logo





جوانه های تبعید در فیلم "برای یک لحظه، آزادی"

دوشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۸۸ - ۲۷ آپريل ۲۰۰۹

مهستی شاهرخی

داستان فیلم "برای یک لحظه، آزادی" ساخته ی آرش ریاحی حدیث به تبعید رفتن ایرانیان و گریزشان از طریق مرز ترکیه برای گرفتن پناهندگی از سازمان ملل و یا سایر کشورهای اروپایی است. گرچه در فیلم اسکناس ها و سکه های یورو را می بینیم که حکایت از سال دو هزار به بعد دارد اما در کل، زمان فیلم به دوره خاصی از جمهوری اسلامی تاکید ندارد، در ابتدای فیلم از گذشته افراد چیزی نمی دانیم یا اگر بفهمیم به طور مبهمی مختصر است. همین قدر می دانیم که این افراد دارند از جمهوری اسلامی فرار می کنند و فضای حاکم در درون کشور، فضای رعب و وحشت و خشونت است. در ترکیه به صورتی فشرده با داستان هر یک از طریق مکالمه ای کوتاه باخبر می شویم.
"برای یک لحظه، آزادی" برای شخصی چون من که در سالهای جنگ ایران و عراق از راه زمینی با خانواده اش به ترکیه رفته است و پنج هفته ای در هتل هایی از همان قیبیل، چشم به راه ویزا مانده است؛ و شاهد صحنه ها و افرادی مشابه بوده است؛ مانند مروری بر گذشته منقلب کننده است. "برای یک لحظه، آزادی" خاطرات تلخ و شیرین و خنده داری را در من بیدار کرد. در تمام لحظات فیلم یا گریستم و یا خندیدم و یا همراه با آن از تونل زمان گذشتم و ای کاش این طور نبود.
شخصیت ها و دیالوگ ها و وقایع فیلم بر اساس ماجراها و شخصیت ها و گفتگوهای واقعی پا گرفته و بسیار ملموس و طبیعی شکل گرفته و از این رو ماجراها بسیار تکان دهنده و واقعی نشان داده شده است. سه گروه شخصیت های فیلم را تشکیل می دهند و داستان سه گروه تقریباً به شکل موازی تا پایان فیلم پیش می رود.
۱/ گروه جوانان: مهرداد و علی که دو دوست اند به همراه دو کودک آرمان (پنج سال و نیم) و آزاده (هفت ساله) که فرزندان خاله مهرداد هستند. پسرها می خواهند بچه ها را به دست پدر و مادر پناهنده شان در اطریش برسانند و خودشان هم ماندگار شوند.
۲/ یک زوج جوان حسن و لاله و پسرشان کیان. شوهر، مرد خانواده، حسن می خواهد از سازمان ملل پناهندگی بگیرد.
۳/ آقای عباس مختاری، زندانی سابق و دبیر انگلیسی در دبیرستان که مردی میانسال است و مانو یک کرد جوان از روستایی در کردستان عراق. آقای مختاری و مانو می خواهند به آلمان بروند.
فیلم "برای یک لحظه، آزادی"را خلاصه نمی کنم چون پر از لحظات و وقایع ریز و درشت و فراموش نشدنی است. در پایان علیرغم همه ی رنج ها و مصیبت ها و بلاهایی که به سر علی می آید جوان ترین گروه موفق می شود دو کودک را پیش پدر و مادرش برساند و درخواست پناهندگی خودشان نیز مورد تایید قرار بگیرد. تقاضای مانو کرد عراقی هم مورد تایید واقع شده است اما بقیه به خوش شانسی آنها نیستند. در واقع نیمه ی جوانتر موفق می شود و نیمه دیگر به دلیل سخت بودن شرایط و یا تمام شدن سهمیه ی پناهندگی از کشورهای اروپایی، نمی تواند موفق شود.
حسن پرونده اش رد می شود از ناچاری حقه می زند خیط می شود، رد شدن پرونده را از همسرش پنهان می کند و خودخوری می کند و در پایان سرانجام با یک عمل اعتراضی انتحاری (خودسوزی در برابر سازمان ملل) اعتراض خود را نسبت به رد شدن پرونده اش نشان می دهد. در هر حال حسن می میرد ولی برنمی گردد و این انتخاب اوست. خیلی ها ترجیح دادند بمیرند ولی به جمهوری آدم ربایی و گروگان گیری و شکنجه و اعدام (کابوس جمعی اول فیلم) بازنگردند.
آقای مختاری هم برعکس مانو، پرونده اش رد شده است. اما خودش هنوز نمی داند. مانو، همان روستایی زرنگ، بدون این که به او چیزی بگوید از قاچاقچی ها برایش مدارک قلابی می خرد تا او را همراه خود به آلمان ببرد. آنها با هم سوار قطار می شوند اما در نیمه راه پلیس آلمان متوجه قلابی بودن مدارک آقای مختاری می شود، او را از قطار پیاده کرده و سرانجام دیپورت می کنند.
فیلم "برای یک لحظه، آزادی"نمایانگر لحظات و واقعیات دردناک و هولناکی است. روایتگر آنها که خواستند بگریزند و نتوانستند، آنها که گریختند و نشد، آنها که برای پناهندگی خود را به هر آب و آتشی زدند، آنها که مصائب بسیاری را متحمل شدند تا پناهندگی بگیرند، آنها که برگشتند تا مبارزه کنند، آنها که در دوران بلاتکلیفی و انتظار برای پناهندگی، گرفتار توطئه و نیرنگ های مأموران امنیتی رژیم در ترکیه شدند، آنها که از خانواده ی مبارزان در تبعید بودند و از سوی مأموران جمهوری اسلامی به گروگان گرفته شدند، آنها که توسط مأموران رژیم در ترکیه ربوده شدند و مورد شکنجه قرار گرفتند و از همه دردناک تر سرنوشت کودکان تبعید در این قافله است. آزاده و آرمان دیگر پدر و مادر خود را به یاد ندارند، آنها در این سالها با پدربزرگ و مادربزرگ بوده اند و به آن دو انس و الفت بیشتری دارند. در جایی آزاده از علی می پرسد: "علی تو بابا و مامان مون رو می شناسی؟" جدا کردن دو کودک از پدربزرگ و مادربزرگ تاثر برانگیز است. آیا لحظاتی از این قبیل را نزیسته ایم؟ و یا کم دیده ایم؟
فیلم "برای یک لحظه، آزادی"در دفاع یا تبلیغ برای گریز از کشور نیست بلکه بسیار واقع گرایانه تر و فکر شده تر و عمیق تر از اینهاست که دنیا را به دو بخش و "این طرف" و یا "آن طرف" تقیسم کند. فیلم در حقانیت "مقاومت" و "مبارزه" به هر شکلی و در هر مکانی است.
فیلم "برای یک لحظه، آزادی" با صحنه ای از یک تیرباران جمعی آغاز می شود: در ناکجاآبادی احتمالاً در کنار مرز و با تیرباران نمادین سه نفر دو مرد و یک زن، پیش از اینکه سه نفر را تیرباران کنند صدای " زنده باد آزادی!" را می شنویم و این صحنه تا پایان فیلم چون تصویری مبهم و همچون ورقی گمشده از تاریخی گمشده در ته ذهن مان است. تصویر هولناک ولی واقعی است. راستی بالاخره در این سی سال چند نفر را تیرباران کردند؟ گرچه حقیقت اولیه در شروع فیلم مانند کابوسی دهشتناک از اول تا پایان ما را همراهی می کند. در صحنه های پایانی، مانند شروع فیلم باز با تیرباران نمادین سه نفر دو مرد و یک زن که این بار آقای مختاری هم در میان آنهاست مواجه می شویم. ولی در صحنه نهایی و تیرباران نهایی پایان فیلم، ما فرود افتادنشان را به چشم نخواهیم دید چون دوربین روی نگاه پیروز و لبخند مرموز آقای مختاری متوقف می شود. او به مانو گفته بود: "نگذار تحقیرت کنند انسان در هر کجا که باشد بایست سربلندی و هویت خود را حفظ کند تا انسان بماند وگرنه پس چه؟" (نقل به معنی از جملاتی که پس از کتک خوردنشان در اتوبوس از دست لاتهای ترکیه، مختاری به انگلیسی به مانو می گفت)
اوایل فیلم "برای یک لحظه، آزادی"، پس از عبور از مرز، حسن سرش را از پنجره ی ماشین بیرون می آورد و در برابر کوه برفی فریاد می کشد: "سلام ای خجسته آزادی!" حسن هنوز خبر ندارد که برای رسیدن به آزادی رسمی چندین خوان دیگر در پیش است است که ممکن است توان همگی این مشکلات را نداشته باشد. لاله به محض گذشتن از مرز، روسری مقنعه ای خود را برمی دارد. با وجود رسیدن به هتلی پر از نکبت و سوسک، آنها مانند هزاران مهاجر دیگر هنوز پر از امید و رویا هستند. امید به آینده! امید به آغازی دیگر! امید به سرنگونی رژیم!
رادیو گوش دادن حسن و لاله در هتل، به شکلی نمادین، آرزوی سرنگونی رژیم برای بازگشت به وطن است. آیا این رویای همه ی فراریان و همه ی پناهندگان نیست؟: "اینجا صدای ایران است! جمهوری اسلامی سقط شده و ولایت فقیه نابود گشته است و تنها دموکراسی است که آزادی مردم را تضمین خواهد کرد." (نقل به معنی از جملات بداهه سازی در فیلم) آنها مثل هر مهاجر دیگری در ابتدای ورود پر از رویا هستند ولی به مرور زمان و رد تقاضای پناهندگی حسن، امیدها رنگ می بازند. حسن علیرغم سیاسی بودن و روشنفکر بودن خود، در همه موارد تک نفره تصمیم می گیرد و لاله را در تصمیم گیری و نقشه های خود شریک نمی کند و در پایان وقتی از نفس می برد با خود سوزی، خودکشی می کند.
از سوی دیگر در پایان فیلم"برای یک لحظه، آزادی"، بازگشت لاله به ایران هم هست، لاله دم مرز می گوید: "می روم تا کار شوهرم را ادامه بدهم." و چادر مشکی خود را به سر می کند و دست بچه اش را می گیرد و به سمت ایران می رود. حرفی که ممکن است خیلی شعارگونه جلوه کند. اما از سوی دیگر لاله نیازی به فرار نداشت و به خاطر شوهرش بود که تن به در به دری داده بود و همیشه از آمدنش ناراضی بود. او برای تامین مخارج زندگی شان ناچار شده بود که در مهمانخانه زمین شویی و خدمتکاری کند ولی حالا می تواند برگردد و به زندگی سابقش ادامه بدهد و یا همانطور که در اول فیلم به شوهرش گفته در داخل بماند تا شرایط را عوض کند.
لاله گفته بود: "مگه ما نمی تونیم مثل میلیونها آدمی که توی اون کشور موندند، بمونیم تا شرایط رو عوض کنیم؟"و حسن به او پاسخ داده بود: "مگه اونایی که موندند تونستند چیزی رو عوض کنند؟"
حرف لاله در هر حال بحثی رایج و تفکربرانگیز است: "ماندن و در درون جنگیدن" و برای آنهایی که هنوز مجبور نشده اند فرار کنند. و در هر حال فراموش نکنیم که مقاومت و مبارزه از درون، بنیادین و سازنده است و درثانی همه که نمی توانند بگریزند؟ و یادمان هست کسانی مانند مجید شریف و با آن سابقه سازمانی، برگشتند و پس از چند سال تدریس و ترجمه در ایران روزی توسط نیروهای تباهی و سیاهی تاریخ ربوده شدند و به قتل رسیدند. البته که همه ی اینها را به یاد داریم! و البته لاله هم حق دارد که یک جایی ببرد و به خاطر پسرش برگردد؛ مگر حسن نبریده بود و از نفس نیفتاده بود و آخرش خودکشی نکرد؟ از سوی دیگر، هم زمان با رفتن لاله به سوی ایران، خانواده دیگری را می بینیم که از آن سو می آیند تا خود را به ترکیه برساند. یکی می رود و یکی می ماند. بعضی ها مثل ماهی در آب، فقط در خاک وطن می توانند زنده بمانند. شاملو دیگر جان تبعید نداشت. ساعدی آمد و دق کرد و زندگی این طوری است و گریز و تبعید هم داوطلبانه نیست.
انتخاب اسامی "مختاری" و "گلشیری" و "خرمشاهی" برای شخصیت های فیلم"برای یک لحظه، آزادی"، انتخابی هوشیارانه و در واقع گرامیداشت خاطره شاعران و نویسندگان و پژوهشگرانی است که تبعیدیان درون کشور بودند و سرانجام اولی را نیروهای سیاهی و جهل تاریخ به طرزی فجیع به قتل رساند؛ دومی پیش از آن که رنگ یک لحظه آزادی را ببیند دق کرد و سومی با آن همه دانش، در سکوت در خانه اش به پژوهش مشغول است. نام "لاله" یادآور "لاله خون شد" و "ژاله"، میدانی که در روز هفده شهریور مردمان بسیاری در آنجا مورد رگبار سربازان شاهنشاهی قرار گرفتند؛ نامی که پس از انقلاب به "لاله" تبدیل شد و این نام یک بار دیگر به ما یادآور می شود که ایرانی همیشه میدانی از خون در پشت سر و یا بر دوش دارد و دشتی از لاله و خون در برابر و خاطره قتل عام "ژاله" ها یا "لاله" ها از یاد نرفتنی است.
فیلم "برای یک لحظه، آزادی"سرشار از لحظات انسانی و ملموس است. رفتن پسران جوان با یاسمین به دیسکو و تجربه ی رهایی برای جوانان، آنها عاشق اولین دختری که سر راهشان می بینند می شوند، برای یاسمین با هم رقابت می کنند و به هم حسادت می ورزند و در پایان این یاسمین است که از بین آن دو یکی را برمی گزیند. صحنه دویدن مانو، جوان کرد گرسنه به دنبال قوی سپید توی پارک تا بعد از آن "بیگ چیکن" ،"خوراک قو با سس پناهندگی" بپزد و سپس پرواز رقص کنان و مداوم پرهای سپید قو در اتاق و بر کف و بر روی قالی و زیر کفش های پلیس ترکیه و ریزش بی وقفه پر مانند بارش برف از پنجره.
صحنه ی خرید واکمن توسط مانو کرد روستایی و عکس های دروغین او با مرسدس بنز توی خیابان برای ارسال به دهی در کردستان و چاخان های غریبش برای روستاییان گوشت ندیده؛ همگی، صحنه های زیبا و خنده دار و در عین حال پر از زندگی و واقعی فیلم را تشکیل می دهد.
مانو مدام به اهالی دهکده اش دروغ می گوید چون دروغ هایش برای آنان زندگی را پر از امید و راحت تر می کند. مانو برای زندگی کردن و دوام آوردن، دزدی می کند، دروغ می گوید و به قول خودش این یعنی:"واقع گرایی" . او مانند عباس مختاری اخلاقگرا نیست و برای بقا اگر لازم باشد "کرد بودن" خود را هم انکار کند، حتماً این کار را خواهد کرد چون واقعگراست و نمی خواهد کتک بخورد و می خواهد زنده بماند. مانو اگر لازم باشد برای رفع گرسنگی خود، قوی سپید توی پارک را هم خواهد خورد.
چیزی که فیلم "برای یک لحظه، آزادی"را جذاب می کند نمایش تضادها و طیف های مختلف مهاجران است. در کنار مهاجران سیاسی و کسانی که در جستجوی لحظه ای آزادی خود را در به در کرده اند، مهاجران اقتصادی (و احیاناً مهاجران جنگی) نیز وجود دارند که از چشم فیلمساز پنهان نمانده اند و در صف طویل مهاجرت در انتظار پناهجویی و یا انتظار گرفتن ویزا به سر می برند. زنی که هنوز در هتل چادر به سر می کند و به دروغ ادعا می کند که در چادر لاغرتر به نظر می آید و پنهانی نماز می خواند و می گوید برای روز مبادا است و زیر چادر برای شوهرش لباس های مکش مرگ ما به تن می کند، نمونه ای از مهاجران غیرسیاسی را نشان می دهد.
در فیلم "برای یک لحظه، آزادی" صف طویل مقابل سازمان ملل و سیل ایرانیان برای گرفتن پناهندگی در ترکیه را می بینیم. حتماً هر فردی داستانی دارد ولی آنچه در همه ی این داستانها مشترک است گریز از زادگاه و رفتن به سوی سرزمینی دیگر در جستجوی لحظه ای آزادی و آرامش و امنیت، حتی اگر شده، در آن سر دنیاست و این آرزو را کیان و لاله بر شیشه های یخ زده پنجره با نقشی کودکانه رسم می کنند. وجود کودکان در فیلم و سرنوشت آنان، بیننده را در برابر سهمناکی واقعه بسیار حساس و شکننده می کند. راستی بر سر بچه های تبعید چه خواهد آمد؟
بچه های تبعید، کسانی مانند مرجان ساتراپی و آرش ریاحی خواهند بود که انقلاب و تبعید و تیرباران شدن عموهایشان را با ساده ترین شکل تصویر خواهند کرد. در فیلم" برای یک لحظه، آزادی" سیر این نسل و کودکی این نسل را مانند "سفر خروج" می بینیم. بعدها، سالها بعد مرجان ساتراپی کتاب های مصور کودکان "پرسپولیس" را نقاشی خواهد کرد تا به اروپائیان توضیح بدهد که سرگذشت "ایرانی" از "جمهوری اسلامی" جداست و هنوز خاطره اعدام عمو انوش را از یاد نبرده است و در ذهن کودکانه اش به روی کار آمدن حکومتی طالبانی را به چشم دیده است و "ایرانی" سزاوار چنین حکومتی نیست. بعدها آرش بزرگ خواهد شد و سینما خواهد آموخت تا با ساختن فیلم های مستند داستان گریز و خروج خود را از ایران در نه سالگی و از راه ترکیه تصویر کند و به جهانیان نشان بدهد بر "ایرانی" چه گذشته است و بدین گونه است سرگذشت هنرمندان و کودکان تبعید! همان جوجه های نشسته در آشیانه، جوانه هایی هستند که هر لحظه شعر خسرو گلسرخی را یارآور می شوند:

"گیرم که درباورتان به خاک نشسته ام،
و ساقه های جوانم از ضربه های تیرهایتان زخمدار است،
با ریشه چه میکنید ؟
گیرم که در سراین باغ بنشسته در کمین پرنده ای،
پرواز را علامت ممنوع میزنید،
با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟
گیرم که میکشید،
گیرم که میزنید،
گیرم که میبرید،
با رویش ناگزیر« جوانه ها » چه میکنید؟"

فیلم "برای یک لحظه، آزادی" سرشار از لحظه و خاطره است. فیلم با جمع آوری خاطرات پناهجویان و دیدار با قاچاقچیان راه ترکیه، برای ترسیم و نشان دادن حادثه ی سیل عظیم مهاجرت و ثبت آن در حافظه جمعی شکل گرفته است. یادم می آید علیرغم فقری همگانی، راننده ها و قاچاقچی های ترکیه گاهی بسیار بامعرفت تر و سخاوتمندتر و انسان تر از هم وطنان و همسفران ایرانی بودند.
هنگامی که وطن برایت تبدیل به زندانی بزرگ می شود که زندان های کوچک را در برمی گیرد و در این زندان ها، برومندترین جوانان کشور را به رگبار می بندند، و باقی جوانان و نیروی جوان کشور را راهی جبهه هایی با بمب های شیمیایی و یا بمب هایی خوشه ای می کنند، در چنین دورانی، مخالف یا بی تفاوت و یا کاسب، همه خواه ناخواه دست به گریز می زنند و فیلم "برای یک لحظه، آزادی" اینها را هم نشان می دهد. اتاق آقای مختاری در مهمانخانه، مکانی مانند زندان است. درست مانند سلولی در وطن که چند سال از عمرش را در آنجا سپری کرده است! او حالا ناچار است مانند بقیه در سلول های نکبت مهمانخانه های ترکیه در انتظار پناهندگی بماند ولی آقای مختاری ترجیح می دهد در هوای آزادی بتپد و در مهمانخانه ی نکبتی در انتظار بماند تا در سلول زندان وطن!
فیلم "برای یک لحظه، آزادی" درگیری های قومی در ترکیه را نشان می دهد و برخی از ایرانیان قربانی این جهل قومی گرایی می شوند و در کنارش نشان می دهد که همه ترک ها این طور فکر نمی کنند. راننده اتوبوس خطاب به ترکهایی که مانو و آقای مختاری را زده اند می گوید: "شما ننگ این کشور هستید!" و این حرف بی ریاست، چرا که در ترکیه مانند ایران همه جور آدم یافت می شود و برخی، قربانی جهل و خشونت برخی دیگر می شوند.
فیلم "برای یک لحظه، آزادی"با پشتوانه محکمی از سینمای مقاومت متفقین علیه نازی ها و فاشیسم تهیه شده است و در لحظانی یادآور فرار متفقین از زندان ها و اردوگاه ها و یا زندان های نازی هاست. صحنه پیاده کردن علی و بچه در میان برف از اتوبوس و بازجویی علی و آرمان توسط پاسدار مرزی از نفس گیرترین صحنه های فیلم است. بعدها می شنویم که پدر و مادر علی هر دو اعدام شده اند و شاید به این دلیل، بودن و ماندن و مراقبت علی از بچه ها (خانواده جدید) را بیشتر درک می کنیم. در ابتدای فیلم صحنه ی جدا کردن بچه ها از پدر بزرگ و مادر بزرگی که تا لب مرز به بدرقه نوه های خود آمده اند بسیار تأثر برانگیز است.
علی هم مانند لاله و کیان به رویا نیاز دارد و بیش از هر چیز به امید! امید و رویایی که ممکن است مانند قصه ای کودکانه جلوه کند ولی برای بقا قصه و خواب و رویا لازم است. علی در اوج بی پناهی در زندان مخفی ماموران امنیتی ایران در ترکیه برای بچه ها قصه می گوید و از راهی حرف می زند که بچه ها حتی در خواب هم آن را ادامه دادند.
بازی روان و دلنشین هنرمندان تبعیدی، هنرمندانی که شاید دیگر هرگز به ایران برنگردند (به ترتیب الفبا) نوید اخوان (علی خرمشاهی)، سعید اویسی (عباس مختاری)، بهی جنتی عطایی (لاله)، پیام مجلسی (حسن گلشیری) و فارس فارس بازیگر کرد (مانو) و دیگر بازیگران پیر و جوان و کودکان تبعیدی، تصاویر فیلم را مانند زندگی در پشت سر در یادهایمان زنده می کند.
فیلم با آهنگی با صدای فرهاد و شعر شاملو تمام می شود "یه شب مهتاب، ماه می یاد تو خواب، منو می بره..."، فرهاد، خواننده ای که در غربت مرد و شاملو که تبعیدی در درون وطن بود و حتی پس از مرگش با سنگ گورش هم جنگیدند و آن را شکستند. همه ی این علایم و نشانه ها و عبارات، کدها و زبانی است که فرهنگ مقاومت چپ ایران را می سازد و این فرهنگ، کودکی نه ساله (آرش ریاحی) را که از ایران گریخته است در دامان خود پرورده تا اکنون بتواند با همان زبان و با همان اصطلاحات و با همان عبارات و به استناد نحوه ی خروج خود از ایران و سپس فرار (آزاده) خواهر و (آرمان) برادر کوچکترش توسط یکی از اقوامشان، سالها بعد یکی از باارزش ترین و واقعگرایانه ترین فیلم های سینمای تبعید ایرانیان را بسازد.
در شرایطی که سینمای دولتی داخل کشور با کارگردانان مبلغ جنگ و ایدئولژیک خود، سالهاست به ساختن فیلم هایی چون "از کرخه تا راین"1371 (و "آژانس شیشه ای" 1377 به شکلی خفته و خفیف تر در ابتدای دوران خاتمی) مسئله پناهندگی را حقی فقط منحصر به مجروحان و معلولان جنگ دانست و از پناهندگی دادن کشورهای غربی به مخالفان جمهوری اسلامی سخت خشمگین بود؛ در شرایطی نابرابر که بودجه و نیرویی عظیم به رد پناهندگی مخالفان جمهوری اسلامی و نادیده انگاشتن سیل مهاجرت اختصاص داده شده است؛ در شرایطی که سینمای رسمی و دولتی ایران برای لوث کردن واقعیت سیل عظیم مهاجرت و مسئله تبعید ایرانیان در سی سال گذشته، از هیچ خدعه و نیرنگی فرو گذاری نمی کند، ساختن فیلمی هوشمندانه، "برای یک لحظه، آزادی" پاسخ مناسب و مشت کوبنده ای بر دهان یاوه گویان دست نشانده رژیم است.
فیلم "برای یک لحظه، آزادی" به هنر مهاجرت و تبعید تعلق دارد. سی سال پس از انقلاب و علیرغم همه ی جریان های انحرافی برای تشویش اذهان عمومی، هنر مهاجرت و تبعید ایرانیان دست آوردهای خود را به جهانیان ارائه می دهد.
هنر مهاجرت در مهاجرت رشد می کند و برای پوزش خواهی و دروغ بافی به نفع رژیم هم چون توابی سرافکنده به داخل برنمی گردد.
هنر مهاجرت کالایی برای فروش داخلی و تزیین ویترین فرهنگی جمهوری ملایان در زندان وطن نیست بلکه برعکس با نشان دادن آن به دیگران و به جهانیان است که سینما و هنر مهاجرت معنا می یابد و فیلم "برای یک لحظه، آزادی" از این گونه است.
هنر مهاجرت یک واقعیت عظیم مثل خود مهاجرت است. همان طور که از نام فیلم آرش ریاحی بر می آید: "برای یک لحظه، آزادی"! این فیلم به تمام کسانی که برای رسیدن به یک لحظه آزادی مبارزه کردند و کوتاه نیامدند تقدیم شده است.
به تمام پناهندگان!
به تمام مبارزان!
به تمام تبعیدیان!
چه خوب که در این برهوت حقیقت و هنر، فیلم "برای یک لحظه، آزادی" ساخته شد تا بدانیم کودکان تبعید در این سی سال چه رشد عظیمی داشته اند. مرسی آرش!

Pour un instant, la liberté d'Arash T. Riahi

صحنه هایی از فیلم "برای یک لحظه، آزادی" به همراه مصاحبه آرش ریاحی،
صحنه هایی دیگر" از فیلم و سایت فیلم برای یک لحظه، آزادی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد