بیسکوئیت خورشید
طلوع کرده از آسمان دل کودک
و شکل نانوائی دلپذیری گرفته جهان
که شبی گاز زده بود
یک نفس
رویای ستاره بارانش را
برشته شدن بود
یگانه راه رسیدن، خروشیدن،
رازی که کپه کپه پای مزرعه میریخت
گاری هر برزیگر
به مرغداری، مرغ بانی روز خوش آمدید
به جوجه های پوشیده با آرد سلام کنید
و تخم مرغهائی که خمیر شدن، سرنوشتشان بود
همچنان که مکافات نسیم سر به هوا،
تعقیب بوی نانی
که خرامان شده بود
با کلاه سفالیش
خمیده مقابل لانۀ مرغ و خروس
گلدانی ست وارونه
کودکی که دست و پای منحنی اش
با آب خورشید خمیر شده بود