logo





پیل بان مثنوی ــ بخش ششم

يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۳ - ۲۰ آپريل ۲۰۱۴

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

bineshe-zibarouz3-s.jpg
پیل بان مثنوی ــ بخش ششم
کشف و شهود درونی
در بخش پیشین سخن چنان رفت که مولانا در پی ِ فاش کردن رازی به مخاطبان بر آمد، ولی از گفتن آن بدلیل خام بودن شنونده تن زد و گوشزد کرد که ابتدا می بایست "سخت گیری و تعصب" را کنار نهاد. در ابیات زیر می فرماید، وقتی به این مرحله از بلوغ رسیدی اندیشه ات چنان شکوفا می گردد که خودت از نهاد و ضمیر خویش آن راز سر یه مُهر را در می یابی :
چیز دیگر ماند اما گفتنش
با تو روح القدس گوید بی منش...1298
نی، تو گویی هم به گوش خویشتن
نی من و نی غیر ِ من، ای هم تو من! ...1299
همچو آن وقتی که خواب اندر روی
تو ز پیش خود به پیش خود شوی ...1300
بشنوی از خویش و، پنداری فلان،
با تو اندر خواب گفته ست آن نهان..1301
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق!
بل که گردونیّ و دریای عمیق ...1302
آن تُو ِ زفتت* ــ که آن نُهصد تُوَست،
قُلزُم * است و، غرقه گاه ِ صد تُوَست ...1303
خود چه جای ِ حدّ ِ بیداری ست و خواب
دم مزن، واللهُ اعلم، بِالصَّواب ...1304
دم مرن، تا بشنوی از دم زنان،
آنچه نآمد، در زبان و در بیان...1305
دم مزن، تا بشنوی ز آن آفتاب،
آنچه نآمد، در کتاب و در خطاب...1306
دم مرن، تا دم زند، بهر ِ تو روح
آشنا بگذار در کشتیّ ِ نوح! ...1307
شرح و تفسیر ابیات :
1298 : پیش تر مولانا در بیت 1291 فرموده بود که مخاطب،باید گوش ِ هوش خود را آماده کند تا این راز را بشنود؛حال می گوید احتیاج به گفتن از جانب من نیست که تو بخواهی از راه صوت و کلام مطلبی بشنوی،بلکه فرشتۀ وحی بدون نیازی به وجود من آن را به تو القاء می کند. [ مراد از "روح القدس" در نظر بیشتر مفسران قرآن ،همان فرشتۀ وحی، جبرئیل است . حکیمان ِاسلامی مشائی آن را "عقل فعال" هم دانسته اند که حقایق معنوی را به عقل انسانی القاء می کند. وحی را هم مولانا متعلق به جهان غیر تجربی و غیبی می داند و در جایی دیگر از مثنوی چنین تعبیرش می کند :
پس محل وحی گردد گوش جان
وحی چبوَد؟ گفتنی از حس نهان
گوش جان و چشم چشم جان ، جز این حس است
گوش عقل و گوش ظن ز این، مفلس است ...1/1462
می فرماید عقل ِ جزئی که از مرور اندیشه های نفسانی و تجارب روزمرۀ حسی در آدمیان به وجود می آید و حقایق را از راه ظن و گمان خود می فهمد، از بینایی و شنوایی الهی که از سوی پروردگار به عارف القاء می شود مفلس و تهی دست می باشد .]
1299 : نه، تو خودت در گوش جانت سخن خواهی گفت ، نه من و یا غیر از من ــ یعنی همان فرشتۀ وحی از جهان ِ بیرون از وجود تو ــ ای سالکی که تو هم مانند من به آن مرحلۀ تماس با گوش جانت رسیده ای ،بنابراین تو نیز خود ِ من هستی ! "این بیت بیان ِ فناست در روح الهی، و در مرشدی که به اعتبار عرفان با آن حکم واحد را می یابد .فاعل این تجربه هم گوینده است و هم شنونده" (1) ابیات زیر از مثنوی مؤید این تفسیر نیکلسون می باشند:
دو مگو و دو مدان و دو مخوان
بنده را در خواجۀ خودمحو دان
خواجه هم در نور ِ خواجه آفرین
فانی است و مرده و مات و دفین ...6/3216
شرح مجمل و فشردۀ این دو بیت چنان است که حقیقت وجودی ِ افراد انسانی در جهان روحانی یک واحد بسیط است . این حقیقت همان روح ِ نیالوده به کثرات مادی ست .
مولانا و هر عارف دیگری که به آن مرحلۀ درک چنین حقیقتی برسند، تمامی جهان هستی را از غیب و شهادت یکی و یکسان می بینند و در آن لحظۀ "نگرش" وتجربۀ آن، در پروردگار خود فانی شده، هویت و چیستی مادی و حسی خویش را از دست می دهند .به عبارت دیگر در "خلسۀ اتحاد با حق" غرق می شوند و زمانی می توانند از این حالت و چگونگی برای مخاطبان سخن بگویند که به هوش خود باز آمده باشند . کسانی چون مولانا که با چنین قدرت بیانی بتوانند آن لحظات فرّار را با یاری کلمات شرح دهند ،بسیار نادرند . باری، حاصل آن که می فرماید تو و من و فرشتۀ وحی ــ در آن لحظۀ اتصال ــ در "معیت" خدا
هستیم و فرقی میان خود احساس نمی کنیم :
این معیت با حق است و جبر نیست
این تجلّی ِ مه است، این ابرنیست ... 1/1464
می فرماید درحالت ِ "اتحاد"، ماه ِ حق است که نور افشانی می کند، نه این که بپنداری آن ماه ،از پشت ِ ابر ِ وجود ِ سالک، آن ابر را روشن می کند! ــ یعنی این حالت "معیت" با حق، حلول و اتحاد نیست؛ بلکه فنای مطلق ِ کیفیت ِ انسانی او در کیفیتی الهی ست . ــ و از همین دیدگاه است که می توان سخن ِ سنگین شمس تبریزی را تفسیر کرد :
"در درویش کامل، متکلم خداست" (2) ــ در نوشته های آینده به تفصیل خواهد آمد .] 1300 :این کیفیت و تجربۀ فنا همانند رویا دیدن توست که خودت، هم به وجود آوردندۀ رویا هستی و هم آن را می بینی. اگر در خواب می بینی از جایی به جایی دیگر در حرکتی در واقع خودت از نزد خویش به نزد خویش می روی .
1301 : [و بر همین سیاق، ای سالک ِ حکمت یافته ! ] این کشفیات را از درون خودت و به نیروی خیال خودت می شنوی اما می پنداری کسی دیگر بوده که در خوابت ــ که رؤیای صادقه ای ست ــ با تو آن راز را گفته است. [ رؤ یای صادقه و واقعه ــ که در حالتی میان ِ خواب و بیداری بر شخص نمودار می گردد ــ خیالاتی هستند که اکثرا سرچشمه از عالم بی زمان و مکان غیب دارند. و به نحوی بی کیفیت از غیب به ضمیر سالک القاء می شوند، هم خارج از شخص و هم در داخل او هستند و یا نه در خارج و نه در داخل او می باشند:
اتصالی بی تکیّف، بی قیاس
هست ربُّ النّاس را با جان ِ ناس...4/760
متّصل نَی، منفصل نَی، ای کمال!
بلکه بی چون و چگونه و اعتلال ....3/1340
1302: ای دوست و همراه ِ خوب ! تو یک واحد ِ محدود که مشاهده می کنی نیستی، بلکه فلک گردنده در بالاو دریای ژرف بر زمین درون توست . [ اصل ِ چنین سخنی، از پلوتین فیلسوف نوافلاطونی ست که از سه اقنوم "واحد و عقل و نفس" واحد یا خیر ِ مطلق، عقل کل را و عقل کل، نفس کل را صادر کرده اند. از نفس هم افلاک و زمین و موجودات ِ آن ها پدید آمده اند . انسان جهان صغیری ست که جهان کبیر در او جمع شده است. در عرفان ِ فلسفی ِ ابن عربی هم با تاویلات خاص او از "کون جامع" سخن رفته است . و انسان کامل را روح جهان و دنیا را جسم وی می داند . ]
1303 : آن تو ِ ژرف و پر مایۀ تو که در لایه های درونی وجودت پنهان است، همچون دریای پر عظمتی ست، [ اعراب ، پیش تر دریای سرخ را قلزم می خواندند ] که لایه های ناچیز ِ صد "تو ِ" دیگرت را در خود غرق می کند. 1304 : اصلا این سخنان که بیان می کنم چنان ژرفند که مثال آوری من از مقایسه خواب و بیداری و امثال آن حق مطلب را بیان نمی کند .خاموش باش که خدا به درستی داناتر است [خواست و اراده الهی ست که می تواند این حقایق را با تو در میان نهد، سکوت کن ! از خویشتن تلاش عقلانی و معنوی برای ادراک این حقایق نشان نده! ] 1305 :ساکت باش و مراقب بنشین تا کسانی که اهلیت ِ دم زدن و اظهار وجود در چنین زمینه هایی را دارند،برایت حقایقی بگویند که تا کنون بر زبان و ذهن کسی نگذشته است . 1306 : خاموش باش تا از آفتاب حق و حقیقت، اسراری را بشنوی که تا کنون در هیچگونه کتابی و نسبت به هیچکس از جانب حق نیامده است . 1307 : خاموش باش تا برایت " روح" سخن بگوید . در کشتی تن خویش که بر دریای الهی حرکت می کند ، اکنون نشسته ای و ناخدا گویی نوح پیامبر است .
منظور از روح را می توان "عارف واصل " و یا خود مولانا دانست که اکنون آمادۀ دم زدن و بیان آن راز به سالک "نورحکمت" خورده است . و یا می توان همان روح و جان ِ واصل به حق را دانست . اما نه بنا به تعبیر حکمای مشائی "عقل مستفید" که به "عقل فعال" پیوسته باشد. [ آنان بر این باورند که عقل انسانی در نهایت خویش از آخرین مرتبۀ عقل الهی که "عقل فعال"نام دارد ،کسب معرفت می کند. گروهی از عارفان مانند مولانا این
تقسیم بندی ارسطویی را می پذیرند اما آن را تنها در زمینۀ معرفت به امور مادی جهان معتبر می شمارند .می گویند افزون بر این مرتبه، جبرئیل هم از راه وحی و الهام و تعلیم بدون واسطه می تواند پیام الهی را بر سالک القاء کند ] (3)
خاموش باش تا انسان کاملی که در حالت اتصال به پروردگار است بجای تو سخن گوید. پس وجودت را در این مرشد روحانی غرق کن تا هر چه بر زبان آوردی سخن حق باشد . گویی در کشتی نوح، ایمن نشسته ای دیگر چه جای شنا کردن ؟ [ در پیشگاه وحی و روح ِواصل شده به عالم غیب، خرد این جهانی را کنار بگذار تا حقیقت را دریابی . ]
(پایان قسمت اول از پیل بان مثنوی)

دیدن سخنرانی نویسنده در باره این حکایت :
http://www.youtube.com/watch?v=0-HPI-qMt5M

زیرنویس :
1 : ر.ا.نیکلسون، شرح مثنوی معنوی، ترجمه حسن لاهوتی،دفتر سوم، ص1112
2: مقالان شمس تبریزی
3: نک: شرح کبیر انقروی بر مثنوی ــ ترجمه دکتر عصمت ستار زاده ج7ـ ص486

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد