logo





حافظه در شعر فروغ

شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲ - ۱۴ دسامبر ۲۰۱۳

بیژن باران

bijan-baran.jpg
یگانه چیزهای زیبا آن هایی هستند که جنون القا می کند و خرد می نویسد. آندره ژید

آیا می توان یک شعر را از نظر انواع و چرخه حافظه شاعر تقطیع کرد؟ نخستین شعر کتاب تولدی دیگر 1338-1342 فروغ 1313-1345 آن روزها- مرور خاطرات با لحن ناستولوژیک/ حسرت است. فروغ 30 ساله کودکی خود را در بازه زمانی 20-32 خیابان امیریه تهران مرور می کند. این خیابان چون نبض تهران با تبعید دیکتاتور، حضور برادر و خواهر- امیر مسعود، گلوریا، مهران، فریدون 1317-1371 ، پوران تولد 1311 – در تظاهرات سیاسی میزد. غرب امیریه کارخانه کبریت سازی مرکز کارگری در خیابان قزوین بود.

در این شعر فروغ اختلال فراموشی، بلوکه، نادقیق/ تصرف، استرس حافظه را در فاز تشکیل، یادگیری، بازآوری نشان نمی دهد. محتوای حافظه به کنشگرهای عضلانی تبدیل به رفتار عاطفی، صوتی، رقص، حرکت، موسیقی نشده؛ بصورت کلامی شعر پدید آمده اند. انواع حافظه بکار رفته؛ حافظه اپیزودیک بطور تقویمی/ کرونولوژیک خاطرات را از آغاز کودکی تا سطر آخر در دهه 40 مرور می کند.

پولک، گیلاس، پیچک کودکی را به تابستان می رساند. یک سکانس تصویری از روز به آسمان و باغچه تابستانی ردیف می شود. کودک به حرکت بادبادک، خرگوش، جنگل و شب می رسد. گذر زمان به برف زمستان در مفصل 2 رسیده؛ "پیر" و "کاج پیر" مفصل 3 به مادر بزرگ می رسد. بعد مدرسه بیاد می آید؛ مرگ گنجشگ؛ بلوغ و رازهای جسم، عشق به شمعدانی تابستان میرسد. در پایان سفر 25 ساله به زمان حال در شعر می رسد: اکنون زنی تنها ست.

روشن است که شعر هنر کلامی نه حسی مانند نقاشی است. زبان فارسی این شعر بزبان فارسی بزرگسالان با گویش تهرانی به علی گفت مادرش روزی با آغاز محاوره کودکان "علی کوچیکه" در همان کتاب مقایسه شود. روایت از خاطرات 20 سال پیش فروغ به حافظه کاری مشعر برای نگارش ردیف می شوند. در هر دقیقه، تعدا 5-7 کلمه را آماده برای نوشتن می کند.

شعر از حافظه درازمدت با واژه های زنی 30ساله به حافظه کاری می باشد. نمونه هایی کلامی انواع حافظه در زیر می آیند. حافظه در مغز از کودکی تا گور از تجارب فرد کپی برداری کرده؛ انواع حافظه تصریحی، تلویحی، اپیزودیک را در شعر خود بوجه احسن بکار برد. او از حافظه شعری پدر و صداقت مهر مادری برخوردار بود.

فروغ مانند هدایت و نیما استعداد نقاشی داشت که در شعر جنبه تصویری را قویتر از کلامی می کند. حس بصری با انواع حافظه خبری، زنجیری، حواس 5گانه بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، پوستی- مشترک در مرد و زن در شعر آن روزها واشکافی می شوند. ترابری کلام از حافظه بصری در استعارات فروغ بسیار بکار رفته. از جمله: بر رشته ی سست طناب رخت/ بر گیسوان کاجهای پیر. برگ ریخته اخرایی زیر درخت کاج تغییر رنگ را می نماید.

حافظه خبری/ حکمی در عنوان شعر، آن روزها رفتند، یک نمونه است. حافظه زنجیری در محور زمان گسترش می یابد. لذا شباهت به حافظه اپیزودیک داشته؛ که سطرها گذشت زمان را تصویر می کنند. محور زمان کل شعر از یک تابستان کودکی با شاخساران پر از گیلاس و فصول بعدی عبور کرده؛ به میانسالی اکنون زنی تنهاست میرسد.

حافظه اپیزودیک در کل شعر در بازه زمانی کودکی تا بلوغ و میانسالی را پوشش می دهد. حافظه فضایی: با تصویر پانورامای 3 بعدی از آسمان، حیاط، شهر، فصول با دقت عدسی دوربین، پرسپکتیو، جزییات اقلام نزدیک، شمال اقلام دور- تجسم شده. حافظه سمعی: پشت دیواری صدا می زد، در ازدحام پرهیاهوی خیابانها، آوازهای دوره گردان، خش خش چادر مادر بزرگ، در انبوه سوزان نفسها و تپشها.

حافظه چشایی: چو شیر تازه ای نوشید. حافظه حسی بصری: با اشکال هندسی و رنگهای سبز پیچک، سفید برف، برگهای شمعدانی رنگ می زد بکار رفته. حافظه پوستی زبری، نرمی، دما: در اتاق گرم، دست دیگر را چو کرکی نرم، احساس سرد نور، گرمای کرسی.

حافظه بویایی: گیج از عطر اقاقیا، آن رعشه های عطر، بازار در بوهای سرگردان، بوی تند قهوه و ماهی. حافظه عاطفی: و عشق که در سلامی شرمگین، خرگوش ناآرام شادی، در باغچه می گشتم افسرده. آه افسوس. حافظه حرکت عضلانی: و توپ با پیغامهای بوسه در دستان ما می گشت. حافظه رخدادی، اپیزود، حادثه، تجربه: آن روزها میل نباتاتی که در خورشید می پوسند. آن روزها رفتند.
*
مغز با یک کیلو و نیم پی برای ذخیره، پردازش، ترابری اطلاعات ناشی از تجربه زندگی فرد است. البته اطلاعات ژنتیک مربوط به حیات بیلیون سالی روی زمین در نوارهای دی ان ای هسته ی همه یاخته ها از جمله عصب مغز محفوظ می مانند. گویا دانشمندان از طریق رمزگشایی این نوارها بویژه در میتوکوندریا به رازهای حیات کهن در فسیلها و اجساد مومیایی میرسند.

عصب حافظه ساختار سلسله مراتبی چند لایه دارد. لایه علیایی از تجمیع عصبهای تحتانی حاصل می شود. برعکس، حافظه رایانه- یک سلول مختص یک ذره/ بت اطلاعات است. ساختار درختی عصب حافظه از مرتبت هم برخوردار است که رده بالاتر عصب محتوای عصب زیر را انتگره/ تجمیع میکند. این پردازش به مرتبه های عالیتر میرود تا پیامی را پدید آورد. فکر 2 نوع ارادی تحت کنترل ضمیر آگاه/ مشعر یا کتره ای است. فکرهای کتره ای محتوای شبکه های حافظه را زنده نگه میدارد.

محتوای حافظه دراز مدت با الگوی گزینشی فردی انجام می شود. مراکز عالی مغز نتایج تشخیص قبلی از اطلاعات حسی بصری، سمعی، زبانی لغوی/ دستوری، ادراک عاطفه هیجان/ احساس، ارزیابی موقعیت 3-بعدی، خطر، فرار، اپیزود خاطره، اعتقادات، وجدان را در حافظه انبار می کنند. زبان شنوایی، خواندنی، گویایی با عاطفه، اعتقاد، غیرت- هم در نحوه انبار در حافظه هم در بیان محتوای حافظه رابطه دارد.

شبکه عصب حافظه در بازوی یادگیری آغازین یک رویداد و بازآوریها بعدی مانند 2 بازو در نقطه مشترک V برای رویداد می باشد. چون این 2 بازوی عصب متفاوتند گاهی بازآوری خاطره مخدوش شده؛ آن نیست که مدتها پیش برای فرد اتفاق افتاده بود. در حیات فرد تجربه های بعدی گاهی به خوشه عصب حاوی یک خاطره، عصب ربطهای دیگر با تداعی، ارجاع، القاء - برخی دیگر خاطرات مربوط را فعال کرده یا در خاطره اصلی دخل و تصرف کرده، به آن می افزایند.

در بازآوری محتوای حافظه دراز مدت به حافظه آنی ترابری شده یا وصل می شود. باز آوری گاهی با تحریف/ خطا همراه است؛ قطعیت محتوای حافظه را مخدوش می کند. در موجود زنده فکر وجود دارد. جرقه ذهنی از فعالیت شبکه حافظه حاوی فکر کتره ایست. از فکری به فکر دیگر پریدن هم کتره ایست که گاهی با 3 کارکرد دیگر مغز یعنی چارهجویی، خلاقیت، تخیل تقاطع می کند.

محتوای حافظه همیشه با واقعیت آغازین بهنگام رسوب واقعیت در حافظه متناظر نیست. بجز خطای حسگرها، تداخل عاطفه، چند لایگی ربطها بین حسگر و عصب حافظه، نامفهومی سیگنال ورودی به مغز، اختلالات ژنتیک مانند صرع یا روحی هم وجود دارند. اختلالات مانند شنیدن صدا در حسگر صوتی شقیقه بدون وجود منبع برونی و بنظر رسیدن/ دیدن روح از طریق تحریک خودبخود حسگرهای بصری در غشاء پس سری مغز می باشند.

این تحریکات درونی فکر/ حافظه را استحاله داده؛ مانند تحریک بیرونی فیزیکی نور/ صوت به سیگنال الکتریکی رشته عصب و سپس شیمی سیناپس تارهای اثرگذارند؛ گاهی تداخل سیگنال محیط، خود انبار اطلاعات در تجارب بعدی حیات گاهی محتوایش مخدوش حافظه را تغییر/ تبدیل modify می دهد.

رسوب خاطره/ اطلاعات در حافظه گاهی با عاطفه، هیجان، احساس همراه می شود. این حالات داده ها را گاهی تحریف کرده؛ آنها را مشروط به عاطفه ای معین میکنند. پس محتوای حافظه همیشه با واقعیت آغازین بهنگام رسوب واقعیت در حافظه متناظر نیست.

گاهی هم محتوای حافظه در اثر یک تجربه آغازین با محتوای شبکه همراه دیگری در زمانی دیگر در حیات فرد در تناقض قرار گرفته؛ یا حتی با محتوای غیرواقعی، تلقینی، دروغین، غلط جانشین می شود. خبط دیگر سکانس رویداد در یک اپیزود است که گاهی ساعت بیولوژیک مغز بخطا ردیف حوادث را قاطی می کند.

نمونه تغییر محتوای حافظه در رابطه با یک پدیده طبیعی در جامعه: در کودکی خورشید از خاور به باختر می رود. در دبیرستان گفته می شود که خورشید ثابت است؛ زمین بدور محورش پادساعتی، بدور خورشید در مدار بیضوی میرود. در دانشگاه گفته میشود که خورشید ستاره ای در فاصله یک/ سوم از پیرامون در داخل کهکشان راه شیری بوده، با سرعت معینی بدور چاله سیاه مرکز کهکشان در حرکت است. در شعر حرکت خورشید بدور زمین و در علم ثبات/ حرکت خورشید بدور مرکز کهکشان در حافظه فرد باسواد قرار میگیرد. در این خاطره عاطفه تاثیر ندارد.

تنها موجود زنده حافظه دارد. در امراض مغزی مانند الزهایمر، پارکینسون، فراموشی اختلالات در شبکه های عصب حافظه بروز میکنند. مرگ بخاطر عدم فعالیت شبکه های عصب حافظه، آنرا از محتوا خالی میکند. فعالیت حافظه نیاز به مواد غذایی داشته که در نبود حیات و جریان خون، فعالیت حافظه متوقف می شود. شبیه بادکنک هلیومی، اگر سوراخی در آن باشد گاز هلیوم یا اطلاعات تخلیه شده؛ توی بادکنک هلیومی وجود نخواهد داشت.

الزهایمر میتواند زوال رده های زیرین حافظه یا رده های تجمیعی علیایی/ شبکه های واسطه باشد. فراموشی می تواند اختلال در این شبکه حاکم بر حافظه یا خود اجزای زیرین حافظه باشد. اگر محتوای زیرین حافظه پاک شده باشد، فرد کاملن در فراموشی این چیز مشخص قرار می گیرد. اگر شبکه ی واسطه مختل شود؛ فرد از طریق رابطه های منطقی، تداعی، مترادفات نام را پیدا می کند. آمریکا 5 میلیون بیمار الزهایمر دارد. از هر 7 پیر 72 ساله یک نفر فراموشی دارد. علت این مرض 80% ژنیتک، 20% گزینه سبک زندگی فرد است.

نابودی/ زوال مواد ترک عصب/ سیناپس ها یا اختلال در عصبهای ربط عامل مهمی در فراموشی است. سیناپس اتصال بین 2 تار عصب است. در اثر تحریک/ تجمیع الکتریکی در بدنه عصب جدار خروجی آن مانند زیر فنجان ریزش شیمیایی تولید میکند. این مولکولها در فاصله/ ترک بین 2 عصب ترابری میشوند. پس از چند میلی/ هزارم ثانیه به نعلبیکی زیر فنجان، جدار پذیرنده/ ورودی عصب بعدی میرسند. سیناپس 2عصب مانند دگمه فشاری با نر و ماده روبروی هم با ترشح ماده شیمی اتصال می کنند.

با تجمیع ورودیها، عصب 2م فعال می شود. این نظام حافظه است که نیاز به فعال بودن کتره ای عصب دارد تا محتوای اطلاعاتیش حفظ شود. پس فراموشی می تواند عدم ترشح مواد در سیناپسهای شبکه عصب حافظه دراز مدت بوده یا عصبهای ربط اتصال صحیح نداشته باشند. البته خوشه های حافظه و ربط میتوانند با امراض نسوجی، ژنتیک پیری، صدمه بیرونی، تصادف- آسیب پذیر و مختل شوند.

با مقایسه اسکن دی ان ای چند هزار سالم و مریض، جایگاه ژن مختل کننده حافظه را میتوان در نوار دی ان ای هسته مرکزی یاخته تعیین کرد. سپس اثر داروها را بر آن در موجود زنده مانند موش امتحان کرد تا داروی پیشگیری، کند کننده، شفابخش را یافت.

فردی نام رودکی را بیاد نمی آورد. نام رودکی میتواند در سطح زیرین حافظه حاوی این نام پاک شده باشد؛ میتواند شبکه واسطه که نیاز به این نام دارد مختل شده باشد. در صورت اختلال شبکه واسطه برای این نام- با کمک اطلاعات جنبی کوری، نوازندگی، آزادگی، یا حتی نهر/ رود، آغاز شعر کلاسیک بودن او، دیدن قبلی مجمسه او- می توان به این شاعر اندیشید. این داده ها با ترمیم مدارهای عصب موازی به شبکه زیرین حاوی نام اتصال کرده؛ تا یکهو، فرد بگوید یافتمش: رودکی!

فردوسی 319-397 ش 78 سال در توس/ مشهد زندگی کرد. او 4 زبان مادری/ مشهدی، فارسی ادبی، اوستایی، تازی میدانسته؛ در دهه 20 زندگیش برخی داستانها مانند بیژن و منیژه یا سیاووش را سرود. فردوسی با مرگ دقیقی توسی 320- 356/359 ش در 36سالگی کار نیمه تمام گشتاسبنامه در بحر متقارب او را ادامه داد.

فردوسی 53 ساله، در قله توان ذهنی بود که کتابش را 25 سال پیش از مرگش نوشت. کتاب را در 370ه ق آغاز کرد. تا 14 سال بعد در 372ش آنرا تمام کرد. ولی سوی چشم و فراموشی پیری در کتاب سترگ او نقشی نداشته. او کتابش را تمام کرد. او دستیارانی در قفسه بندی فصلهای کتاب در خانه خود داشت؛ دوباره خوانی و ویرایش هزینه دار بود. لذا چرکنویس بخشها را تهیه کرده؛ پس از ایقان به کلام و محتوا با حافظه قوی کلامی، اپیزود روایت، انطباق با متن 4چوب تاریخی و نامها، آنرا پاکنویس می کرد.

ﻣﻨﺎﺑﻊ. 2013/12/5
http://www.vatandar.at/BejanBaran81.htm زیبایی شناسی- بیژن باران
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=29050 حافظه و شعر- بیژن باران
http://en.wikipedia.org/wiki/Neuron
میتوکوندریا یکی از ذرات حاوی اطلاعات در یاخته است. mtDNA فقط از مادر به فرزند ارث می رسد که در فسیل گیاه و جانور به تشخیص نوع و نسبت فرد با جمعیت در شجره تکاملی منقرض شده به زیستشناسان و انسانشناسان کمک می کند.

فروغ فرخزاد:
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر

آن بام های بادبادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
آن روزها رفتند
آن روزهایی کز شکاف پلکهای من
آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز، می جوشید
چشمم به روی هرچه می لغزید
آنرا چو شیر تازه مینوشد
گویی میان مردمکهای
خرگوش نا آرام شادی بود
هر صبحدم با آفتاب پیر
به دشتهای ناشناس جستجو میرفت
شبها به جنگل های تاریکی فرو می رفت

آن روزها رفتند
آن روزهای برفی خاموش
کز پشت شیشه، در اتاق گرم،
هر دم به بیرون، خیره میگشتم
پاکیزه برف من، چو کرکی نرم،
آرام میبارید
بر نردبام کهنه ء چوبی
بر رشته ء سست طناب رخت
بر گیسوان کاجهای پیر
و فکر می کردم به فردا، آه
فردا
حجم سفید لیز .

با خش خش چادر مادر بزرگ آغاز میشد
و با ظهور سایه مغشوش او، در چارچوب در
- که ناگهان خود را رها میکرد در احساس سرد نور -
وطرح سرگردان پرواز کبوترها
در جامهای رنگی شیشه.
فردا ...

گرمای کرسی خواب آور بود
من تند و بی پروا
دور از نگاه مادرم خط های باطل را
از مشق های کهنه ء خود پاک می کردم
چون برف می خوابید
در باغچه میگشتم افسرده
در پای گلدانهای خشک یاس
گنجشک های مرده ام را خاک میکردم
آن روزها رفتند
آن روزهای جذبه و حیرت
آن روزهای خواب و بیداری
آن روزها هر سایه رازی داشت
هر جعبه‌ی صندوقخانه ء سر بسته گنجی را نهان میکرد
هر گوشه، در سکوت ظهر،
گویی جهانی بود
هرکس از تاریکی نمی ترسید
در چشمهایم قهرمانی بود

آن روزها رفتند
آن روزهای عید
آن انتظار آفتاب و گل
آن رعشه های عطر
در اجتماع ساکت و محجوب نرگس های صحرایی
که شهر را در آخرین صبح زمستانی
دیدار میکردند
آوازهای دوره گردان در خیابان دراز لکه های سبز
بازار در بوهای سرگردان شناور بود
در بوی تند قهوه و ماهی
بازار در زیر قدمها پهن میشد، کش میامد، باتمام
لحظه های راه می آمیخت
و چرخ میزد، در ته چشم عروسکها
بازار مادر بود که میرفت با سرعت به سوی حجم
های رنگی سیال
و باز میامد
با بسته های هدیه با زنبیل های پر
بازار باران بود که میریخت، که میریخت،
که میرخت

آن روزها رفتند
آن روزهای خیرگی در رازهای جسم
آن روزهای آشنایی های محتاطانه، با زیبایی رگ های
آبی رنگ
دستی که با یک گل از پشت دیواری صدا میزد
یک دست دیگر را
و لکه های کوچک جوهر، بر این دشت مشوش، مضطرب، ترسان

و عشق،
که در سلامی شرم آگین خویشتن را باز گو میکرد
در ظهرهای گرم دودآلود
ما عشقمان را در غبار کوچه میخواندم
ما بازبان ساده ء گلهای قاصد آشنا بودیم
ما قلبهامان را به باغ مهربانی های معصومانه
میبردیم
و به درختان قرض میدادیم
و توپ، با پیغامهای بوسه در دستان ما میگشت
و عشق بود، آن حس مغشوشی که در تاریکی
هشتی
ناگاه
محصورمان می کرد
و جذبمان میکرد، در انبوه سوزان نفس ها و تپش ها
و تبسمهای دزدانه

آن روزها رفتند
آن روزها مپل نباتاتی که در خورشید میپوسند
از تابش خورشید، پوسند
و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
در ازدحام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت .
و دختری که گونه هایش را
با برگهای شمعدانی رنگ میزد، اه
اکنون زنی تنهاست
اکنون زنی تنهاست.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد