و انتظار لذّت بیشتری از وصال و دستیابی به یکدیگر نهفته است. به محض رسیدن به چیزی ویژگی رمز آمیز و رؤیا ئی آن که به سبب دست ناپذیری با خود داشت ناپدید میشود. هرچه انتظار طولانی تر لذّت بیشتر در حالیکه رسیدن و دستیابی گاه چنان سبب تٲسف میشود که افسرده واز بخت خود نالان میشویم . ابهامی که آرزو در خود نهفته دارد و دور از دسترس بودن آن را تقویّت میکند به قدرت تصوّر ما مرتبط است. رؤیا و خیال پردازی آنچه را که میخواهیم بزرگ و خوش نما میسازد. و این رؤیا بد نیست چرا که به عشّاق امکان زیست در سرزمین خیالی شان را میدهد.
نهایتاً عدم امکان وصال ، ژولی و سن-پرُو را در رنج و سرخوردگی غرق نمیکند. در مییابند که در رؤیا یکدیگر را بیش از زندگی واقعی دوست دارند و دوری و پرهیزشان از یکدیگر نوعی لذّت است. عشقشان بی خطر خیانت و دروغ تعالی مییابد.
اینان از تلخکامی وحشتناک عشقهای بیرنگ شده در امانند. چنانکه مارسل پروست نویسندهٔ فرانسوی (١٨٧١-١۹۲۲) میگوید :
"گل آرزو میشکفد و چون بدان میرسیم می پژمرد."
"ما بلد نیستیم از چیستی (چیزی) چشم بپوشیم. فقط بلدیم این را بخواهیم ، آن را بخواهیم."
زیگموند فروید
این گفتار نشانگر اندیشهٔ فروید است. زندگی ما از مسیر چشم پوشی ها میگذرد: چشم پوشی از گرمای شکم مادر ، چشم پوشی از پاسخ سریع به نیازها ، چشم پوشی از لذّتهای ممنوع ....
چگونه مییباید از اینهمه چشم پوشید ؟
به نظر فروید بلوغ و پختگی فرد نوعی تعالی است که در طی آن نیروی شهوات و غرائز از هدف اولیّه خود واگشته و به سمت فعالیّت هائی میروند که از نطر جامعه ارزشمند باشد. افراد در دوران جوانی غرائز خود را بطور ناخودآگاه به سمت کنشهای دیگر هدایت کرده و رضایت خاطر عمیقی در آنها پیدا میکنند. غرائز آنان این ویژگی را دارد که میتواند آماج خودرا تغییر دهد بی آنکه از حدّتشان کاسته شود. به گویش دیگر اگر ارضاء غریزه ای ممنوع است نیروی نهفته درآن میتواند متوجهِ چیزی دیگر شود. اگر انسانها قادرند از چیستی که بدان فراوان دلبسته اند دست بشویند بدین سبب است که میتوانند چیز دیگری را بجای آن آرزو کرده و طلب کنند.
درمورد سوک عزیزان ازدست رفته نیز به همین ترتیب است. با از دست دادن عزیزی اندوه زندگی مارا فرا میگیرد و شادبودن برای همیشه غیر ممکن بنظر میرسد. امّا زمان در گذر خویش تٔاثیرش را میگذارد. زمان ؟ آری و سوگواری نیز تحوّلی در روانشناسی ما ایجاد کرده ما را بتدریج به نزدیکان باقیمانده نزدیک تر کرده و به فعالیّتهای نوین گرایش میدهد. این قانون زندگیست. تنها قانونی که به زندگی اجازه میدهد به نوعی بر مرگ غلبه کند.
نتیجهٔ چشم پوشی از خواسته ها همیشه تحوّلی درونی در جهت آفرینش و نیکورزی نیست. امیل سیوران فیلسوف رومانیائی (١۹١١-١۹۹۵) ما را بر حذر میدارد :
"از آنها که به عشق ، به جاه طلبی ، به جامعه پشت میکنند احتراز کنید. اینان در پی انتقام بر خواهند آمد."
"در امیال و آرزوهای خود آنچه را که نداریم ، آنچه را که نیستیم و آنچه که کم داریم را طلب میکنیم."
افلاطون در کتاب ضیافت
افلاطون هریک از مدعوین در ضیافت را به اظهار نظر در بارهٔ اِ رُس ، خدای عشق میخواند. چون نوبت به سقراط میرسد میگوید عشق خواستن آن چیزیست که نداریم چرا که منطقاً نمیتوانیم چیزی را آرزو کنیم که متعلّق به ماست. آیا میتوان چنین نتیجه گرفت که آرزو بیان یک کمبود است ؟
فیلسوف برای پاسخ به این مسئله مارا به اسطوره ارجاع میدهد. اِ رُس پسر پنیا خدای فقر و پورُس خدای آفرینندگی است. ارُس از پدر و مادر خود این دو ویژگی را عاریه میگیرد. همچون مادر خود آموختهٔ رنج است. رنجی که ناشی از احساس محرومیّتی است که تا زمانی که به آرزوی خود دست نیافته ایم ادامه دارد. از پدر تشنگی و نیروی رسیدن به خواستهٔ خود به هر قیمت را به وام گرفته است. آنچنان که به نظر میرسد هیچ چیز نمیتواند مانعی بر سر راه او باشد. تأثیر آرزو در ما گاه چنان است که شخصیّت ما را مسخ میکند و در ما نیروئی برای غلبه بر موانع درونی خویش می دمد.
سقراط آرزو را نشانهٔ خواستن آنچه که نیستیم میداند چرا که آرزوی اموال و آرزوی رسیدن به سطح آدمهائی که بالاتر از ما هستند در نهایت وسیله ای ست برای یک هدف : دستیابی به قدرت و رسیدن به وصال. اینچنین است که آلسیبیاد شاگرد سقراط در آرزوی رسیدن به مرتبهٔ استاد خود است. بی شک از آنرو که در برابر خرد سقراط ، احساس کمبود میکند.
"هیچ کار بزرگی در جهان بی شور و شیفتگی به انجام نمیرسد."
هگل در کتاب عقل در تاریخ.
شهرت هگل به سبب کارهایش در زمینهٔ فلسفهٔ تاریخ است. به نظر وی سرنوشت جهان تحقق تدریجی نوعی عقلائی شدن است که در اعماق میگذرد و به زحمت به چشم میاید. این روند بازگشت ناپذیر است. و در بطن روندهای تاریخی ، شور و شیفتگی نقشی کلیدی بازی میکنند. شورو شیفگی که از آن به عنوان هوسبازی یاد میشود.
این امر چگونه صورت میگیرد؟
هگل واژهٔ "شور" را در مورد کسی که تمام نیرو و تمام وجودش را در خدمت هدفی یگانه میگذارد و باقی را فدای آن میکند به کار میبرد. چنین عزمی نیروی فرد را دوچندان کرده و اشتیاق لازم برای پروژه های بزرگ و خارج از اندازه و انجام اقدامات خطرناک فراهم میکند. در اینجا دو چشم انداز در برابر هم قرار میگیرند : وقتی که آدمهارا از نزدیک مشاهده میکنیم افرادی را میابیم با انگیزه های شخصی. امّا با فاصله گرفتن از آنها در مییابیم همین منافع شخصی نیروها ئی هستند که به یاری آنها تحوّلات تاریخی به انجام میرسند.
تلاشهای فاتح بزرگی چون سزار نشان دهندهٔ این تناقض است. وی که چندان عاقل و میانه رو نبود با شور و اشتیاق برای تسلّط فردی بر رم جنگید و برای رسیدن به این هدف ، هدف های دیگر را کنار گذاشت. امّا این خواست فردی سبب گسترش مرزهای تسلّط رم و ایجاد آن چنان قدرتی شد که در مرکز تاریخ جهان قرار گرفت.
شور و اشتیاق کنشهای مارا زرق برق میدهد. چشم گیرشان میکند. همچنین به گونه ای پوشیده خرد مارا بارور میکند. همان طور که ژان ژاک روسو میگوید دانش نیست مگر ابزاری در خدمت آرزوهای ما :
"دانش انسان وامدار شور و اشتیاق اوست. ما در پی لذّتِ دانستنیم"
مترجم از دریافت نظرات شما خرسند خواهد شد.
homaeeomid@yahoo.fr