داریوش شهامت این را دارد که اعلام دارد؛ "خسته اما رهرو"* است. هرچند زخمین و خسته از گذشته است، اما راه هنوز در پیش می باشد و زندگی ادامه دارد. او در زیستگاه کنونی در می یابد که دوران "تیراندازی" و "زندانی" را پشتسر گذاشته، پس از "وطن تبعیدگاه" می نویسد و در ادامه، به شرایطی می رسد که "پایان یک عمر" آفریده می شود. "پایان یک عمر" پایان یک زندگیست، پایان یک گونه از زندگی، زیستن بی آنکه زیسته باشی، داستان مردی که با پیروزی انقلاب، هنوز آزادی را حس نکرده، مجبور است به زندگی مخفی روی آورد و در نهایت از کشور بگریزد. | |
از مرگ داریوش کارگر یک سال گذشت. به یاد او از میان آثارش "عروس دریایی" را برگزیدم تا با نگاهی به آن، سیمای داریوش را در آثارش بازیابم.
"عروس دریایی" شش داستان کوتاه است که در 117 صفحه از سوی "انتشارات افسانه" در تابستان 1375 (1996) در سوئد منتشر شده. عنوان کتاب نام یکی از داستانهای آن می باشد. سه داستان در سال 1369، دو داستان در 1370 و یک داستان در 1374 نوشه شدهاند. مکان داستانها شهر استانبول در ترکیه است. زمان، بیآنکه اشارهای به آن شود، حدس زده می شود باید سالهای نخستین دهه شصت باشد، یعنی زمانی که ماشین آدمکشی جمهوری اسلامی به کار است و هیچ مخالفی را تحمل نمی کند، زمانی که گریزها ناگزیر می گردند.
"عروس دریایی" را باید نقطه عطفی در داستاننویسی داریوش به شمار آورد. او این داستانها را چند سال پس از گریز از ایران، یعنی زمانی که "برزخ" ترکیه را پشت سر گذاشته و در کشور سوئد ساکن گشته، نوشته است.
ایرانیان گریخته از کشور، در ترکیه، روزگار در برزخی سپری می کنند که پشتِ سرشان جهنمی با نام جمهوری اسلامی قرار دارد و روبهرویشان، اگر نه بهشت، امید به زندگی در جهانی بهتر دیده می شود. استانبول در داستانهای "عروس دریایی" چنین موقعیتی دارد. این برزخ در عینحال، مکان بازنگری در هستیست، نگاه کنجکاوانه، گاه سراسر احساس، و گاه پرسشگرانه و اندکی منتقدانه به گذشته، به آنچه در ایران جا گذاشته شده و حال؟ نگاه به آیندهای نامعلوم، موقعیتی سراسر بیم و هراس و امید. این موقعیت حتا اجازه نمی دهد تا گریختگان امکانی بیابند و اندکی در آرامش به پیرامون خویش بنگرند، شهر زیبای استانبول را تماشا کنند و از تماشایش لذت ببرند.
نویسندگان تبعیدی ما آنچه از ترکیه در این دوران نوشتهاند، سراسر رنج و درد است. در هیچ اثری نشانی از هستی واقعاً موجود مردم ترکیه و یا نظر به زیباییهای این کشور دیده نمی شود. در واقع ما در آن سالها و در آن شرایط، چشم دیدن نداشتیم، وحشت سراسر وجود را در بر گرفته بود، ناخودآگاه بینایی خویش را در این عرصه از دست داده بودیم.
داستانهای "عروس دریایی" در چنین فضایی می گذرند، از شادی گذشتن از مرز نیز حتا چیزی در گریختگان دیده نمی شود، نه اینکه از این موقعیت در دل شاد نباشند، بلکه مجال آن نمی یابند تا آن را ببینند و احساس کنند. هراس یک آن رهایشان نمی کند، و این هراس تا لحظهای که آن کشور را ترک نگفته و در کشوری دیگر اسکان نیافتهاند، با آنان است.
داریوش کارگر برای فضای موجود، زبان ویژهای به کار می گیرد. جملات کوتاه، شکسته، آهنگین، زیبا و واژهها نمادین انتخاب می شوند. انگار ذهن در شرایط هراس توان ساختن جملههای دراز، پیرایهها و توضیحات زیاد ندارد. جملهها چون رعد و برق می آیند، صاعقه پشتِ صاعقه. طولانیترین جملههای این کتاب شامل شش واژه است. بیشتر جملهها از سه واژه تشکیل شدهاند. در بسیار مواقع یک واژه جای یک جمله نشسته است. پنداری در حال گریز دنیای واژگانی ذهنِ انسان، همچون روان او مختل و محدود می شود. زبان در این اثر دغدغه کار نویسنده می شود.
هراس در داستانهای "عروس دریایی" حاکم مطلق بر هستی است؛ ترس از بازداشت، بازگرداندن به ایران، به تور گزمههای ترکیه گرفتار آمدن، شکار جاسوسان جمهوری اسلامی شدن، به دام قاچاقچیان افتادن، بیپولی، بیخانمانی، یاد همهی آنانی که دوستشان داریم و اکنون در آن جهنمی که ایران باشد، ماندهاند، یاد آنانی که بازداشت شدهاند، اعدام گشتهاند و یا هنوز متواری هستند. بخشی از هر داستان در استانبول اتفاق می افتند، این بخشها را اما تداعی بیوقفه ذهن به گذشته، به زندگی در ایران می کشاند و آن را کامل می کند. داستانها توان حضور در نظمِ زمان تاریخی را ندارند، حادثهها پارهپاره از زمانهایی دور و نزدیک در کنار هم می نشینند تا نشانگر وجود تکهتکهشده انسانهای گریزپای تبعیدی باشند.
"عروس دریایی" بی آنکه شرح زندگی داریوش باشد، نشان از تجربههای او دارد که با تجربههای دیگر گریختگان از کشور در تن داستان نشسته است. به طور کلی، در تمامی داستانهای داریوش کارگر می توان خود وی را نیز به شکلی بازیافت. او می کوشد انسانهای داستان خود را در موقعیتهایی ویژه قرار دهد و در چنین شرایطی از بار غیرقابل تحمل هستی بگوید، باری که عدهای را حقیر می کند و عدهای دیگر را در زندان و یا آواره.
داریوش کارگر در نگاه به گذشته، آنگاه که "عروس دریایی" را پشتسر می گذارد، امکانی می یابد تا دگربار به گذشته بنگرد، به سالهایی که "زمان" و "مکان" را همچون "بلدچی" داستان "پایان یک عمر" دگرگونه می شناخت. او در "پایان یک عمر" نیز از نمادهایی چون شب، گمشدن، بلدچی، زمان، مکان، سیاهی، زوزه گرگ، پرتو ماه، سوسوی ستارهها، چراغی که خاموش است، و...بهره می برد تا موقعیتِ ویژه امروز را به موقعیت دیروز در پیوند قرار دهد و راهی برای آینده بجوید. می داند که بدون درک گذشته، نمی توان آیندهای روشن داشت.
داریوش شهامت این را دارد که اعلام دارد؛ "خسته اما رهرو"* است. هرچند زخمین و خسته از گذشته است، اما راه هنوز در پیش می باشد و زندگی ادامه دارد. او در زیستگاه کنونی در می یابد که دوران "تیراندازی" و "زندانی" را پشتسر گذاشته، پس از "وطن تبعیدگاه" می نویسد و در ادامه، به شرایطی می رسد که "پایان یک عمر" آفریده می شود. "پایان یک عمر" پایان یک زندگیست، پایان یک گونه از زندگی، زیستن بی آنکه زیسته باشی، داستان مردی که با پیروزی انقلاب، هنوز آزادی را حس نکرده، مجبور است به زندگی مخفی روی آورد و در نهایت از کشور بگریزد. "پایان یک عمر" آیینهایست که راوی داستان با نگاه در آن، به گذشته خویش می نگرد، سالهای گذشته را بر می رسد، زندگی خویش را با تاریخ کشور در می آمیزد، می گوید و می گوید و می گوید تا هویت کنونی خویش را بازشناسد؛ از مادر می گوید، از برادری که در زندان جمهوری اسلامی اعدام شده، از رنج سفر روایت می کند، از هراسی که همیشه با او بوده است. او با شهامت و گستاخی بر آن زندگی نقطه پایان می گذارد تا زندگی دیگری آغاز کند.
و این خود البته نشان از زندگی نویسنده نیز با خود دارد. در کارهای داریوش، همچون زندگی نظریاش، روندی آرام و پیگیر از یک تحول را می بینیم؛ نویسندهای جوان در فضای خفقانزده رژیم آریامهری، به سان دگر همنسلان خود، سیاست همهی زندگیاش بود و با آرمانهایش پیوند داشت. این تأثیر را در تمامی آثارش می توان یافت. داریوش نیز در خارج از کشور، در بازنگری به گذشته، میان سیاستگری و ادبیات، جانب ادبیات را می گیرد. به همراه همسرش، گیتی، نشریه ادبی "افسانه" را بنیان می گذارد. می کوشد اعتراض به گذشته، به جهان حاکم بر ایران را با جهان مدرن داستان بیامیزد. در یازده شماره "افسانه" نمی توان شمارهای یافت که در آن از منظر فرهنگ و هنر به وجود جمهوری اسلامی اعتراض نشده باشد. در کنار آن اما ادبیات بالنده جهان را می بینیم که حضوری مدام دارند. او "سیاستزدگی" را کنار گذاشت ولی تا پایان عمر سیاسی ماند.
داریوش آگاهانه دنیای شعارهای سیاسی در ادبیات را وا می نهد تا جهان را از دریچه ادبیات بنگرد. می بالد، در "پایان یک عمر" نمی ماند، پیش می تازد تا کاشف "باغ" گردد، "باغی که باغ ماست"، باغی که باید باغ گردد، باغی برای شادی و آرامش.
متأسفانه از آثار پسین او اطلاع زیادی در دست نیست. می نوشت، تکههایی از آنها را اینجا و آنجا منتشر می کرد، امکان نشر نمی یافت، قهر می کرد و نوشته را به کناری می نهاد. می گفت که دیگر داستان نخواهد نوشت، ولی نمی توانست بر این احساس غلبه کند، می نوشت، می دانیم که می نوشت. طبیعیست که اگر امکانی می یافت، راه طی شده را ادامه می داد. با نگاه به کارنامه ادبیاش، همیشه پیش رفته است. وسواسهای بیمانندش در کارهای آخرش بیهمتاست. حال که به گذشته باز می گردم، از "دیگر نخواهم نوشت" او برداشتی دیگر دارم. منظور او به حتم این بود که چون گذشته نخواهد نوشت. و این درست بود. او همیشه سعی کرده که آخرین اثرش بهتر از اثر پیشین باشد. و در این راه موفق بود.
داریوش در داستانهای خود، به شیوه خویش داستان را بهانه می کند تا تاریخ یک کشور را بنویسد، تاریخ را به روایت خود در تن داستان بگنجاند. به تاریخ در داستان احساس ببخشد تا درون خویش، درون انسان رنجدیده را بازگوید، درونی که کمتر مجال بیرونی شدن می یابد و در لابهلای هیچ کتابِ تاریخی یافت نمی شود. او روایتگر هستی انسان ایرانی بود.
*"خسته اما رهرو"، "تیراندازی"، "زندانی"، "پایان یک عمر" و "باغ، باغ، باغ ما" از آثار داریوش کارگر است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد