باز جهان تازه شد از بَر وُ از بارِ تو
یاسِ سپیده دمید بر گل وُ بر خارِ تو
بارِ دگر خاک گفت: غنچه برآورده ام
تاجِ گل آورده ام بر در وُ دیوارِ تو
بادِ خوشِ فَروَدین گفت: عزیزِ دلم!
ابر به فرمانِ من نقش به هنجارِ تو
سنگ در آغوشِ آب نغمۀ بودن سُرود:
چشمۀ جوشان شدم گوش به گفتارِ تو
ژاله که بر گل نشست گفت: بشویَم رُخت
جان که فدا می کند؟ عاشقِ بیدارِ تو
مست نسیمی رسید گفت: که شیدا منم
شانه زَنَم بر چمن من همه رفتارِ تو
آتشِ هنگامه ساز خنده زنان گفت: های
سرخم وُ زردی بَرَم من همه کردارِ تو
چهچهۀ مرغکان گشت به ناگه خموش
چون که یکی کودکی زار ز بسیارِ تو
آمده از راهِ دور شِکوه کنان از زمان
چهره نهان در غبار اوست چو بیزارِ تو
کودکِ دلمُرده گفت: قصه نخواهم شنید
قصه تو خوانی وُ بس گرم چه بازارِ تو!
مات وُ هراسان منم اشکِ پریشان منم
رانده وُ آواره ام ماندۀ دیدارِ تو
کودکِ بیچاره ام مادرِ گمگشته کو؟
چشمِ ترِ خواهرم نیست خریدارِ تو
آه برادر که بُرد در کفنِ سرخِ درد
هیچ نگفت وُ غنود او همه انکارِ تو
هان پدرم را که کُشت خانه که ویرانه کرد
پایِ پُر از زخمِ من خستۀ هُشیارِ تو
گل تو برآری چرا؟ غربتِ ما را ببین
دربدری بوده ام برگَکِ گلزارِ تو
من به دروغی دگر دل نسپارم چو پار
رفته سفر آرزو؟ مُرده زِ گفتارِ تو
باورِ لغزان شدم بر لبۀ خوابِ خود
خواب زِ من می رَمد از تو وُ پندارِ تو
گرمیِ امید کو؟ دیوِ بدی ناگهان
پرده کِشد بر جهان دشمنِ رخسارِ تو
کودکِ پیرِ زمان شیونِ بیهوده ام
کس نپذیرد مرا سوختم از نارِ تو
بانگِ من آرزده کرد جان تو وُ جانِ گل
نالۀ من باز گشت از دلِ کُهسارِ تو
2014 / 4 / 2
http://rezabishetab.blogfa.com