logo





پیل بان ِ مثنوی -بخش چهارم

يکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۹ مارس ۲۰۱۴

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

bineshe-zibarouz3-s.jpg
در بخش پیش سخن مولانا بر آن بود که نباید به قالب ظاهری و صورت حکایات توجه کرد، بلکه می بایست معنی و منظور آن حکایات را  دریافت . در ابیات زیر، خواننده را متوجه این حقیقت می کند،از آن جا که بشر وابسته به پی ریزی های طبیعت خویش است، برای ادراک مسائل معنوی مشکلات فراوانی را پیش رو دارد. تنها  عنایت ِ حق، بصورت ِ فرو فرستادن "حکمت" است که می تواند راه ِ ادراک ِ حقایق را بگشاید :
بسته پایی چون گیا اندر زمین
سر بجنبانی به بادی، بی یقین ... 1280
لیک پایت نیست تا نقلی کنی
یا مگر پا را از این گِل بر کنی...1281
چون کنی پارا؟ حیاتت زاین گل است
این حیاتت را رَوش، بس مشکل است...1282
چون حیات از حق بگیری، ای رَوی*!
پس شوی مستغنی، از گل می روی...1283
شیرخواره چون ز دایه بگسلد
لوت خواره شد، مر او را می هلد...1284
بستۀ شیر ِ زمینی چون حبوب
جو فِطام* ِ خویش، از قُوتُ القُلوب...1285
حرف ِ حکمت خور، که شد نور ِ ستیر*
ای تو نور ِ بی حُجُب را نا پذیر...1286
تا پذیرا گردی ای جان نور را 
تا ببینی بی حجب مستور را ...1287
شرح و تفسیر ابیات :
* رَوی، از نظر لغوی معانی متعددی دارد، در این بیت هم می تواند به معنای روایت گر و هم به معنای سیراب کننده باشد.
* سَتیر، پوشیده و پنهان 
* فِطام،از شیر باز گرفتن . در ادب صوفیه،منظور دست برداشتن از شهوات نفسانی بر اثر رشد و بلوغ ادراکات روحانی ست .بقول مولانا:
تا نبیند کودکی که سیب هست
او پیاز ِگنده را ندهد ز دست
1280: [ در بیت پیش آمده بود که اگر حقیقت در قالب حکایتی برایت بیان شود، به صورت ِ ظاهری آن حکایت دلمشغول می شوی] زیرا پایت مانند گیاه در زمین ِ [ادراک ِ نفسانی] بسته است و در برابر نسیم [جانبخش ِ حقیقت که در قالب داستان بر تو می وزد ] تنها تکانی می خوری و سرت را، [ بعنوان تایید مطالب می جنبانی] وگرنه چنان نیستی که  همراه این نسیم به سرزمین حقیقت مطلق روحانی سفر کنی.
1281:چراکه پا نداری تا بروی، مگر این که از خاک بیرون بیایی . [ اما برون شدن از خاکی که در آن ریشه دوانده ای برایت مقدور نیست ]
1282: چطور پا بر حیات و هستی خودبگذاری؟ [ اگر از ریشه به در آیی می میری] و از دیگر سو ،در این حیات گیاهی که داری [ این که در بند خواهش های نفسانی خود هستی] راه پیمودن بسی مشکل است . [شاید بهانه بیاوری که مرا گرفتار طبع و سرشت کرده اند]
1283: [اما] ای ساقی و سیراب کننده ، ای روایت کننده [از عالم غیب]، (ای کسی که   چون انسان خلق شده ای ادراک ِ حکمت الهی در تو بصورت بالقوه نهاده شده است ) ــ مفهوم "روی" را می توان از ابیات زیر در دفتر ششم روشن تر دریافت که می فرماید :
چون شد آدم مظهر ِ وحی و وَداد،
ناطقۀ او علّمَ الاسما گشاد
نام  ِ هر چیزی چنانکه هست آن
از صحیفۀ دل "روی" گشتش زبان..2649 ــ
 چنانچه از خداوند زندگی بگیری، [ از خدا در شناخت حقیقت مدد بگیری]، دیگر از گِل بی  نیاز می شوی و رهایش می کنی. [ به مرحلۀ کامل تری در شناخت جهان می رسی و آن شناخت نفسانی و جزئی خود را کنار می نهی]
1284: مانند کودک شیرخواره ای که چون رشد کند،از شیر بازش می گیرند،تا برای ادامه زندگی رو به غذا بیاورد. وی دیگر نیازی به پستان دایه اش ندارد، وی را ترک می گوید .
1285: ای کسی که مانند حبوبات ِ کاشته در زمین برای ادامۀ زندگی وابسته به مواد آن می باشی! برای رشد خود و بریدن از دوران شیرخوارگی به غذای قلب ها "قوتُ القلوب" روی آور. [ "قوت القلوب ِ فی معاملۀ المحبوب"نام اثری از ابوطالب مکی ست. البته در این بیت ایهامی نهفته است که مقصود مولانا را روشن تر نشان می دهد.وی با آوردن این نام هم از اثری معروف نزد صوفیه حکایت کرده و هم راه ِ وصال به محبوب الهی را نشان داده است . این راه از "حرف حکمت" آغاز می شود و به "نورحکمت" می رسد. به عبارتی دیگر از عبادت و زهد گرایی و تعقل آغاز شده به عشق و عرفان و اشراق می رسد .
1286: ای سالکی که هنوز قادر نیستی نورحقیقت را بدون حجاب ها ، بی واسطه درک کنی! [فهمت هنوز از شهود تمامی حقیقت ناتوان است] ! غذای روحانی کلمات ِ در بر دارندۀ معنای حکمت را از "قوت القلوب" بخور،تا نورِ ِ پنهانی حکمت از این طریق در وجودت رخنه کند . از آن جهت پنهان است تا چشمت را نزند،چون تازه از تاریکی ِ عالم حس بیرون آمده ای و هنوز وقت می خواهد تا چشم دلت با نور درخشان آفتاب عرفان عادت کند.
1287: تا بتوانی بعد از آن که قابلیت لازم را بدست آوردی ،یکباره و بدون واسطه و حجابی مستور را [حقیقت منبسط بی نهایت را] شهود کنی . برای روشن شدن بیشتر معنای دوبیت آخر می بایست به منظور مولانا از واژۀ "حکمت" پی برد .حکمت، معانی متفاوتی را شامل می شود که در فرهنگ ها آمده است . از آن جمله به معانی عدل و داد، علم ودانش، راستی و درستی،کلام موافق ِ حق، معرفت به حقایق ِ اشیاء به قدر ِ طاقت بشری (نک، فرهنگ معین) . همچنین در علوم دینی به معانی قرآن ، نبوت، شرایع و علم حلال و حرام، سنت، شرایع اسلام، علم و فهم ِ دین، و امثال آن آمده است.(1). در ادبیات عرفانی کهن نیز بعضی عرفا از آن سخن گفته اند .
و اما با توجه به مضمون ابیات بعدی منظور مولانا از این واژه  "دانش الهی" ست که نه از راه تعلیم و فراگیری بلکه از طریق باطن و اشراق صورت می بندد. همانگونه که در قرآن از لقمان سخن رفته است، بی واسطۀ معلم ِ  بشری، به حکمت الهی دست یافت: ولَقَد اتینا لُقمانَ الحِکمَه..(هر آینه به لقمان حکمت عطا کردیم..) [بخشی از آیه 12،لقمان ] در دو بیت بالا مولانا راه رسیدن به چنین درک بلاواسطه عارفانه را برای روندۀ تازه کار تعیین می کند . ابتدا می بایست غذای روحانی کتابهایی چون قوت القلوب را هضم کرد و دریافت  سپس به انتظار عنایت الهی نشست و بی واسطۀ حرف و کلام، حقیقت را دریافت . وی در جایی دیگر از مثنوی نیز بر این نظر مهر تایید می زند، اما بطریقی دیگر: انبیا که برگزیدگان اند برای راهنمایی مردم،حکمت و دانش خویش را از راه معهود و فراگیری سخنان حکمت آمیز  دیگران نیاموخته اند، بلکه مستقیما از حق دریافته اند : دفتر ششم بیت 2652
نوح، نهصدسال در راه ِ سَوی
بود هر روزی ش تذکیر  ِ نوی
لعل ِ او گویا ز یاقوتُ القلوب
نه رساله خوانده نه قوتُ القلوب
می فرماید تبلیغ نوح پیامبر از یاقوت ِ دل ها یعنی تعلیم مستقیم الهی بود نه بر اثر فراگیری سخنان حکمت آلود ِکتاب هایی چون "رسالۀ" قشیری و "قوت القلوب" ابوطالب مکی. یعنی بر اثرجذبۀ حق بود که صاحب چنان حکمتی گردید نه از راه مجاهده و کوشش . [این دو کتاب از مشهورترین آثار ادب صوفیه بوده اند که "تصوف زاهدانه" را نشان می دادند نه "تصوف عاشقانه"را . و نیز از این رو بود که شمس تبریزی می گفت :"از رسالۀ قشیری یخ می بارد، کمترین خبری از مصطفی (ص) ندهم به صدهزار رساله های قشیری و غیر آن ..."(2) درس شمس به مولانا هم در همین راستا بود که او را از زهد ورزی فراتر برده   مستقیما باحکمت الهی آشنا سازد، برای همین با تاکید از وی می خواست نوشته های پدر را که در حد همان سخنان حکمت آلوده بود کناربگذارد:
" همچنان احباب ِ یقین و عاشقان ِ راستین چنان روایت کردند که در مبادی حال، حضرت مولاناسخنان بهاءولد رابه جد مطالعه می فرمود؛ از ناگاه مولانا شمس الدین از در در آمد که مخوان ! مخوان! تا سه بار ، بعد از آن که ینبوع ِ (چشمۀ) علم ِ لدنّی از درون ِ مبارکش  فوران کرد، دیگر بدان سخنان نپرداخت" (3)
حال، پرسیدنی ست با چنین  منعی از جانب شمس، چگونه باز هم مولانا که خود را تابع آموزه های وی می داند مطالعۀ "حرف حکمت را ــ در واقع خداشناسی شریعت گرایانه راــ برای سالک مبتدی لازم می داند ؟ اگر با دیدۀ تامل نگریسته شود، می توان دریافت تضاد  میان این دو روش وجود ندارد . فرق است میان "مجذوب سالک" با "سالک مجذوب".
مولانا پس از ملاقات  ِ  شمس در جذبه ای الهی سیر می کرد، بنا براین مجاهده از سر گرفتن و "حرف حکمت" خواندن همچون بازخوانی ِ نامۀ هجران ِ عاشق در حضور معشوق  بشمار می رفت و حاصلی نداشت . اما سالک مادام که در چنبرۀ جذبۀ عشقی قرار  ندارد ، می بایست نفس خویش را در کورۀ ریاضت بگدازد. نه به امید و خوف بهشت و  دوزخ آن جهان،بلکه برای بدست آوردن ِ استعداد ِ جذبات ربانی در همین دنیا . باری... بر آیند سخن آنکه، صوفیه غالبا با شمع شریعت راه "طریقت"را می پیمایند و البته به رهبری ِ پیری آگاه . این همه، کار و کردار سالکان مجذوب است . مولانا نیز چنین راهی را به نومرید پیشنهاد می کند.اما از حال مجذوبان سالک هم غافل نیست و ایشان را داغ نهادۀ حق می داند که سرمستانی بی قرارند و واصلانی بر بُراق عشق روان که از راهی
سوای تصوف رسمی می تازند:
موسیا، آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
تو ز سرمستان قلاووزی مجو
جامه چاکان را چه فرمایی رفو ؟
ملت عشق از همه دین ها جداست 
عاشقان را ملت و مذهب خداست
                                                                ادامه دارد 
مشاهده سخنرانی نویسنده
http://www.youtube.com/watch?v=si2LSCaVa3o

زیر نویس:
1) خرمشاهی، بهاءالدین، دانشنامۀ قرآن، ج1، 
2) نک، مقالات شمس ، به تصحیح و تعلیق محمدعلی موحد،ج1، ص 517 
3) افلاکی، احمد، مناقب العارفین، به کوشش حسین یازیجی ج2، ص622


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد