logo





در رثای علیشاه مولوی شاعر-آدم

جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۷ مارس ۲۰۱۴

علی اصغر راشدان

aliasghar-rashedan3.jpg
فعلا بقیه ی بی شماران می گذرم برای وقتی دیگر.از آن هامی گویم که تاهنوز زخم هاشان رو قلبم سنگینی می کند: مختاری، پوینده، غفارحسینی، احمدمحمود، شهریاری، کسرائی، کوشابادی، جاهد بازیگوش... همه رفتند. علیشاه! روی حرفم با توست! کجا! داری میروی! رفتی! همین جور بی مقدمه که نمی شود مرد! کمی بمان! حرف دارم باهات! باآن همه خاطره چه کنم! از آن شب که تو فیات قراضه عبدل بودیم و بعدش در به در دیاران شدم درست ده سال می گذرد. عکس هات را تو فیسبوک که دیده م شوکه شدم. پنجاه سال شکسته و پیر شده بودی! سر و موی قلندروارت را که دیده م توخودم شکستم. چه جوری باور کنم جوان با آن یال و کوپال سهراب گون سر زنده را توچشم به هم زدنی این جور مچاله ش کرده اند؟ سر و موی یکدست سفیدت را که دیدم تلنگری به ذهنم خورد که رفتنی هستی .درست است که فجایع جامعه اولین و بیشترین تاثیر را روی هنرمند و شاعر و شاخک های تیز گیرنده ی حساسش می گذارد و تو حساس و در اوجش هم بودی. باخودم گفتم علیشاه هم از قربانیان رفتنی است. اما گمان نمی بردم به این زودی واین جور بی مقدمه و بی خبر راهی شوی! صبر کن! دلم پرخاطره و حرف است مرد! آن شب را به خاطر می اوری که تو فیات قراضه عبدل به طرف انجمن شعر معاصر می رفیتم که تو مجریش بودی. سید بود، عمران بود، حسین منزوی بود. کو؟ع مران کجاست؟ حسین منزوی چه شد؟ حالاهم تو؟ داری می روی؟ رفتی؟ شما، همه مثل آب روانید و ما مثل ریگ ته جوی ماندگار. فکرنمی کنید چه جوری می شوداین همه زخم را تاب آورد؟ دخمره می گوید «شما مرگ و ما زخم»، بودن و ماندن به بهای این همه زخم ناسور؟ یواش یواش دارد دلم ازا ین بودن و ماندگاری به هم می خورد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد