logo





استر» یهودی زیبا روی من«

پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۸ مه ۲۰۱۴

شهاب طاهرزاده

به خانه رسیدم . سیگاری روشن کردم و تا ته کشیدم . آنرا خاموش کردم و کم کم پاهایم از حال رفت . به زمین افتادم. سعی کردم بلند شوم / نتوانستم . دستهایم کم کم از کار افتاد . سعی کردم به پیش تلفن بروم / نشد . زبانم اختیارش را از دست داد . همسایهء بغلی بود ولی من نتوانستم صدایش کنم. سه ساعت یا بیشتر روی زمین بودم. خواهر و مادرم آمدند با آمبولانس . و بعد به اعماق تاریکی رفتم . دوهفته در بیهوشی بودم . تقریبا یک سال و هفت ماه در بیمارستانهای اطراف = پاریس = بودم. تمام مدت در صندلی چرخدار می نشستم . یک روز = استر = با دستگاه اندازه گیری ی خون آمد. من را دید و من او را. سلام کرد و دستهای مرا بالا زد و فشار خون مرا رفت . به مرا دید و من او را و زود سرش را به کارش برد
گفت
.گرفته ای - AVC .
- پاره شدن قسمت اعصاب مغزی -
قسمت راست بدنت کار نمیکند
من حرف نمی توانستم بزنم . دقیقا یک سال اینگونه بودم . = استر = را نگاه می کردم . چشمهای عسلی وابروهای مشکی داشت . دماغ چه مناسب بود با بقیهء اعضای صورتش . لبهایش خیال مرا موج می داد . چه لبهایی !! مرا مست مست می کرد . او هر روز آنجا بود - مرخصی نمیرود ؟ - هر روز با دیدن من سرخ می شد . من چه بودم ؟ آدم مریض که حرف نمی زند . دواهایی که می خوردم - 33 تا در روز - مرا چاق / بی شکل / و بی اندازه بی حال کرده بود . ولی وقتی صدای او را می شنیدم و حتی او را می دیدم حالم دگرگون می شد عشق است این ؟ یک ماه گذشت . یک روز با دستگاه آمد . خون من را با دستگاه گرفت ودستگاه را بست . در را بست یکدفعه بطور عجیب برگشت و گفت
!مرا از اینجا ببر ! خواهش میکنم ... مرا از اینجا ببر
مرا ماچ کرد و رفت . روز بعد از برادرم خواستم که آدرس من را بر روی کاغذ بنویسد . چند روز بعد آدرس را به او دادم . . گرفت و رفت . مرا به خانهء جدید بردم من نمی توانستم کاری بکنم . شاید - استر - به خانهء قدیمی آمده بود و مرا نیافته بود . راستی چرا می گفت مرا از اینجا ببر !



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد