logo





دو کتاب در شب یلدا

چهار شنبه ۴ دی ۱۳۹۲ - ۲۵ دسامبر ۲۰۱۳

محمود کویر



صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی، بو که برآید!

چند هزار روز است که در میهن ما شب است؟ آن هم یلدا. آن هم شب به چله نشسته؟
شب دراز بود و جان می داد برای داستان خوانی. دو کتاب برداشتم تا بخوانم.

کتاب اول:
بچه های اعماق. نوشته­ی مسعود نقره کار.

بسیار در باره­ی این کتاب نقد نوشته اند و من هم ناقد نیستم. اما باید می نوشتم. در باره ی همین کتاب. چرا؟ به درستی نمی دانم. اما باید می نوشتم. شاید می نوشتم تا فراموش نشود. هم چنان که نقره کار می نویسد تا تاریخ فراموش نکند و در پشت و پسله های حافظه­ی تاریخ گم نشود داستان این قوم و قبیله. حکایت بچه هایی که در کوچه های تاریخ سرزمین ما بر اسبان چوبی و یا آهنی خویش تاخت و تازها کرده اند. پس نوشتم: بار اول که مسعود نقره کار را دیدم در زمستان فکر کنم پنجاه و پنج بود و می خواستم کتاب اولم را بدهم به ناشر و رفتم نظام آباد و سپردم به انتشارات چکیده. به مسعود. ( در رمان بچه های اعماق می توانید با این انتشارات بیشتر آشنا شوید).
دو کتاب نخست مرا انتشارات چکیده منتشر کرد. بار دوم رفتم برای نشر کتابی تازه و انقلاب هم شده بود و همه ی اخبار جلوی دانشگاه بود و انتشارات چکیده هم آنجا بود و دوباره مسعود نقره کار را دیدم. این بار بیشتر و بیشتر. داستان ها گفت و من بسیار آموختم از بچه های اعماق. مسعود یکی از آنها بود. مسعود، خود آنها بود. با آنها بود. با آنها زیسته بود و می زیست. از اعماق برخاسته بود و بالیده بود و دکتر شده بود. دکتر چه؟ دکتر دردهای اعماق. پیشه ای که همواره و بویژه در رمان خود به آن تا پای جان متعهد مانده است.
بار سوم با پرویز قلیج خانی آمدند به لندن و سپس نشریه آرش و همکاری در انتشار این نشریه در تبعید. اما مسعود هنوز هم جزو بچه های اعماق بود. هنوز هم از دردهای آنان می گفت و می نوشت. مسعود از نظام آباد بال کشید تا آن سوی اقیانوس ها. اما دردها و رنج های اعماق را هیچگاه فراموش نکرد. رمان بچه های اعماق نمونه برجسته ای از دلبستگی و توانایی وی در بیان هنرمندانه ی این رنج هاست. او هم چنان دکتر است و این بار نشتر در زخم می گرداند تا درمانی بیابد.
رمان بچه های اعماق، روان درمانی رنج است. تاریخ جامعه شناسانه ی بخشی از تن ماست. حضور در آیینه ی پریشان است. وجدان بیدار یک نویسنده است که در آینه ای هزار تو، تاریخ و سرگذشت دردبار ما را در برابر ما می گذارد.
نیک اندیشی، همدلی و همزبانی نویسنده با بچه های اعماق، زلالی و روانی اثر از منظر ادبی و زبانی،واشکافی زخم های ناسوری که بر پیکر جامعه نشسته است؛ ویژگی هایی است در خور تحسین که بچه های اعماق را به رمانی ماندگار، خوش ساخت، نو و زنده تبدیل کرده است. بچه های اعماق در این اثر زیبا بزرگ می شوند، پیر می شوند، می میرند و باز زاده می شوند. از اعماق بر می آیند و در توفان می پیچند و برخی در آسمان سیاه این میهن چونان آذرخشی می درخشند و جان در تیر کهکشان می نهند و دیگرانی نیز اژدها می شوند و دندان در جگر ستاره فرو می برند و آتش به بیشه های اندیشه و آزادی می افکنند. بچه هایی که گاه، هیچگاه بزرگ نمی شوند. کودک می مانند تا جهان زیباتر شود. همراه با بچه هایی که خنجر به دندان به دنیا می آیند تا زهر هلاهل در کام کوچه های تاریخ بریزند. بچه های اعماق را بنگریم! در انتهای آن خیابان. در پاگرد این خانه. پشت آن میز. در اتاق روبرو. پشت میله ها، تازیانه در دست و یا کبود از تازیانه! بچه های اعماق را ببینیم که نامشان بر کوچه و خیابان های شهر ماست. بچه هایی که بسیار بزرگ شده اند. پیر شده اند. پرپر شده اند. اما گویی هربار و در هر گرده گردانیدن تاریخ از نو زاده می شوند و دوباره این کوچه ها پر می شود از بچه های اعماق.
بچه های اعماق روایت داستانی است که روایت ناپذیر بوده است و یا تن به روایت نمی داده است. حالا من دارم این روایت را می خوانم. و می گریم. آری دارم می گریم برای زخم های تن این مردمان غریب... اما نمی ترسم. دیگر نمی ترسم. انبوه رنج دیدگان گویی از اعماق بر می خیزند و همراه من از صفحات کتاب پای به خیابان می گذارند و خورشید از کوه قد بر می کشد در این شب یلدا....
بچه های اعماق رمانی تحسین برانگیز است. دکتر نقره کار نازنین: دست مریزاد!

**

کتاب دوم
اشک های نازی از رضا اغنمی

کتاب دوم اما روایتی دیگر است. از اعماق تهران به خیابان های تبریز و دیگر شهرها. از ژرفای تاریخ تا امروز. از تبریز تا تهران و.... داستان ها و داستانواره ها و روایت ها و حکایت هایی چند. با مردمانی دیگر، اما از همان سرزمین . قلمزنی نویسنده است در قلمرو خیال و واقعیت،تاریخ و داستان.
یکی از داستان ها اشک نازی نام دارد و کتاب نیز نامش را از آن داستان برگرفته است.
رضااغنمی را نیز سالیان درازی است می شناسم. انسانی با پشتکار و تلاش بسیار. تلاشی خستگی ناپذیر. با دستانی که عطر کار و مهربانی و کاغذ دارد. تا او را می شناسم با کلمه دوست است و در کار نوشتن و خواندن و از پای نیز نمی افتد در سنگلاخ این روزگار. تا آنجا که من خوانده و می دانم تا کنون پنج کتاب رمان و داستان و ده ها نقد و کتابی نیز در نقد از کارهای منتشر شده ی او هستند و باید گفت: دست شما درد نکند.
آنچه در کار اغنمی برای من جالب و تحسین بر انگیز بوده، چند نکته ی باریک است. او با توصیه ی غلامحسین ساعدی قلم بر داشت تا بر کاغذ بیاورد روایت خویش را از مردم این سرزمین. و از آن هنگام قلمش نه لغزید و نه ایستاد. در درازای بیست سال نزدیک به ده کتاب، دستاورد این تلاش است و این یعنی هر دوسال یک کتاب در سرزمین بی خریدار و بی خواننده و این خودش یعنی: عشق. بله! فقط عشق است که قلم در دستت می گذارد و خون دل جوهر می کنی و می نویسی تا نوشته باشی. همین. نوشته باشی سرگذشت تبار خویش را در گوشه ای از تاریخ تا فراموش نشوی و فراموش نشود. همین.
سوی دیگر روایت های اغنمی جدال همواره و پویای او با نادانی و خرافات است. او در هر کجا که نشانی از جهل و ترس و خرافات دیده است به رسوا کردن و ستیز با آن برخاسته است و از همین روی او نویسنده ای واقع گراست و نوشته هایش گاه به ناتورالیسم نیز پهلو می زند اما بیشتر به روایتی واقع گرایانه از آدم ها و ماجراها بسنده کرده است و شاید بیشتر دوست داشته تا راوی دیده ها و شنیده های خویش باشد.
دیگر شوق او به به بوی کاغذ و عشق او به قلم است. قلمی که جز در راه آرمان های پاکش بر کاغذ ندویده است. و این کار را با دل و جان، عاشقانه و ساده و بی ریا انجام داده است و این زیباست.
اغنمی و کارهایش پاره ای از تن ادبیات در تبعید است. رنگین کمانی که در این یلدای زخم خورده بر دوش نویسندگان و هنرمندان ایرانی در تبعید قد کشیده است. او خود بر بسیاری از کتاب ها نقد نوشته است و چند کتاب نقد منتشر کرده است و نقد کارهایش، کار من نیست. من تنها دارم روایت می کنم کتابی را که از خوانده ام و در باره ی همان نیز می نویسم.
داستان های او ساده است. پیچیدگی چندانی ندارد. گویی نویسنده همراه با آدم های قصه، که آن ها هم ساده هستند و صمیمی، به راه می افتد و گاه با آن ها در می آمیزد و یا در می آویزد و روایت را برای خواننده باز می نماید. به همین سادگی. به سادگی و زلالی جان نویسنده اش که به باور من بسی ارجمند است.
رضا اغنمی نویسنده ای آرمان گراست. از خودکامگی و بیداد بر می آشوبد و رویای فردایی روشن، چشم انداز اندیشه و خیال اوست. داستان های او نیز روایت همین رویاها و آرزوها در کنار رنج ها و بیدادهایی است که بر مردمان قصه هایش می رود.
**
این کار خواندن دو کتاب را به پایان برده و دارم این چند کلمه را در ستایش نوشتن و نیایش کلمه بر کاغذ می آورم و بر آنم تا بی اندکی دست کاری و ویرایش برای شما بخوانمش. کلمه هایی در ستایش نویسندگانی واقع گرا و متعهد و انسانگرا. نویسندگانی که حرمت قلم را دارند و ارزش روایت را در می یابند و چه دارم بگویم جز: آفرین!
*
خورشید بر آمده است. بامداد است. پرندگانی کنار پنجره می خوانند. بیشتر همهمه و چه چه به هم آمیخته است. صدها پرنده در ارکستری بزرگ، به پهنای طبیعت آواز بر کشیده اند که : یلدا رفت و خورشید آمد. نور خورشید از لابلای شاخه های درختان می تابد، گویی هزار هزار فرشته با بال هایی از نور بر درخت فرود می آیند.

محمود کویر

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد