logo





نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم

دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲ - ۲۸ اکتبر ۲۰۱۳

محمد برقعی

borghei.jpg
محمد برقعی

]چند هفته پیش خبری را خواندم که تمام ذهنم را پریشان کرده و تمام این مدت بلای جانم شده خواندم که وزیر اطلاعات جدید اعلام کرده که تمام ایرانیانی که پس از انقلاب به خارج از کشور رخت کشید ه اند بدون هیچ مانعی و درد سری می توانند بر گردند

اجازه بدهید صادقانه آن چه را در این ایام بر من گذشته مرحله به مرحله با شما در و شاید با خودم در میان بگذارم . شرح هفت خوانی که درنوردیدم بی آن که رستمی باشم

وادی اول :شادی و سرمستی

در دل شادی ها کردم و تا دیر گاه شب بیدار ماندم .به بازگشت اندیشیدم . میروم تا همه عزیزان را ببینم فامیل و دوستان ،یاران و هم رزمان ، نسل تازه ای که یا اصلا ندیدمشان و یا اگر کودکی بودند حال جوانی رعنا یا میانسالی سر زنده شده است . به کوچه پس کوچه های کودکی سر کشیدم . به شهرها ی بسیاری که سفر کرده بودم .به بلوچستانی که در گرمای سوزان بالای 50 درجه اش در پشت کامیون ها سفر کرده و در کپرهایش رویای سقف آسمان را شکافتن و طرح نو در انداختن را در سرپروارنده بودم . به تمام خیابان های پر هیاهو که در آن انقلاب را به امید برپا کردن دنیایی نوبا فریادها و خروش هایمان لبریز میکردیم . آن شب من در آسمان ها بودم و به امید دیدن یار و دیار به خواب رفتم ،و چه سرخوش

وادی دوم : رویارویی با واقعیت

روز بعد هر چه بیشتر به رفتن اندیشیدم آن را نا ممکن تر یافتم. یادم آمد سه دهه پیش برای جشن نوروز مطلبی نوشته بودم که همگان را سخت آزرده بودو به انکار بر من تاخته بودند . نوشته بودم " هر دانه ای که بر خاکی می افتد در آنجا سبز شود ،در آن خاک ریشه میدواند و گیاهی می شود که کندنش مرگش است" و نمیدانستم آن گیاه حال درختی شده است شاخ و برگ گسترده. بچه ها در این جا بزرگ شده اند ، و ایران غربت آنان است. خانه و کاشانه ای بر پاکرده ام ، و به قول معروف جا افتاده ام . چگونه می توان ریشه کن شد .دو روزی ستیزه با خود، و باز قانع کردن که بهر حال من زاده آن دیارم و تا عمق وجود آن جایی است ،و میدانم که زود دوباره در آنجا خود را می یابم .به ویژه که با گذر عمر بیشتر میدانی که شخصیت شکل گرفته در کودکی و جوانی همیشه با تو است . کافی است چند ماهی در چشمه سار وطن غبار غربت را از تن بشویی تا دوباره مردی از همان دیار شوی ،که سعدی دور جهان گشته آخر در شیراز آرامش یافت

وادی سوم : ایران موجود

نخست به فضای سیاسی حاکم اندیشیدم . از این که قانونی در آن دیار حاکم نیست ، و همان گونه مرتب می خوانیم و می شنویم سنگی روی سنگی بند نیست. از همان لحظه ورود پاسدار است و احتمال جلب ، و در برابر دیده پیشواز کنندگانت به راه دیگر بردن . اما عقل نهیب زد که مگر چندین نفر از فعالان سیاسی را نمی شناسی که در این سالها بی درد سری رفته اند و برگشته اند - تازه دولت هم هنوز ازعفو عمومی سخنی نگفته بود .

بعد بازگشتی دگرباره به تصویر حاکم از ایران در این انیران ، که در هر گذرگاهی شحنه ای به نظارت ایستاده تا به اندک بهانه ای روزت را تلخ کند. و اگر هم بد بیاوری بی هیچ دلیلی به زندان و شکنجه گاههای مخوفی که هروز شرحش را به ده ها قلم می خوانی . این ها و بسیار بدترهایش گفتمان حاکم هر نشست سیاسی و محفل دوستانه است.

وباز نهیب بر خودکه محمد نه تنها خیال پرداز شده ای که سخت هم محافظه کارشده ای و ترسو .ترس چنان در تو ریشه کرده که از هر خطری ،هر چقدر هم خیالی ، بر خود می لرزی . شاهد این ترست کجاست . آیا از انگشت شمار کسانی که هنوز بند ناف عملیاتیشان به مبارزان داخل کشور وصل است بگذریم چه قدر حکومت بیمناک فعالیت سایر خارج نشینان است ، به ویژه اکثرمان که آن قدر در خارج مانده ایم که ایران برایمان یک شهر خیالی شده است .چند فعال سیاسی را می شناسی ،که در چند سال اخیر به ایران رفته اند ،به زندان برده شده اند و نه آنکه نامدارترین هایشان را حد اکثر به سوال وجوابی ،با قراری از پیش اعلام شده ،برده اند. و بعد هم تشویق که برگردید و نمانید که دردسر شوید. ومگر حکومت کم مخالفین بی باک و جان برکف در داخل دارد ، که در میانه میدان ایستاده اند ، و در برابر طوفان ها ،هر چه قدرهم سهمگین ،از پای ننشسته اند ،که نگران سر وصدای خارج از کشورباشد . خارج از کشوری که همه دستگاههای تبلیغاتی ایرانی و غیر ایرانیش شب وروز در بیان زشتی های این حکومت زبان به دهان نمی گیرند . تازه مگر چقدراز خارج نشینان در گیر سیاست عملی هستند . مگر نه آنکه همه به دنبال کار خویشند و اوج مخالفتشان شرکت در جلسه ای یا قروقر وتندی ورجز خوانی ای در محفلی از همدلان

بالاخره پس از روزها با خود درگیر شدن ، بر آن شدم که دیدار یار ودیار به خطر از امنیتی ها نگریختن می ارزد.چرا باید تن به حقارت پذیرش این سیاست بدهم که کسانی مرا بیگانه از وطن بدانند ومانع دیدار زادگاهم شوند

از این سرمنزل نیز که عبور کردم دیدم دلم هم چنان شوقی به رفتن ندارد . می دیدم که نا آگاهانه از حقیقتی می گریزم ،و در پس این پرده یکی دیگر جان را تیره می کند. یکی که جسارت رو برشدن با آن ، و اعتراف به وجود آن را ندارم

وادی چهارم: وازدگی از ایران و ایرانی

این مرحله چنان سخت و جان فرسا بود که هنوز هم سعی به انکارش دارم ،و باشرمندگی به حضورش در دل اعتراف می کنم ، و در بهترین حالتش می گویم که سرطانی است که در همه جانم ریشه دوانیده است. شگفتا که من سالها رشد این را می دیدم و سعی میکردم نادیده اش بینگارم - سر کردن کبک در برف

از بس در این سالها شنیده ام وخوانده ام باور کرده ام که در ایران همه به هم دروغ میگویند. به هیچ کس نمی توان اعتماد کرد . فرزند پدر و مادر را می فریبد .اعضای خانوده بر سر مال سر یک دیگر را کلاه می گذارند ، و با سند سازی اموال یک دیگر را بالا می کشند. نقل همه مجالس خارج از کشور است که در ایران تا کله چرخ داده ای خورندت . نسل جوان دیگر اخلاقی ندارند. دختران و پسران همه برای هم نقش بازی می کنند، و کلمات عاشقانه پوششی هستند برای فریب یارو کشاندنش به رختخواب

دهاتی ها شهر ها را پرکرده اند ،وطبقات فرودست با فرهنگ خشن و عقب مانده اشان همه جا جولان میدهند . موتور سوران با سرعت در پیاده روها میرانند، و اگر اعتراض کنی نه تنها عذری نمی خواهند ، که چند فحش آبدار هم نثار همه کست می کنند. فضا چنان خشن و زبان چنان بی ادبانه است که هرجا میروی بلا فاصله می فهمند تو از خارج آمده ای ،چون مودبانه رفتار میکنی ، تو صف نمیزنی ،و به اندک نا ملایمتی تندی نمی کنی ،و مهار زبان را از دست نمی دهی

تازه هنوز سخنی نگفته ام از دین خویی وجهالت ،که وجه غالب جامعه است. جامعه ای که با سواد هایش هم فهم چندانی از دنیا کنونی ندارند، و نشخوار کنند گان پس مانده های فکری غربیان هستند ، و هرکدام دیگران را سرزنش می کند که چه قدر نادان هستند . اصلا ما روشنفکری باارزشی نداشته ایم ، و آن یکی که اصلامشروطه ما هم قلابی بوده ، به رهبری یک مشت آخوند نا آگاه و روشنفکرنماهای بیسواد و زور یک عده قداره بند دلال اسب یا رئیس چپاولگر ایلیاتی . از تصویرانقلاب کنونی هم که بهتر است چیزی نگوئیم ،که درنظر عموم خارج نشینان بزرگترین نماد جهالت است و دروغ و عقب ماندگی . انقلاب چهره واقعی جامعه مان را به ماشناساند واز این رهگذر، اگر صدقانه بگویم ، ایران وایران ستیز شده ایم. خبریک زشتی در ایران فضای رسانه ها را پر می کند و در ایمیل لیست ها پرواز میکند، اما حسرت از شنیدن یک زیبایی ورشد. شرح خوردن حق یک ورزشکار، به ویژه اگر زن باشد، بیش از قهرمان جهان شدن تیم کشتی نظر ها را جلب می کند

باور کنید موقع فکر به این مطالب از خودم متنفر می شوم و سعی به انکارش می کنم،و حال هم هر کلمه این نوشته خاری است در چشم . . اما چه کنم که در هیچ مجلسی جز این نمی شنوم ، و در تمام این سالها هرجابه زبان یا قلم کوشیده ام خلاف آن را بگویم به ریشم خندیده اند.چندین مقاله ام در شرح ایران و ایران ستیز شدنمان ،ویا نزدیک به ده مقاله ام در بیان زیبایی های فرهنگ ایران، تحت عنوان "عیب می جمله بگفتی هنرش نیز" بگو به اندازه یک مقاله ام در بیان یک زشتی فرهنگمان مورد توجه قرار نمی گیرد

شگفتا با تمام تلاشم در انکار این تلخ دیدن ها ، حال که پای کوچ وبازگشت به میان آمده ، متوجه شده ام که در اثر تنفس در این فضا این سم تا اعماق وجودم رسوخ کرده است . می گوئید گزافه می گویم نگاهی کنید به نشریات و تارنماها ،اگر مطلبی در مورد زیبایی مردم کنونی ایران یافتید، اوج تعریف از ایران عکس چند منظره است ،ویا چند ساختمان زیبای مدرن یا قدیمی باز سازی شده. بگذرم که اگر جسارتی کنی و تعریفی از ایران کنونی کنی یا می شوی عامل جمهوری اسلامی ، یا بومی گرای عقب مانده ای از جنس آل احمد

البته این نیست که ما خارج نشینان مثل هر ملتی باغروراز تاریخمان یاد نمی کنیم. و پیوسته نمی گوئیم که ما ملت مغروری هستیم . اما غرورمان مربوط می شود به دوران باستان ، و یا چند شاعر نامدار. اما من که قرار نیست بروم در عهد کوروش زندگی کنم ،ویا همسایه حافظ و سعدی بشوم . تازه این ستایش از ایران باستان هم بیشتر تحت تاثیر تبلیغات نظام پهلوی بوده ، و چنین سخنانی نزد روشنفکران مترقی و پیشرو این زمان نشان عقب ماندگی و تحجر است . زیرا از نظر آنان این فرهنگ از ریشه دین خوی اسیر استبداد چند هزار ساله و بالیده در یک سرزمین فقیر اسیر کم آبی، جز جهالت و بردگی و حقارت دست آوردی نمی توانسته داشته باشد . از آن بدتر این که اگر تمام دست آوردهای این فرهنگ نازای را در طی هزاران سال جمع کنی به اندازه تولید دوقرن یک شهر یونان نمی شود ،چه رسد به غرب شکوهمند در طی قرون. اسلام هم ،که دین خشونت است و بی اخلاقی ،چنان در تارو پود این جامه دین خوی استبداد زده ریشه دوانیده ، که ظرافت و لطافت عرفانی و شاعرانه اش به جای رشد سبب تنبلی و دنیا گریزی شده است . و دراین سرزمین خشک وکم حاصل ، اگر زمانی چند نهال نازکی از عقل و فلسفه و عقل گرایی رشد کرد،غزالی ریشه همه آنها را به کلی خشکاند.

مردمی احساساتی و عقل گریز که به آسانی فریب شیادان را می خورند و عکس رهبر را در ماه می بینند .بی دلیل نیست که این ملت در آن مرده سرا اسیر یک مشت ملا و پاسدار است ،و ازقافله تمدن عقب مانده درست است. درست است درآن جهنم چند گلی چون حافظ وفردوسی روئید روئیده اند،اما اینان نقشی در تلطیف این مردم خشن متعصب دین خوی نداشته اند. وتازه اگر هم به آنان بخواهیم دل خوش کنیم ، که در این غربت بهتر با آنها حال میکنیم تا در آن ماتمکده اسیر شیخ . هرگاه هنرمندانی از ایران می آیند ،اگر در ایران به آنان توجهی نمی شود، ما در اینجا گرامیشان میداریم، و سالنهایشان را پر می کنیم ،و با موسیقیشان حال می کنیم . در حالی که در ایران کنونی این صدای روضه و ناله ای که از بلندگوی مسجدها و هیات ها پخش می شود، فضا راپر کرده است

راست بگویم که هرچه بیشتر به این تصویری که از ایران دارم ، و در میان هم وطنانم شایع است ، بیشتر می اندیشم کمتر شوقی به رفتن دارم . راست تر آنکه هر چه بیشتر تصویر خود از ایران و ایرانی کنونی را می شناسم بیشتر از رفتن منصرف می شوم و به این نتیجه می رسم که ایران امروز با ایرانیان موجودش به درد زندگی کردن نمی خورد.

وادی پنجم : سردر گمی

آسمان خیال همه تیره ، و دل ازرفتن کنده شده است بسیار کوشیدم که سخنی شیرین از یار و دیار بشنوم یا بخوانم ، شاید از تیرگی تصویرم از ایران کنونی بکاهد .حسرتا که هرچه بیشتر گشتم کمتر یافتم .اگر سخنی شیرین در مورد ایران بود، ایرانی بود خیالی و در پس غبار تاریخ . من قرار بود به ایران کنونی رخت کشم ، در میان مردم همین زمانه زندگی کنم و بار از محمل فرو نهم. چه اندوهی و سرخوردگی، و چه حسرتی از مرگ رویاها ،رویای با مردم خود بودن . در ایامی که در آن دیار زیست می کردم اگر از عیب می گفتم شاهدهنرش نیز بودم ، . و با خود که نکند در آن ایام چون کناسان و چاه کنان تاریکی و عفونت را چندان حس نمی کردم ،اما حال که جهان های دیگر را دیده و به ایران از بیرون نگاه می کنم،همراه عموم هم وطنان خارج نشینم ، می پذیرم که در آن جهنم زیست نتوانم

با پذیرش آن و سر را بی حاصل بر سنگ کوبیدن ،و امید روشنایی از این سیاه چال نداشتن ، وسپر انکار را فرو گذاشتن ،شواهدی دیگردربرابر دیده خیال اندک اندک رخ نمودند. شواهدی که با این تصویر از ایران وایرانی همین زمانه نمی خواند. خلاقیت ها و زیبایی ها و لطافت ها یی که رویایی وخیالی ونوستالژیک نبودند، بلکه به همین دیار ،در همین زمان تعلق داشتند، نه به ایرانی تخیلی . اشارتی کنم به چند

هنر : درهمین چند دهه سینمای ایران شاهکارهایی به جهان عرضه کرده که خود مکتبی و ژانری شده شناخته در جهان. سینمایی نه در توصیف و شرح خشونت ،و نه بر محور قتل ودزدی و جنایت ،که بر محور لطافت انسانی و بیان زیبایی های روح آدمی .و چه استقبالی و تحسینی در جهان ،حتی درهمین آمریکا که مردمش ایران را بزرگترین دشمن خود و بشریت می شناسند.

نقاشی ایرانیان در خارج بازار خرید پررونقی یافته است. در بسیاریشان زیبایی و لطافت و عرفان به تصویر کشیده شده اند ،وکمتر از مرگ می گویند و خشونت وکشتار . رنگ ها روح فزا، نه تیره و تار ونشان مردگی یا خشم

به موسیقی چنان اقبالی شده که حتی فرزندان خانواده های مذهبی ،که تا پیش از انقلاب آن را حرام میدانستند ،به فرا گرفتنش دل بسته اند . ووجه غالب این موسیقی شرح سفر های لطیف روحی و سفر به جهان خیال و ذوق است . حتی نوع لس آنجلسی آن هم کمترسکس محور و خشونت بار است ،و هنرمندان به نامش از عشق و پیوند انسانی و شوق عرفانی می گویند . زبان رپ ایرانی آن هم ، بر خلاف بیشتر رپ ها در آمریکا ،لبریز از فحش و عصیان و نفرت نیست

رویکرد به تئاتر از حد تصور من بیرون است . احمد دامود می گفت از 8 کتاب او که فقط در باره هنر بازیگری است نزدیک به هفتاد هزار نسخه فروش رفته است ، و نخستینش به چاپ بیستم رسیده است ، واین نشان صدها هزار بازیگر و مشتاق بازی در تئاتر

داستان نویسی . می توان گفت انفجار رمان نویسی ،و بیشتر کار زنان ، که سخن ناگفته سده ها را در دل دارند. کمتر داستان دلدادگی ، و به ندرت پلیسی وجاسوسی، که آنقدر ناگفته بر لب ها است که میدانی برای تفننی دادنستن رمان نیست

ورزش : نشریات و تارنماهای خارج از کشور همه شرح نامردمی ها و سوء استفاده های مسئولین ورزش است، واین که در آن دیاراز مدیریت تنها چیزی که می شناسند باندبازی است و چپاول و حق نا شناسی در مورد ورزشکاران. و آن گاه می خوانیم که تیم های کشتی و وزنه برداری ،که ورزش هایبومی ما اهستند ،به پیروزی هایی رسیده اند که در تاریخ این رشته های ورزشی بی همتا است

در ورزش های میدانی برای نخستین بار ستاره های درخشانی در سطح جهانی داریم

والیبال ایران تقریبا ازاهیچ به اوج رسیده، ودر مصاف تیم های نام آور جهان جلوه ها می کند

زنان ایران عرصه هایی را در نوردیده اند که به رویا میماند تا واقعیت ، آن هم نه در یک میدان که در بسیاری از میدان ها. بیهوده نیست که حسرتی شده اندبرای زنان تمام کشورهای منطقه، و الگویی برای رشد ، وحتی خوش پوشی وجلوه گری.

تلفنی که خبر می گیری سخن از میهمانی رفتن ها است، مسافرت و گردشهای دسته جمعی ،تا دیرگاه با دوستان در پارک ها نشستن و گپ زدن. در سفرم به تورنتو رئیس بانکی در ایران ،در میان ناباوری همگان ، می گفت ما برای ضمانت پولمان از دوستان و آشنایان وام گیرنده سفته می گیریم ویا ملکی را به گرو ،که این با آن تصویر ما ،که درایران به هیچ کس اعتماد نمی توان کر ،ددر تضاد آشکار بود.

این شواهد و دهها دیگر با آن تصویر ی که ما ازایران داریم همخوانی نداشت. تصویری ازجامعه ای فرد گرا، که اخلاق هم در آن اگر نمرده بسیار ضعیف شده است قانون هم که نیست پس اعتمادی نیست و رابطه ی صمیمانه ای. همه خود خواهی است و خشونت ، و گلیم خود بهر نیرنگی از آب کشیدن . جامعه دل خسته دل مرده کم تحرکی که در زیر چکمه استبداد و خرافه جهالت خرد می شود.

وادی ششم: رویارویی با وطن دوم

غرقه در حیرت و منگ از داده های نا همخوان ،وهراس از مهاجرتی دیگر، آن هم در سنین فرسودگی ،ودیر شده برای شروعی نو، بر آن شدم که از سفر های موقت آغاز کنم ،و هرگامی را پس از محکم کردن جای پای پیشین بردارم . مثل با احتیاط و عاقلانه فرورفتن در یک برکه آب بخ . مسافری در آمد وشد میان دو وطن ، که شاید به بازگشت کامل ، یا سر خوردن از زیست در ایران بینجامد.مثل ده ها دوستی که آزموده اند، وهمه سرخورده باز گشته اند ،ودر بهترین حالتش گردشگری در ایران ،نه زیست در آن را گزیده اند

این راه نیز مثل مجسمه های یخی ، به آفتاب واقعیت که آمد شروع شد به آب شدن . دیده ام که هر یک از آشنایان سیاسیم که به ایران سفر کرده اند، در بازگشت در معرض صدها اتهام قرار گرفته اند . این که توبه کرده اند و عذر خواهی وپذیرش تحقیر حکومت.. این که از پیش به تضرع نزد اربابان قدرت رفته و حقارت تسلیم را پذیرفته اند. یا در ایران قول داده اندکه لب از مخالفت فرو بندند ،و عمل به حکم وجدان را خرج سلامت رفت وباز گشت کنند .از خارج نشینی فعال به مسافری اسیر خفقان و مردگی تبدیل شوند . وچه بسیار او را متهم به جاسوسی و خود فروختگی کرده اند.واین ها در حق کسانی که در زیر شکنجه وتعزیر تا پای جوبه داررفته و تسلیم نشده بودند. و با خود که جایی که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد. خلاصه همه آبرو را برای همین سفرهای موقت بر باد دادن .

این اتهامات همه مبتنی بر منطقی استوارند، که اگر این مخالف فعال شناخته شده رفته و برگشته ، پس من چه توجیهی برای ماندن دارم .ترسوبودن ، که پذیرفتنی نیست. بی اهمیت بودن همه گفته ها و تلاش های من ، که تمام دل خوشی من در غربت را به باد میدهد . بر آفتاب کشیدن نفاق وطن دوست بودن و از وطن گریزان بودن ،که پذیرش آن فاجعه است. پس تنها راه برای ماندن و قهرمان هم ماندن نفی امکان رفتن است ،و متهم به فساد کردن کسی را که رفتنش نا درستی ادعای مرا ، حتی در دل خودم ، بر ملا می کند

از آن بدتر از چشم زن وفرزند افتادن ، که دگر شوهرم و پدرم نام آوری نیست که در رسانه ها با چنان جسارت و شجاعتی فساد و انحراف حاکمامن را ، حتی تا سطح رهبری بیان می کند ، حملاتی که هیچ یک از مبارزان داخل کشور به گرد پایش نمی رسند. و حتی قهرمان بودن من نه باعث سر بلندی خانواده ،که توجیه کننده بی میلی رفتن همسرم به ایران هم هست . بالاتر از همه پذیرش آن که حکومت از بیم من برجان خود نمی لرزد ، واین که فعالیت سیاسی من چنان مهم است که برای خنثی کردن من و یارانم دولت چه هزینه ها که نمی کند ، تا خبرچین و جاسوسی در میان ما بفرستد ، حتی اگر همه کار ما فرهنگی باشد ، یا اعلامیه ای به فارسی خطاب به دول غرب . اعلامیه های که با شجاعت در گفتارش دمار از روزگار حاکمان ایران بر آورد ه اند . ویا اعلامیه ای در شرکت یا تحریم در انتخابات ، که کسی به آن گوش نمی دهد ،حتی خودم ،که بهر حال رای نمی دهم. و یا نقد کردن و رهنمود دادن به غرب ودولت ایران در مورد فن آوری هسته ای ، و در گوش نگرفتن این سخن سعدی که "زبان بریده به کنجی نشست صم وبکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم "

دیدم که اگر خطررفتن به ایران جز برای انگشت شماری فرضی است و نامعین ، خطر اتهامات در بازگشت قطعی است و سنگین. نه تنها همه قهرمانیم بر باد میرود، که همرزمانم ناچارند واداده و و شاید جاسوسم بخوانند

وادی هفتم : نقطه صفر

اگر در خان هفتم رستم دیو سفید را کشته و شادمانه تن را یله می کند ، واگر عارفان با گذر از هفت وادی و پیمودن هفت منزل به نور و شوق می رسند، من در این خان سرگردان تر و سرخورده تر از آغاز راهم. سرگردان نه در مورد درستی ونادرستی کوچ، که در موردواقعی بودن یا خیالی بودن آن همه ادعای عشق به وطن ،این که پس از این سالهای زیست در غربت کیم ، وطنم کجاست ، آیا هموطنی دارم . واگر دارم ساکن کجاست. تا به حال می دانستم "درغربت دلم شادنیست " ووعده ما به یکدیگر که انشاء الله سال دیگر در ایران اما " آیا واقعا" رویی در وطن دارم "

نوچوان که بودم روضه خوان ها در عزای امام رضا شعر سر فصل این نوشته را می خواندند وخلایق با آن می گریستند ، وحال من حیران که در آن جامعه سنتی که کمتر کسی رخت از وطن می کشی با کدامین تجربه از درد امروزه من غربت نشین را می سرودند

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد