logo





معضل "روشنفکر" مهاجر ایرانی

دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۲ - ۱۳ ژانويه ۲۰۱۴

ف. آگاه

مقدمه و منظور: "روشنفکر" مهاجر ایرانی آن قلمزنی است که از سر دلبستگی به شعر حماسی ایرانی معتقد به تئوری توطئه اسلام بر علیه ایران شده است. آرامش دوستدار بعنوان یک روشنفکر دینی محصول طبیعی این حوزۀ روشنفکری ایران و جامعۀ آلمان غربی دوران بعد از جنگ است که هردو در عین کوشش جهت رهایی از قیود دین، بواسطه ذات سنتی فرهنگ ایرانی (اسلامی) اولی، و ذات مسیحی (کاتولیک، پروتستان) دومی در تحلیل ماکس وبر، اساسأ متحجر مانده اند. فرهنگ ایرانی ای که بواسطه سنگینی کفۀ شعر و سبکی کفه علم و فلسفه در آن، مبتلا به مرض ادبیات شده است. اینست که مخالفت با اسلام در حوزه روشنفکری ایرانی نیز معمولأ از همین زاویه تنگ اندیشه سنتی ادبی ایرانی صورت گرفته است و نه در گسترۀ استدلال منطقی و نگرش علمی. لذا محصول نامبرده نیز مقید در این انجماد فکر سنتی باقی مانده است. تا در غربت هجرت از ایران چنان به افراط در ایران پرستی کشیده شود، که در عین اجبار به اذعان دینیت نظام ایران زرتشتی ماقبل اسلام، آن را به جهت "مدارای دینی و فرهنگی" اش ممتاز تر از اسلام "انگلی" و "ذاتأ متجاوز" بشمارد. چه تصوری ساده لوحانه و نژاد پرستانه! انگاری امپراطوری هخامنشی و ساسانی از ازل به چنان عرض و طولی آفریده شده بود و سراسر قلمروش را مدیون تجاوزات بیشمارش به دور و نزدیک نبوده است. و اسلام جانشین دین زرتشتی، چون ایرانی نیست، می بایستی با صفات پیش پا افتادۀ نژاد پرستانه نازی تخطئه شود. انگاری که بر طبق این تئوری توطئه اسلامی در باقی عالم نیز این دین بجای آن دین ننشسته است! لذا اگر دقت کنیم، موازین فکری آرامش دوستدار در این تئوری توطئه بسیار ساده تر از آن هستند که برای توضیح آن احتیاجی به توسل به "پولیس" یونانی و دکارت یا کانت باشد. کما اینکه آرامش دوستدار به سبب تفکر پولمیک اصولأ قادر به تعمق در چنان مواردی نبوده و صرفأ با ردیف کردن اسامی فلاسفه و مقولات عامیانه مشهوری نظیر "می اندیشم، پس هستم" از کنار آنان گذشته است. و آن جا که پای ذهنش لیز خورده و خواسته به اقتباس از این و آن "داستان نویس" برای عوام چیزی سرهم بندی کند، سخت به بیراهه رفته است. هر چند که در قحطی اندیشه علمی و فلسفی حتی آوردن اسامی فلاسفه و تکرار معلومات عامیانه فلسفی نیز کافی برای ارعاب عوام است. از این لحاظ آرامش دوستدار برای من نمونه باصطلاح روشنفکر مد روز ایرانی است و نقد او نقد همین روشنفکری است که بجای تعمق در اساس و اصول به تفرج در سطح و ظواهر مشغول است.

از آنجائیکه هر ایرانی خواب نما شده ای نظیر آرامش دوستدار و بعضی منتقدانش، برای تظاهر به دقت، بجای استدلال منطقی، به دکارت یا کانت متوسل می شوند. ضروری است یاد آوری کنم که توسل به این فلاسفه زمانی مفید خواهد بود که ساختار عقل دکارتی و "روشنگری" کانتی را دقیقأ، و نه طبق معمول به نقل قول (!)، بشناسیم.

برای این شناخت باید روشن کنیم که آیا عقل دکارتی آنچنان که خود دکارت می اندیشید، ساختۀ خداست و یا محصول تاثیرات سیستم های طبیعی؟ در صورت اول فلسفه دکارت حتی در مقایسه با فلسفه ماقبل سقراطی، که خدا را دو هزار سال پیش از وی نفی می کرد، به پس روی ای ناشیانه می ماند: که تکیه به آن همچنان که آرامش دوستدار و بعضی از منتقدانش کرده اند، حاکی از عقب ماندگی فلسفی است. کمااینکه عقل دکارتی که عالیترین نماد علمی اش توصیف "جبری" هندسه باشد، پس از چهار قرن "ترقی" در عالیترین صورتش که علم معاصر باشد، منجر به اندیشه ای شده است که مجبور (!) به قبول «ذرات شبح» و «ذره الهی» است: مصنوعاتی از "آسمان" افتاده که یاد آور "پرپتو موبیله" (ماشین لایزال) اند. و یعنی تاثیر اندیشه دکارت (و کانت) در مثبت ترین صور آن بر نخبه ترین اذهان غرب، آنان را به بردگان مابعد الطبیعۀ مدرنی بدل ساخته است که در قرن بیست و یکم معتقد به ضرورت وجود مقولات (بنصّ خود نظریه استاندارد فیزیک) غیر منطقی ای (!) چون «ذرات شبح» هستند. پس علی الصول تاثیرش بر اکثریت عوام جوامع غربی که فاقد اندیشه تحلیلی و منطقی هستند، بسیار بدتر بوده است. بی سبب نیست که پیش از من نیز ریاضیدانی چون "هرمان وایل" در کتابش «فلسفه ریاضی و علم طبیعت» این کار دکارت متدین را "تجاوز به هندسه" تلقی کرده است (1).

کمااینکه عقل دکارتی، عقلی نودینی است که عمدۀ ناقلانش در این چهار قرن پروردگان متدین کلیسای مسیحی چون "ریمان" و "کانتور" بوده اند: که سازندگان علم معاصر از "هیلبرت" گرفته تا "اینشتین" جیره خوار اندیشه های آنان محسوب می شوند. همان ریمان و کانتوری که باز پیش از من، ریاضی دانی چون "کارل لودویگ زیگل" از "فساد ریاضیات بعد از آنان" نوشته است (2). اما روشنفکر ایرانی قرن بیست و یکم هنوز نمی تواند از دکارت چهار قرن پیش عبور کند و هنوز مرعوب اوست، چون دکارت را نفهمیده است. و از همینرو استدلال فلسفی اش در عصر دکارت منجمد شده است. چنین "روشنفکری" چون می خواهد با اندیشه سطحی دوران "تقی زاده و ایرانشهر" بفهمد که چگونه ایران از "قافله تمدن عقب مانده است"؛ پس باید نظیر آرامش دوستدار تئوری توطئه اسلامی بچیند و بدون مطالعه فلسفه اسلامی، فلاسفۀ علوم مسلمان نظیر ابن سینا را که حتی مورخین علوم پیشرفت علوم را مدیون «تجربی سازی علم» وسیله او می می دانند(3)، تخطئه کند. اما اگر دکارت کفایت نکرد چه باید کرد؟ آیا باید دست به دامن کانت شد، بدون اینکه از تدین کانت و تحجر "نیوتنی" او و عقب گردش نسبت به "لایب نیتز" مطلع بود. در این صورت جواب "وایتهد" را چگونه می توان داد که نیوتن را فاقد شعور فلسفی می دانست؛ چون به این طریق کانت مدافع نیوتن هم فاقد شعور فلسفی خواهد بود.

"روشنفکر ایرانی" چون عقلش قد نمی دهد که هرچند «انتساب هندسه اقلیدسی به قدرت الهی» وسیله کانت، ظاهری مترقی دارد؛ اما باطنأ خبطی است گران که کمر عقل و هندسه، هردو را همچنان که می بینیم، شکسته است. لذا ایرانی "روشنفکر" چون حوصله صرف وقت در فلسفه و مخصوصأ علم را ندارد (که مهم ترین بخش فلسفه اروپائی را تشکیل می دهد و بدون آن، به سبب اتکای منطق بر علم، فلسفه قابل ارزیابی نیست)، بدون مقدمات می رود سراغ "روشنگری کانت". بی آنکه از اوضاع آلمان عصر "فردریک کبیر" مطلع باشد. در حالیکه کسی که از تضرّع و اظهار بندگی مطلق کانت در نامه هایش به فردریک مذکور (که "قیم و آقای" کانت ست) باخبر باشد، پیشاپیش خواهد فهمید که کانت خود قادر به عمل به آنچه که در "روشنگری" نوشته است، نبوده است. و یعنی نوشتۀ کانت در عمل اگر باد هوا نباشد، در واقع توجیه و تبلیغی برای "اصلاحات آمرانۀ" همان فردریک کذائی است که در ضمن اعطای یک پست دانشگاهی با حقوق کافی به خود کانت (سال ها پس از نامۀ فدایت شوم کانت به او)، طبق تبلیغ تشکر آمیز کانت، اجازۀ تفکر مستقل به بندگانش را عطا کرده است. کسی که این نوشتۀ کانت را به آلمانی بخواند، همچنانکه به بعضی از دوستان اشاره کرده بودم، دم خروس مدح همایونی (فردریک) را در زیر عبای موعظۀ کانت پیدا خواهد دید.

اما برای روشنفکر ایرانی که بی خبر از این مسائل به الگو سازی نشسته است، معجزات امامزادۀ "روشنگری" پاسخگوی همۀ مشکلات ماست. چون او از انتقاداتی که در همان عصر کانت نسبت به این اثر شده بود، بالکلّ بی خبر است (4). روشنفکر ایرانی واله و شیدای کانت از تعبیر منطقی ترکیب اصطلاحات "به تقصیر خود" و "ناتوانی" (5) در رابطه با مسئلۀ "نابالغی" مردم در "روشنگری چیست" بی خبر است، که از قدیم برای من مسئله شده بود. تا اینکه در یافتم که کانت بر خلاف «لایب نیتز» متقدّم بر او، یکی از نماد های عقل ظاهری و تحجر باطنی اندیشۀ اروپا، مخصوصأ به تبعیت از نیوتن که خلف برحق ارسطو محسوب میشود، می باشد. چون کانت منادی "جرئت تفکر مستقل" از "نابالغی به تقصیر خود" سخن می گوید و آن را به "ناتوانی در استعمال عقل خود بدون رهبری و قیمومت دیگری" بشرطی می بیند: که "این ناتوانی بواسطه نقص اراده و تصمیم ... و تنبلی و بزدلی شخص" باشد (5). در حالیکه نه تنها خود کانت تامین زندگیش را نه در "جرئت تفکر مستقل"، بلکه در تضرع به پبشگاه بندگان همایونی ("قیم" خود) می طلبد. بلکه ناتوانی مورد نظر وی نه اینکه آنچنان که او شرط می کند از سر بزدلی و تنبلی اشخاص باشد، بلکه در سایه استبداد مطلقه و قدرت نظامی دائمأ ملموس "قیم و آقا" که همان فردریک باشد، است. استبدادی تکمیل شده وسیله کلیسای مطیع به قیم که حتی اندیشۀ هر مقاومتی را در بدو تصور آن، نابود می کند. پس این ناتوانی که حتی بر خود کانت مستولی است، ناشی از "فقدان قدرت" مردم و تمرکز آن در دست قیم است و نه تنبلی و بزدلی مردم!

برای من لنگ بودن کُمیت منطق کانت در علم از "احکام ترکیبی ماقبل تجربی (بدیهی)" او روشن بود. اما این نمونه خطرناکش در حقوق، مرا نسبت به آینده "روشنفکری" چشم و گوش بستۀ معتقد به کانت ایران و خوابی که برای مردم ایران دیده است، بیشتر نگران می کند. چون به تجربه دیدیم که نوشته های روشنفکری ایران بدون تعریف مقولات اصلی و تعمق در اساس محتوی، به کجا کشید. چه اگر که در سالهای پیشین این ایراد به چپ گرایان گرفته میشد که بجای استدلال، از لنین و مارکس نقل قول می آورند و از آن ها الگو ساخته اند. اکنون این ایراد به "روشنفکران" وارد است، که بجای استدلال منطقی به نقل قول از دکارت، کانت و یا نیچه، هایدگر و فوکو قناعت می کنند و از این ها قیّم و الگو می سازند. کمااینکه روشنفکر ایرانی نه در آن سالها و نه اکنون، عنایتی به "پدیده شناسی" شرایط بیان نظریاتی که نقل می کنند و "معرفت شناسی" محتوی آن نظریات نداشته است. و بدون ارزیابی منطقی آن نظریات، آن هارا برای ابدالاباد معتبر می بیند. در حالیکه هم چنانکه یاد آوری کردم، حتی نظریات استاندارد علمی معاصر نیز از نظر منطقی معتبر نیستند و باید تصحیح شوند، چه رسد به نظریات فلسفی قدیم. سخن کوتاه دکارت و کانت که حتی در عصر خود مشتبه بودند، قیم ما نمی توانند باشند. و قیم داشتن همان عدم تفکر مستقلی است که بدون نیاز به موعظۀ کانت بر هر متفکری روشن است.

حواشی و توضیحات:


(1) H. Weyl; „Philosophie der Mathematik und Naturwissenschaft“, München: Oldenbourg Verlag 1927.

(2) C. L. Siegel, Brief an A. Weil in: Archiv von A. Weil, Die Archive der Académie des sciences de l Institut de France.

(3) G. Sarton, “A history of science”, Volume I: Ancient science through the Golden Age of Greece, Cambridge, MA: Harvard University Press, (1952), Dover (1993).

- S. Sambursky, „Der Weg der Physik“, Zürich und München: Artemis, (1975).

(4) J. G. Hamman, „Brief an Christian Jacob Kraus“, (Koenigsberg, 18. Dezember 1784); zit. nach: Ehrhard Bahr (Hrsg.): Was ist Aufklärung? Thesen und Definitionen. Kant, Erhard, Hamann, Herder, Lessing, Schiller, Wieland. Stuttgart (Reclam 9714) 1984.

(5) „Beantwortung der Frage: Was ist Aufklaerung?“, in: I. Kant, Werkausgabe in 12 Bänden - XI: Schriften zur Anthropologie, Geschichtsphilosophie, Politik und Pädagogik. 1 (1977), S. 53.


ـ اصطلاحات آلمانی مذکور عبارتند از:

- „selbst verschuldeten“, „Unvermoegen“.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد