logo





آيا بدون دوست داشتن همديگر می توان وحدت کرد؟

چند منظره از کنگره يازدهم سازمان فدائيان خلق ايران اکثريت

دوشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۸۸ - ۱۳ آپريل ۲۰۰۹

نادر عصاره

فاصله محل نشستن ما تا هيات رئيسه کنگره سازمان اکثريت، تقريبا تمام طول سالن است. چند بار نگاهم به اين صحنه جلب شد که مجيد در جريان مباحث، اين طول را طی می کرد. کمی در حوالی رديف های اول سالن تانی می نمود. به سخنران نگاه می کرد و باز می گشت با جثه و سيمای ظريفش که برای اول بار می ديدم. او مرا به ياد حيدر می انداخت. غير از اين رفت و امد و يک بار نيز رای دادن او که با بالا بردن دستش در حال نشستن بر صندلی ايی در انتهای سالن صورت گرفت، چيز ديگری برای من از او بروز نکرد. سخنانی از او نشيندم. در انتها در حين خداحافظی گفت که در کميسيون ها گرفتار بوده و فرصت نداشته است تا با هم صحبت کنيم. تنها مجيد چنين نبود. کيومرث نيز همينطور بود. دائم در رفت و امد و تماس تلفنی برای امور مربوط به برگزاری. تنها يک بار صحبتی کرد. صحبتی در جلسه ميز گرد در باره وحدت، که جلسه ای بود در کنار کنگره. از کيومرث من خاطراتی دارم. او را همان طور پرغرور و سربلند يافتم که در جريان ستاد آبادان سی سال پيش از اين يافته بودم. فرخ نگهدار نيز جز در دو جلسه ميز گرد مربوط به انتخابات و وحدت، تقريبا صحبتی از طريق تريبون نکرد. سکوت و آرامی اين ها در جلسات کنگره راز آلود بود. راز اين سکوت و آرامی بيش از راز هر سخنی بود. اين آرامی ها چه چيزی را بيان می کنند؟ من ابتدا کمی با طبع طنز به آن ها نگاه کردم. معلمی که سری به کلاس محصلينش می زند و وقتی هر شاگرد را در جای خود در حال مشق و تمرين می يابد، دوباره آن ها را با خيالی آسوده به حال کار کردن رها می گذارد. بعد از خود و بهروز در باره راز اين سکوت پرسيدم. او تحليل خود را داد. از خود پرسيدم که ايا اين سکوت باری از درد و رنج را نمايش می دهد؟ اين آرامش نشان از „صلحی مسلح“ است که بعد از سال ها نبرد به يک توازن رسيده است؟ نمی دانم. شايد هم نهری را می توان به خاطر اورد که در قسمت هايی که عميق تر است ارامش را بيشتر می توان ديد تا در کناره های کمتر عميق که جوش و خروش، موج بر می انگيزد.
اسم مرا اعلام کردند که بايست برای سخن گفتن می رفتم. او که در دو رديف جلوتر نشسته بود پيچيد. مرا نگاه کرد در عمق سيمايش آشنائی را يافتم. پچ پچ کنان گفتم تو را می شناسم. او نيز همين را گفت و امد کنار من نشست. گفت نام تو را شنيدم و من هم مهدی هستم. مهدی را سی و چهار سال پيش در بند سه اوين ديده بودم. مهدی کشتی گير بود و به همراه طيفور برخی از فنون کشتی را بما ياد می دادند. مهدی ديگر آن سيمايی را نداشت که از او در خاطر داشتم. ديگر پهلوان به نظرم نمی امد. موهايش سفيد شده بود و عضلات ورزيده اش را مشاهده نمی کردم. راه رفتن پهلوانی اش را نيز تغيير داده بود. ولی وقتی با هم به صحبت ادامه داديم صفا و لطافت روحش همان يافتم که سی و چهار سال پيش بود. تازگی کشف کرده اند که بر خلاف همه اعضا بدن که با کهولت، ازرشد و توسعه باز می مانند، مغز انسانی به توليد و باز سازی سلول های تازه، حتی در پيری ادامه می دهد. من از خود می پرسم چه چيزی در روح و روان ما حک شده است که پير نمی شود و اين چه عشقی است که از خاطر زدوده نمی گردد؟
کنگره سازمان اکثريت، مباحث متعددی را در دستور داشت. باندازه چند کنگره مطلب در دستور آن قرار داده بودند. کنگره گرايشات مختلفی در خود داشت. کنگره بنحو دموکراتيکی اداره می شد و همه از حقوق برابر برخوردار بودند. دموکراسی و رعايت حق همواره با هزينه ای همراه است يعنی کندی در تصميم گيری که گاهی به بی نظمی و آنارشی شبيه است. اين هزينه را کنگره می پرداخت بی دريغی. پراکندگی و عدم امکان تمرکز بر موارد اصلی و برخورد يکسان با موارد مختلف که به تقليل خرد مندی در جمع می انجامد مشاهده می شد مثل هر کجای ديگر و هر کنگره ديگر. اما در اين کنگره انچه من ديدم که عميقا خرسندم ساخت، برخوردهای پخته و متين اعضای کنگره با هم بود. اين جا من از برخوردهای پرووکاتور و توهين اميز، -تا آنجا که برای يک مهمان تازه وارد به کنگره اکثريت، در صحن کنگره و در پشت تريبون قابل مشاهده بود - چيزی را نديدم که يادداشت و عليه ان اعتراض کنم. هر کس موضع خود را مورد دفاع و يا موضع ديگری را مورد نقد قرار می داد. بحث ها بر موضوعات متمرکز بود تا بر ذهن ها و پشت ذهن ها. می گويم بحث ها و نه رای ها. در بحث ها و نقد ها دسته بندی را نديدم. متانت برخورد و تساهل و تحمل را مشاهده کردم. از خود می پرسيدم آيا آن ارامشی را که چهره های قديمی اين سازمان از خود بروز می دهند در اين تعادل دموکراتيک که در برخوردها شاهد هستم نقش و نفوذی را دارند؟ بی ترديد از اين تصوير کنگره اکثريت بيشترين تاثير را گرفتم و ان را فراموش نخواهم کرد.
شب دوم، بعد از پايان جلسه ميز گرد در باره انتخابات، خود را برای خوابيدن اماده می کردم که جلسه ديگری در سالن کنار اتاق خواب ها برپا شد. معلوم بود که اتفاقی افتاده است. پرويز به ماشاالله گفت آن چه مربوط به فرداست امشب نگو. چه چيزی را ماشاالله برای فردا داشت که پرويز از آن خبر داشت؟ بهزاد چهره اش پر از غصه بود. صمد هم آمده بود. بهزاد، صمد و من، در ايام سلطنت محمدرضا شاه، بخشی از عمرمان را با هم در بند سياسی قزل الحصار گذرانده ايم. به نظرم، ما از خطوط سيمای همديگر برخی چيزها را می فهميم. گفتم بهزاد چهره اش پر از غصه بود. حکايت از اين قرار بود که ماشاالله قصد استعفا داشت و پرويز و بهزاد و حتما برخی ديگر از ان با خبر و در صدد انصراف او. غليان احساسات را از اين يا ان فرد مشاهده می کردم. تا ديروقت گفتگو بود. همه خسته شدند ولی انصراف در اين شب صورت نگرفت. شرح خاطرات شروع شد. خاطراتی از بهروز ارمغانی گفتند. بهزاد گفت امشب هفتادمين سال تولد دکتر فردوس جمشيدی رودباری است. فردوس را همه نگاه کرديم که در ميان ما مثل بقيه نشسته بود و بما لبخند می زد. پرويز خاطراتش را از برادر دکتر فردوس، رفيق جانباخته عباس جمشيدی رودباری باز گفت. خاطرات پرويز از آن چه بر سر عباس آمده بود يک تراژدی به تمام معنا بود که ايکاش توسط ادبيات ما بر حافظه تاريخی حک شود. به دکتر فردوس نگريستم. غم را در چشمانش ديدم. بر گونه های صمد اشک را می ديدم که جريان داشت. و البته صمد تنها نبود...
بالاخره رای گيری در باره نحوه تصميم گيری برای تصويب اساسنامه و پيشنهادات مربوط به آن تمام شد. نحوه ای تعيين شد و نحوه مورد نظر آتا رای نياورد. آتا را من، تا قبل از شرکتم در اين کنگره به عنوان مهمان، اسما می شناختم. مهربانی و متانت را وقتی که خودش را بمن معرفی کرد به نامش دوختم و به خاطر سپردم. آتا به گواه اسنادی که در کنگره بود يکی از فعالترين پيشنهاد دهندگان بوده است. در باره اساسنامه او بيشترين پيشنهادات را داده بود و اکنون با نحوه تصميم گيری تصويب شده، تقريبا تمامی پيشنهادات او در اين کنگره بلاتکليف می ماندند. بيرون رفتم تا کمی استراحت کنم. با بقيه همراهانم در گوشه ای داشتيم حرف می زديم. که خروج اعتراض اميز آتا از جلسه توجه امان را جلب شد. آتای مهربان و متين جريحه دار از جلسه بيرون زده بود و داشت می رفت که کنگره را ترک کند. بی ترديد همه از اعتراض آتا متاثر بودند. راستی چرا آتا جريحه دار شده بود؟ اين همان زخمی نيست که ماشا الله ديشب از آن درد می کشيد گرچه هيچ شباهتی ميان مواضع اين دو نتوان يافت؟ من دوست داشتم که از کنگره اکثريت صدائی بلند شود و بگويد که جمع چه نقشی می تواند داشته باشد تا اين زخم های روحی هر چه کمتر شوند. وقتی آتا با برخورد فکری اش برخوردی غير فکری را می بيند، وقتی هشدار های او، راه حلی که از آن ها بيرون می کشد و فريادی را که می زند گوش شنوائی نمی يابند، چه راهی برای روح مايوسش باقی می ماند جز اعتراض؟ جمع چرا به اين دردها توجه نمی کند؟ من می ترسم که اين مسئله درک نشود و بماند بماند بماند تا روزی ديگر بصورت بروکراتيسم سر در آورد که هر نظر بقيه نظرات را با روش های غير فکری و گاهی صريحا فيزيکی سرکوب می کند. اين نطفه شومی است که از بروکراتيسم باقی است و فقط محدود به سازمان اکثريت نيست در همه جا وجود دارد. قبل از اين که با ماشا الله و نظر او آشنا شوم، او را با نسبتی، که برای يک جمهوريخواه ناپسند است، شناخته ام. دقيقا نمی دانم که چه رفتاری به اين نسبت انجاميده است. حتی رفتاری ناشايست نقد خود را می طلبد، ولی فکر فرد را، نه با نسبت و اتهام، که با فکر بايست جواب داد. بايد از کسانی که با انديشه و جانشان برای جمع، فکری را می اورند بدون اين که بابت آن چشم داشتی مادی داشته باشند، تشکر کرد قدر شناخت و به نقد فکری آن همت گماشت. در اين صورت شايد افرادی که کار فکری می کنند مايوس نگردند يا کمتر مايوس شوند. اين کنگره، تنها کنگره ای نيست که زخم، ياس و استيصال فرد را بار ديگر نشان می دهد. ولی کسی نگفت که بايست فکری برای اين درد کرد.
وحدت چنان جذبه ای دارد که کسی رو در رو با آن به مخالفت بر نخواهد خاست. فريدون دوست قديمی و خنده روی، امشب بعنوان گرداننده ميز گرد در باره وحدت دارد صحبت می کند. در پرسش از فرخ نگهدار تعبيری معنی دار را بکار می برد. فريدون از فرخ می پرسد که رابطه اين وحدت را با زخم هايی که از گذشته بر بدن اين سازمان مانده است چه می بيند؟ آيا همه می دانند از چه صحبت می شود و چرا از فرخ اين پرسش می شود؟ ما مهمانان از اتحاد فدائيان، هريک آثاری از آن زخم ها را در حافظه داريم. سئوال و جواب صرفنظر از مضمون بی ارتباط آن ها باهم، باز هم با آرامشی جريان می يابد. آن چه بر روح من می ماند عمق اين آرامش است. وحدت، با کی برای چی در چه زمانی مورد گفتگو است.
دو سال پيش اعضای اين سازمان وحدت با سازمان ما را تصويب کرده بودند. طی اين دوسال وحدت ديگری پيشنهاد شده بود. وحدتی سه جانبه به جای دوجانبه. يکی از طرف های اين وحدت سه جانبه حتی نماينده ای به اين کنگره اکثريت نفرستاد. برای اين کنگره پيامی نيز ارسال نداشت. گويا با مشکلاتی غير منتظره روبرو شده بودند که نتوانسته بودند شرکت کنند. ولی من مسئله دار هستم که چگونه چنين سرد و بی روح بايست به کنگره کسانی برخورد کرد که با آنان می خواهند وحدت و مبارزه مشترک را سازمان دهند. آيا بدون دوست داشتن همديگر می توان وحدت کرد؟ من واقعا ديدم پيوندی که با سازمان ما در اين کنگره احساس می شود، پيوند عميق دوستی است. آن ها می پرسيدند چرا بايست مجبور باشند عکس دو نفره ای که دوست دارند بگيرند سه نفره بگيرند؟ آن ها از اختلافات ميان ما جويا بودند و اين که چرا راه شناخت از سازمان ما بر روی آنان که دوستش دارند بسته است؟ آن ها از ما می پرسيدند آيا اين آن ها هستند که يک جانبه به طرف وحدت می آيند يا ما نيز آنان را دوست داريم و به اين رسيده ايم که با آنان وحدت کنيم؟ من دوست داشتم چيز هايی را بگويم که سهراب در سخنان کوتاهش پيش از ترک کنگره، بيان کرد. ما نيز برای وحدت با آن ها مبارزه کرده ايم. ما آن ها را انتخاب کرده ايم چون بخشی از چپ هستيم که به لحاظ فکری به ارزش های دموکراسی در مبارزه مان برای رهائی ملت ايران از استبداد و عقب افتادگی، نقش محوری می دهيم. ما آنان را رها نخواهيم کرد همانطوری که آن ها ما را رها نخواهند کرد. ما آنان را بعنوان همرزمان خود انتخاب کرده ايم همانطوری که آن ها ما را همرزم خود می دانند. ما تلاش خواهيم کرد که راه آن ها برای شناخت سازمانی که دوستش دارند باز شود، همان طوری که آن ها ما را به داخل سازمانشان می برند.
موقع ناهار است. بهزاد با بشقابش سر ميز ما آمده است و در مورد وحدت نظر کامبيز را می پرسد و خود صحبت می کند. من از مدت ها قبل دو پرسش برايم مطرح بوده است که جواب هر دو آن ها را الان از خلال اين بحث ها و با شرکت در کنگره سازمان اکثريت در يافته ام و علاقه دارم که به آن ها نيز بپردازم. پرسش اول: چرا در اکثريت، به همان چشمی که به وحدت دوجانبه با شور نگاه می کنند، به وحدت سه جانبه نگاه نمی کنند؟ من از مواضع شورای موقت سوليستهای چپ ايران در رابطه با اکثريت، بی اطلاع نيستم. می دانم که اين دوستان حتی هنوز از اتحاد عمل نيز با اکثريت خود داری می کنند. تناقض ميان گفتار وحدت طلبانه و کردار غير وحدت طلبانه تاکنونی آن ها برای من نيز روشن است. ولی اين ها قانع ام نمی کرد که دوستانم در اکثريت پرسان و نا باورانه به وحدت سه جانبه نگاه کنند. بهزاد طی صحبت سر ميز ناهار امروز گفت که برای او و ديگر دوستانش در اکثريت پيشنهاد وحدت دو جانبه درخود، انعکاس پيامی را به جامعه داشته است. آن ها با اين وحدت دنبال اين بوده اند که بگويند فدائيان دوباره گرد هم جمع می ايند. اين پيام بازسازی جنبش فدائی برای آن ها شور انگيز است و من اکنون اصرار آنان را بر وحدت دو سازمان خوب درک می کنم. اکنون درک می کنم که بازسازی جنبش فدائی پيشنهاد آنان بوده و نوسازی چپ پيشنهاد ما. و هنوز ديناميسمی برای وحدت و نوسازی چپ که مورد نظر ماست بوجود نيامده و بنابراين شور و اميدی را اين وحدت بر نمی انگيزد. پرسش دومی که داشتم رابطه اکثريت و حزب توده بود. هيچ وقت احساس دشمنی با حزب توده نداشته ام. من از جوانی از نوشته های بيژنی جزنی آموخته بودم که ضد توده ای بودن بی معناست. اما جائی نيز در معادلات چپ برای توده ای ها قائل نمی شدم. نمی توانستم بفهمم چرا اکثريت در رابطه با اين وحدت، نمی تواند مثل سازمان ما بی التفات به حزب توده باشد. چه نيروهايی در اکثريت هست و آن ها چه گرايشی به حزب توده دارند؟ اين سئوال را کيومرث برايم روشن کرد. کيومرث همواره مرد عمل بوده است. در ميز گرد وحدت او صحبت کرد و بعد از ميز گرد نيز برای من روشن ساخت که حزب توده و نظرات آن مسئله اصلی نيست. بلکه نيرويی چند هزار نفری که اعضا و فعالين حزب توده را تشکيل می داده و در ايران مانده اند بعنوان بخشی از نيروی چپ مورد نظرند، که يک حزب چپ نه تنها از ان ها بلکه از نيرو های محدود تر جريانات ديگر نيز نبايست به سادگی بگذرد.
به فريدون گفتم که خوب می کند که در بحث ها خيلی فعال است. فريدون هم اتاقی من در زندان قزالحصار بوده است. قبل از وحدت ما فدائيان که در شانزده آذر شصت راه خود را از سازمان اکثريت جدا کرده بوديم، با آزادی کار که از اقليت جدا گشته بود، يعنی حدود بيست سال پيش، من و فريدون دو باره همديگر را يافتيم. فريدون آن روز با خنده بمن می گفت آنقدر آن ها را راست ناميده اند که خودشان نيز خودشان را راست می نامند. اکنون دوباره فريدون را راست می گويند. من به او گفتم که کار خوبی می کند که فعال است. در باره تصويب برنامه ای که به کنگره يازدهم آن ها آورده بودند، با آن ها موافق نيستم. اين برنامه کاری است که آغاز شده است. مثبت هم هست. ولی بودن و نبودن اين برنامه تغييری ايجاد نمی کند چون اين، ان سندی نيست که اراده ای واحد را بر می انگيزد تا بتوان با تکيه بر آن گفت با اميد به پيروزی راهمان، همان گونه که قبلا قادر به گفتن اين بوديم. و تا زمانی که ما نتوانيم به راهی اميد داشته باشيم، مبارزين انگيزه مبارزه را ندارند. دست يافتن به چنين برنامه ای زمانی عملی است که تا حدی از مفاهيم، ارزش ها، روش ها ی روشنی برخوردار گشت. فريدون می گفت برای اين که بتوان بر روی مباحثی که مورد نظرم بودند صحبت شود بايست برنامه ای باشد تا بحث را باز کند و بهتر ان است که اين برنامه تصويب شود هر چند که در مواردی حتی مواضعی راست دارد. در حالی که فريدون داشت مواضعی را که در برنامه راست می دانست، می شمرد از جمله خصوصی سازی را در شرايط کنونی ايران، از خود می پرسيدم تا چه اندازه فريدون و تا چه اندازه ديگران خطا کرده اند که به نسبت راست بودن فريدون انجاميده است.

نادر عصاره
‏۲۰۰۹‏/۰۴‏/۱۲

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد