! خیلی ساده
آفتاب می خندد
و میرود
ماه
طنازی می کند
و میرود
هر دو
دست به دست هم
تا روز و شب ما را
.افسون کنند
آیا
کسی گفت آفتاب
چرا ماه را دنبال نمی کنند؟
آیا کسی گفت
با اینهمه ستارهء زن پرست
ماه راه خودش را میرود ؟
رعدی می گذرد
از چشمان تو
هوای سرد می گذرد
. از چشمان زن
بدنبال چه میگردد مرد
در چشم زن ؟
جز نالهء همدرد سوز ؟
تو
به شکار آمده ای
و حالا
به چشم زن
با هوای سرد و غمگین
چه میکنی ؟
! به ایران ما نگاه کن
با چشم بد
با چشم پست
چگونه میتوان
مرد ایرانی بود ؟
چگونه میتوان
از تونلی سرد گذشت
و هوای مرد
به تن زن نشیند
/و گفت
در رهگذر آفتاب
چه خوش است؟ -...-
می بینی
که زن نگران است
آفتاب تبریز و چالوس و بندرعباس
به چشم نمی رسد
می بینی
زن بی بهار است
صد گل شکفت
! یکی را به زن هدیه نمی کنند
تو
مرد ایرانی
بهار را
زمستانی سرد کردی
تو
بوی خوش موها ی زنان
در هوای بهاری -
! به زنجیر روسری بستی
او یک زن
میدانستی ؟
او یک زن است
که سالهاست
به سرش
! دستی نکشیده آفتاب
او یک زن است
که سالهاست
عطر مردی
به ارادهء خود -
! به صورتش نمالیده است
به جای آنکه قلبت
به دستت فرمان دهد
به چشمهایت فرمان می دهد
تا گلی بچینی
و به زنی بدهی
ای مرد / ای آقا
چقدر مانده است
تا گل را از دستت بگیرد ؟
20 05 2013
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد