logo





کاش زمان به قبل باز می گشت...

دو شعر

جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲ - ۲۰ دسامبر ۲۰۱۳

الهام باقری

کاش زمان به قبل باز می گشت.

کاش زمان به قبل باز می گشت. وقتی که دختری بیست و سه ساله بودم. پر از خواهش خواستن و عطش دوست داشتن.
گرم چون آفتاب صبح تابستان و دلخواه چون خنکای بامدادان
در آرام گیسوانم گرم می شد دست های مردانه ات که شب را می جست و آب می شد در امتداد آتش ، نگاه دیوانه وارت
وحشتی شرمگین فرو می انداخت چشم هایم را و سست می کرد دست هایم را که ناشناخته ای را می کاوید.
در تلاطم زمان و تب و تاب ضربان، در هم می تنیدیم ، می رسیدیم به اوج و بعد موج موج فرو می رفتیم در اعماق، در تلاقی دو انسان.
و آرام می گرفت در بستر سینه ام عطش تو و خواهش من
صبح نزدیک است. صبح شبی که سی و سه ساله می شوم.
دست هایم گله می کنند. چشم هایم جسور شده اند و گیسوانم تنها می خوابند.
کاش زمان به قبل باز می گشت وقتی دختری شانزده ساله بودم و هیجان زنانگی در من شعله می کشید.
قدم بلند تر و پوستم کشیده می شد. بیرون می آمدم از معصومیت کودکی و سر می خوردم به دنیای خواب های خیال انگیز.
به دست های کنجکاو که نوبرانه ها را در آیینه لمس می کردند.
به اولین لذت های شیرین.
به حس تکامل
به چشم های خشمگین که معصومیت شهوت را در من می کشت
و ترس از مرد را در من می کاشت.
و صبح در راه است
صبح شبی که چهل و سه ساله خواهم شد.
آیا هنوز دست هایت برفزار گیسوانم را نوازش می کند؟
آیا هنوز چشم های خسته ام می توانند مهربان باشند؟
و بستر سینه ام آرامبخش دغدغه هایت خواهد بود؟
کاش زمان به آغاز باز می گشت.
به زمان بی زمانی
وقتی نطفه ای بودیم. دو نقطه در جهان هستی که دستی در کلمۀ انسان ما را نشاند و آیات خلقت را خواند
و صبحی می رسد که نمی دانم چند ساله ایم. چند شب را به صبح رسانده ایم و چند بار سراغ گیسوانم را از باد گرفته ای و چند بار مهربانی دست هایت را بوسیده ام؟
ولی می دانم که چندین قرن با هم زیستیم، عشق ورزیدیم و آنک نیستیم.
الهام باقری/ 18/9/92

*******

به تو می اندیشم

به تو می اندیشم و چیزی در من فرو می ریزد
درونم پیچ می خورد و قلبم فشرده می شود.
سینه ام تیر می کشد مثل وقتی که خواهش کودک، شیر به پستان مادر می آورد .
دستم کند می شود
نمی توانم بنویسم.
دوستت دارم را چطور می توان می نوشت؟
با کدام حرف؟
در کدام کلمه می گنجد؟
بار محبت را کلام که نه، کمند دست هایم که دور گردنت حلقه می شوند می توانند بکشند.
به تو می اندیشم.
دست هایم خالی ست
ولی این حلقۀ مهر، نشان محفوظ بین ماست که دست هامان را به هم خواهد رساند.

الهام باقری
18/9/92


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد