logo





انقلاب بهمن ٥٧ از نغزِ نگاه

پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۳ فوريه ۲۰۱۴

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
در انقلاب بهمن شعار داديم "تا شاه كفن نشود اين وطن وطن نشود" شاه كفن شد ولى وطن وطن نشد.

دو توضيح ايجاز، كه يكى مربوط به ساختن همين جمله مذكور است را لازم مى دانم. سالها پيش من در حين نوشتن مقاله اى كه بعداً در سايت "اخبار روز" منتشر شد اين شعار انقلاب به ذهنم رسيد كه از آن اين فكر را ابداع نمودم "شاه كفن شد ولى وطن وطن نشد" پس از آن، اين بر زبان يك روزنامه نگار ايرانى افتاد، نمى دانم آيا اين جمله از ابداع شخصى او نيز بوده و يا خواست نقل قول كند اما به هر جهت موضوع وقتى برايم جدى شد كه دو سال پيش من همين جمله ابداع خودم را كه در آن فكر خوابيده است و حامل نظريست در مقاله اى ديگر كه اينبار در سايت "عصرنو" منتشر شد، بكار بردم، دو دوست در دو نوشته كوتاه به من تذكر دادند كه بنويسم اين جمله نقل و قول از اين روزنامه نگار است من براى اين دوستان توضيح كردم و اكنون نيز يك بار ديگر توضيح مى كنم اين جمله ابداع من است و اگر قرار است بعنوان نقل و قول از آن استفاده شود اين آن روزنامه نگار است كه بايد نقل و قول كند و نه من.

و اما توضيح دوم، اين نوشته مدعى به پژوهش و تحقيق راجع به رويداد بهمن ٥٧ نيست بلكه صرفاً نظر تحليلى و استدلالى ست اين را به اين خاطر گفتم چونكه برخى از سر عادت به خواندن مطلبى (و نه مطالعه كردن) به جهت ايرادگيرى و به منظور نمايش اظهار فضل خويش، مجبور هستند تا كمبودهايى را از نوشته من "پيراهن عثمان" درست كنند و يا بخاطر يك دستمال قيصريه را به آتش بكشند. بنابراين وارد كردن هر نقدى بر اين نوشته صرفاً بايد به مضمون و همراه با فاكتى از اين نوشته باشد و نه خارج از آن، كه ما ايرانيان براى كوبيدن طرف مقابلمان عادت داريم تا، نه به مضمون موضوع طرح شده بلكه با صاحب آن كار داشته باشيم و به او گير دهيم كارى كه روزنامه كيهان حسين شريعتمدارى مى كند.

نوشته را با نشان دادن تمايز ميان استبداد دينى و عرفى مى آغازم:
استبداد عرفى آن استبدادى است كه قوانين جارى در آن بر حسب عرف است هر چند كه نقص هاى جدى در آن ملحوظ و مشاركت عمومى بر سرنوشت سياسى را مانع مى گردد اما در رشته ها و ابعاد ديگر جامعه مى تواند دستاوردهاى انسانى را بهمراه آورد نمونه روشن آن دوران شاه سابق ايران است كه در بسيارى زمينه هاى علمى و اقتصادى و هنرى راه هاى ترقى گشوده شده بود گرچه زمينه هاى چنين ترقى اى الزاماً مى بايست با فضاى سياسى و مشاركت سياسى همگانى همراه باشد اما به هر جهت در تمايز گذارى ها صرفاً تمايزات بايد نشان داده شوند. در استبداد دينى همچون تسلط آن بر ايران جمهورى اسلامى، ما فقط با شبحى از آدمها مواجه هستيم كه اساس بندگى شان آنها را از خويشتن خويش بيگانه مى كند و اين از طريق جارى شدن قوانين شرعى تثبيت مى شود و همه راه هاى ترقى در آن مسدود شده است. قوانينِ شرع جارى در ايران امروز از طريق سيستم هدايتى حكومت اسلامى ايران بر آحاد جامعه و مردم، ابدى و "وحى مُنزل" شده است و دستكارى به آن خيانت محسوب مى شود چونان كه رهبر اصلاح طلب اسلامى رئيس جمهور اسبق محمد خاتمى گفته است كه فكر تغيير قانون اساسى خيانت است(نقل به معنى) يك مقايسه ساده نشان مى دهد كه ما امروز همه آنچيزى را كه در دوران استبداد عرفى شاه سابق ايران داشتيم از دست داده ايم نه از رشته هاى علمى خبرى است نه كاشف چيزى هستيم و نه انديشه اى كه بتوان دورنمايى براى آغاز روند ترقى و پيشرفت باشد.

هر وضعيت و يا هر پديده اى در شكل و شمايل خودش معلول يك علتى است اگر در تحليل آن وضعيت و يا پديده، اين تناسب در نظر گرفته نشود مى توان گفت "سوراخ دعا" گم شده است و يا ره آگاهانه به ايز گم كردن مى رود و به جاى آن علت، معلول برجسته مى گردد.

انقلاب ٥٧ را هم با اين فرمول مى توان تحليل كرد. ناتوانى حكومت شاه در كنترل سيل عظيم نيروهايى كه به انقلاب مى پيوستند، نتيجه بن بست سياست و سياسى اى بوده كه هم حكومت شاه و هم مخالفين برآمد نموده از فرهنگ توده اى و عقب مانده در آن مشتركاً نقش داشتند، بنابراين علت وقوع انقلاب ٥٧ نتيجه چنين بن بست و تصادمى از نيروهاى واپسگرا و شبه مدرنيسم شاه بوده است.

وقتى مى گوييم بن بست سياسى منظور اينست عقلانيت بر نيروها حاكم نيست خواه مى خواهد از سوى حكومت گران باشد و خواه نيروهاى غير وابسته به حكومت. با بررسيدن فقدان عقلانيت بر روند اين بن بست به علت مى رسيم.

استبداد هزاران ساله در ايران كه بر محور كاست نظام سياسى و فرهنگ عقب مانده در يك مناسبات كبيرى و صغيرى سير مى كرد و استمرار داشت همواره با دو ركن اساسى آن يعنى دين و حكومت مطلقه همراه بوده است. در يك چونان وضعيتى از مناسبات كه از فكر و آلترناتيو فكرى خبرى نيست و توده ها در زندگى توده وارى خويش غوطه مى خورند بديهى ست كه اين وضعيت را، وضعيت تسليم طلبى(يعنى گردن نهادن به همان چيزى كه هست) در بطن جامعه بدانيم؛ منتهاى اين وضعيت تسليم طلبى، خشونت است، يعنى اينكه وقتى توده بى قواره از جور و ستم حاكمان به تنگ آمد سر به شورش مى زند و اساس همه چيز را با خاك يكسان مى كند بدون اينكه تحولى در وضعيت بوجود آيد بنابراين اساس جامعه ايران و عنصر فرهنگى اش آميخته و آلوده به خشونت بوده است و اين خشونت حاكم بر ذهن ايرانى در استمرار خود تا دوران پهلوى ها نمى توانست با عقلانيتى پيوند يابد كه طرفين نيروهاى سياسى در زمان حكومت شاه در فكر و تلاش براى تحميل خود در كسب قدرت مطلقه خود نباشند.

عامل مهمى كه موجب سرنگونى حكومت شاه شد و حكومت اسلامى را بر گرده ايرانيان نشاند و وضعيت فلاكت بار موجود را تحميل كرد عقب ماندگى جامعه و توده ها كه روحانيت شيعه از اين عقب ماندگى به نحو شايسته، با توجه به آگاهى به شور و هيجان توده ها در نتيجه فرهنگ تسليم طلبى، سود جست. سه سازمان سياسى، نظامى و نيمه نظامى يعنى چريك هاى فدايى، مجاهدين خلق و پارتيزان هاى حزب توده و نيز "ليبرال" هاى مذهبى و برخى ديگر به كمك عقب مانده ترين قشر روحانيت شيعه شتافتند و آن چه كه سزوار يك جامعه عقب مانده از لحاظ فكر و خشونت نهفته در آن بود را بدان بازگرداندند يعنى پيروزى درخشان انقلاب اسلامى و تأسيس جمهورى اسلامى.

توطئه خارجى ها در واژگون كردن شاه خصوصاً نشست جزيره گوادلوپ امرى مشهود و محرز است و اتفاقاً مسئله توطئه خارجى بر عليه حكومت شاه ارتباط تنگاتنگ با زمينه هاى جامعه اى داشت كه توده تسليم شده و عقب مانده هر آن سر به شورش مى گذاشت (روانشناسى و جامعه شناسى رفتارى بر اين روند مُهر تأييد مى نهند كه فرهنگ تسليم طلبى در منتهايش شورش و خشونت بهمراه دارد اين را در فرهنگ رفتارى ما هم كه يد طولايى در تسليم طلبى و سرنگون طلبى دارد به عيان مى توان ديد) و در مقطع انقلاب اين شورش به كمك سرويس هاى خارجى و نقشه هايى همچون نشست جزيره گوادلوپ با همدستى عقب مانده ترين قشر جامعه و نمايندگان اسلامى و غير اسلامى اما پيرو حكومتى نظير آنچه در شرق اروپا بود، تحريض و ترغيب و نهايتاً به ثمر نشست.

بنابراين روند پيروزى انقلاب اسلامى و روند سرنگونى حكومت شاه نمى توانست با حركت هاى سياسى اى استثناء از آنها ممانعت بعمل آورد زيرا هر حركت و مانور سياسى از سوى شاه تنها يك استثناء مى توانست باشد اما قاعده همانى بود كه بخشاً توضيح كردم و پيش رفت و پيروزى درخشان را نصيب عقب مانده ترين قشر جامعه يعنى روحانيت شيعه كرد.

درست است كه شاه ايران نخست وزير اصلاح طلب امينى را تحمل نكرد، درست است شاه ايران سه تن از رهبران جبهه ملى را به صرف نامه نوشتن به او و گوشزد كردن رعايت قانون اساسى مشروطه تحت پيگرد قرار داد، درست است كه شاه ايران سيستم تك حزبى را بر احاد جامعه تحميل نمود و همه اينها تخريب شخصيت ايرانى و جامعه بود اما مخرب تر از اين لبيك گفتن به همراه توده نظم نيافته به واپسگراترين صنف جامعه يعنى روحانيت شيعه در سرنگونى رژيم شاه و تنها شاه را مقصر اصلى نشان دادن كه گويا اگر شاه حركت سياسى استثنايى از خود نشان مى داد "ورق بر مى گشت" و اوضاع بگونه ديگر پيش مى رفت، پنهان كردن جاهليتى است كه ايرانيان و گروه هاى مطلق انديش آرمانگرا و اسطوره ساز ايرانى همچنان بدان گرفتارند و تلاش مى كنند كه مسئوليت اين جاهليت را كه سيل بنيان كن بود با مقصرِ اصلى نشان دادن شاه سابق ايران، از خويش بزدايند. نيروى خارجى و داخلى با آگاهى به زمينه هاى خشونت در جامعه و شورش در ميان توده نظم نيافته ايران و جاهليت حاكم بر ذهن ايرانى دست در دست هم انقلاب را به پيروزى درخشان رساندند و همه چيز را بُن زدند.

ما فقط شاه را كفن نپوشانديم بلكه ملتى و كشورى را از طريق ذهن آلوده به جنبش هاى رهايى بخش و تلاش براى برپايى آن در ايران امكان روى كار آوردن عقب مانده ترين صنف روحانيت شيعه كه ديگر بر همگان روشن است كه اين جماعت جاهل تنها شبحى از جامعه برايمان باقى گذاشتند، مساعى ورزيديم و جالب اينست كه برخى ها به روى مبارك نمى آورند كه چه درنده خوهايى را بر مسند قدرت نشاندند كه از اعدام در ملاء عام جنون وار لذت مى برند، از تجاوز به دختران باكره حبس شده در دخمه هاى مخوف ابا ندارند و در مداخله در خصوصى ترين زندگى شخصى مردم از طريق "امدادهاى غيبى" بى پروايند، و ده در صد اين جنايات هولناك ٣٥ ساله را كه شبه مدرنيسم شاه سابق ايران مرتكب نشده است، باز گو مى كنند كه شاه سابق مقصر اصلى بوده تا بدينوسيله اين هيولاى اعتقادِ حكومت پولپوتى در ذهن خويش و روحانيت شيعه معتقد به نوع حكومت اسلامى را كه اصلى ترين نقش را در پيروزى درخشان انقلاب اسلامى بازى كردند را حق به جانب و در رديف مظلومانى كه گويا با سرنگونى حكومت شاه تظلم خواهى كرده اند، بقبولانند، و جالب اينكه همه اينها جزء حلقه هاى دايره اصلاح طلبان اسلامگرا بوده كه شاه كليدشان محمد خاتمى با اين جمله پس از انتخاب حسن روحانى كه گفت "سياست بايد در خدمت اخلاق و دين باشد" دو سر اين حلقه زنجير را بهم قفل زد. بارى، با همين نگاه بود كه پس از انتشار مقاله من راجع به سالگرد سياهكل مرا متهم به اين كردند كه از ظالمان تاريخ مدافعه و از مظلومان تبرا مى جويم. اما من به نورى كه بر تاريكخانه اشباح ذهن و اسطوره ها مى افكنم مفتون و مغرورم.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

نظر
جم
2014-02-16 23:03:25

شجاعت در بیان افکار وعقیده ات قابل ستایش است.به قول کانت فیلسوف آلمانی خروج آدمی ؛از نابالغی به تقصیر خویشتن خود؛ است.اینکه ما در چهارچوب اندیشه های رایج فکر نکنیم هم قابل تحسین است. اما در مورد این دو مقاله اخیر تو من این طور فهمیدم که انقلاب کار یک عده آدمهای خشن و فرقه های مذهبی و غیر مذهبی بوده مثل حزب الهی ها و مجاهدین و فداییان و این آخری توده یها بوده.
جدا از اینکه این انقلاب سرنوشت اش چه شد و اینکه به خشونت کشیده شد که من نمیدانم بر اساس کدام فاکت ها و تحقیقاتی به این نتیجه رسیدی که کاش آنها را هم نشان میدادی. این حرف کمی نیست که ما حال با هر عقیده ای که داریم حرکت عظیم مردمی را برای نیل به آزادی و تغییر خشونت طلب بخوانیم .و بخواهیم تلاش و مبارزات انسان هایی را حقیر شماریم که در آن جو ترور و رعب و وحشت دوران شاهنشاهی به خود آمدند و بر علیه قدرت شورش کردند. جدا از آنکه ایران در آن دوران خودش یکی از شرکت کننده گان در جنگ سرد بود جدا از آنکه مبارزان آن دوره خشنونت به عنوان یک عمل سیاسی برای برون رفت از بن بست سیاسی که شاه بوجود آورده بود بر گزیده بودند.در اکثر انقلابات بزرگ تاریخی خشونت اعمال شده است.انقلاب فرانسه را در نظر بگیر یا انقلاب اکتبر را نگاه کن که در آن خشونت خیلی بیشتر از انقلاب ایران بود و اگر آن انقلاب ها را با انقلاب ایران مقایسه کنی می بینی که انقلاب ایران در آن کمتر خشونت شده. وانگهی این خشونتی که از آن می گویی جدا از سهم مبارزان آن دوره بیشتر از طرف مستبدان اعمال شده.اگر مستبدان مجلس را به توپ نمی بستدند انقلاب ایران می توانست مثل انقلاب هند کم خشونت باشد.اگر شاه در 28 مرداد کودتا نمی کرد جنبش ملی نفت به خشونت کشیده نمی شد. همین انقلاب بهمن هم در آن کمتر خشونت اعمال شد نسبت به بعد آن حتی در دوران انقلاب مردم به سربازان گل میدادند.
تو بر اساس یک حکم روان شناسی اجتماعی که تسلیم طلبی می تواند خشونت درو کند به این نتیجه رسیدی که چون مردم ایران در طول تاریخ تسلیم طلب بودند پس خشونت طلب شدند.ولی همیشه این سوال باقی است که چرا مردم ما تسلیم طلب هستند . یا به خاطر حضور قدرتمند مستبدان تاریخ بوده .یا یک امر فرهنگی است که ما تسلیم طلب هستیم . خشونتی که تو می گویی نه فقط در ایران بلکه در طول تمام تاریخ بشر حضور داشته . در همین آلمان نازی در 70 سال پیش میلیون ها انسان بر اثر خشونت طلبی کشته شدند .بنابر این خشونت امری جهانی و در عین حال نسبی و فرهنگی است. اتفاقا در حوزه فرهنگی ایران که در آن هزاران سال است که مردمان با فرهنگها و مذهب های و زبان های متفاوت زیست کردند و می کنندومردم همدیکر را تحمل کردند چیزی که ما امروز آنرا در اروپا فرهنگ مدارا میخوانیم.نسبا کمتر خشونت اعمال شده البته اگر ما تهاجم ها و خشونت های مستبدان تاریخ را به حساب نیاوریم.هر چند من در این مورد تردیدی ندارم که ما در ایران سنت ها و فرهنگ ها و فرقه های مذهبی هم داریم که خشونت را ترویج میکنند.اما افکار و نحله های فکری و فر هنگی انسان دوستانه هم داریم که شاید حاصل اش در سر در سازمان ملل باشد که بنی آدم اعضای یکدیگرنند ......

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد