!مردمم را تحقیر نکنید
! مرا و مردم را
به چه روی
آفتاب برتابد
به دشتهای ما -
وقتیکه شما
برای خود قطعه ای
سرسبز انتخاب کرده اید
که زمین همین است
که من بینم
به چه روی - جهان
بدور شما می چرخند
اگر خرابی شهرها را
برای ما
به ارمغان نگذاشته بودید ؟
به چه روی
آفتاب برتابد
که شما
آیینه را کمی به کج نمی کنید
تا ببینید
مردمم
در خون و خفقان گرفتارند
آیا شما
آن نبودید
که رنگ پاشیدید
به آفتاب
تا ببینند
ذره ای از روشنایی را ؟
مرا تحقیر نکنید
! من و مردمم را
آیا شما
آن نیستید
که چهارچوب بسته اید
زمین و آسمان را
تاجی از ماه
تنها برای خود
بر سر گذاشتید؟
ما
/ کوچک نیستیم
در قلب ما
همان می تابد
که در قلب شما
چرا فکر می کنید
به نسل غارنشین
وصل شده ایم
و شما
در هواپیمای مجللی
در پروازید ؟
مردم من
به شما آموخت
تمدن چیست
و انسان
کجای انسان جای دارد
مردم من
به شما آموخت
که زندگی
یک رنگ آبی دارد
و یک رنگ سیاه
شما رنگ سیاه بودید
و کم کم آبی گشتید
و فراموش کرد ه اید
سنگریزه های این آب
ما بودیم
حالا چه می خواهید
! با این قیافه های گرفته و تلخ تان
از آنسو می آیید
از اینسو می روید
تنها جنگ
نصیب ماست
آزادی و رفاه
! تاجی بر سر شما
به چه روی - جهان
بدور شما می چرخند
اگر اسلحه را
به روی بیگناهان
در دشتی شور و تلخ
نشانه رفته اید ؟
مردم من
... آزادی می خواهند
شما
یک سیب گندیده را
نشانهء آزادی می دانید
= شما می گویید
! پس این برای شما بس
برای ما - بالا نشین ها
!!! همهء آزادی
مردمم را
! تحقیر نکنید
! ای مردم بالانشین
ای کفشهایتان
! بر روی سرشان
مردم مرا
! تحقیر نکنید
07 09 2013
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد