جهان من
کوه استواری ست
که هر روز صبح آنرا
از پنجره ی اتاقم می بینم
و دامنه اش
هر بار
سبزتر
جهان من
سعادتی ابدی
در دستان دختر کوچک همسایه است
وقتی برای عروسکش
از گلهای باغچه می گوید
جهان من
حرفهای ناگفته
روی دیوارهای شهریست
که تمام مردمانش
عاشقند
و تمام پرندگانش
دریا دریا ,دشت دشت
اوج پرواز و رسیدن را
آموخته اند
جهان من
صلح سپید معطر
آمیخته با مهری ارغوانی ست
دیوان غزلهای حافظ است
غزلهای زلال
چون دستانش
جهان من
چشمهای من است
26 مهرماه 1392
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد