logo





اعیاد غربت

جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲ - ۲۰ دسامبر ۲۰۱۳

طاهره بارئی

وارونه می چرخید
چرخ فلک عید
در زمستانهای جشن غربت

بازی و سرعت،
شبیخون ماشینهای قرمزی
که از اصابت به موانع پی در پی
سوخت خود تآمین میکرد،
و کودکی سرگردان
میان خطر تصادم از هر سو،
که در دستکش های پر از برف دست میکرد

اینجا کسی اهل شوخی نبود
دوستی ترجمه نمیشد
و محبت رَم میکرد

رویای کدو غلغله زن
غلتیدن و رفتن در فراز و نشیب،
رسیدن به خانۀ مادر بزرگ
غریبه را ترک نمیکرد

برسر هر گذر
پالتو پوستی کمین کرده بود
ولی صدای برّه نمیداد
هزار شغال در جیبهایش مورمور میکرد


کسی عمو نمیشد
زنجیر باف را نمی شناختند
هر چه نخود و کشمش،
در راه ریخته
و برای جمع کردنش
کسی را نمی فرستادند




شکلات شب عید
به گز انگبین مبدّل نمیشد
مغز پسته از آن سر در نمی آورد


قرار ملاقات با خاله سوسکه را
کسی جدی نمیگرفت
پوشیدن لباسی از پوست پیاز
مسخره به نظر میآمد
و گیسوان بافته با ساقۀ سیر را
قاطعانه رد میکردند

در بازارچۀ عید
جعبۀ خاتم به فروش نمیرفت
قالیچه های ساوه و کرمان
از شاحه های خجالت آویزان بودند
و کسی به حالشان گریه هم نمیکرد


کنار چرخ فلکها
کودکی که پیر میشد
چرخیدن معکوس جوانیش را نظاره میکرد
و صدای تیر هیچ کمانگری
تاریکی را نمی شکا فت
مرز های شب را به هم ملحق نمیکرد

صدای راهنمای جهانگردان
شاخهای یخ زده ی گوزن را
آب نمیکرد
و طفره رفتن به سوی بوتیک های سر بسته
صدای ِامشب شب مهتابه
و یاد ِیار مهربان آید همی را
در شهرپخش نمیکرد

غریبه
روی نُک پا، می چرخید
و میدانست دررا هر چه بیصدا پشت سر می بست
باز صدای پیرزن همسایه را در می آورد

جشن های زمستا ن
قطره
قطره
یلدا می ریخت
در رگهای
تقطیر شده با غربت

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد