سرشب سرقتل و تاراج داشت
سحرگه نه تن سر نه سرتاج داشت
به یک گردش چرخ نـــیلوفری
نــه نـــادر به جـا ماند و نه نادری
(پادشاه بدبخت که در خون خود شناور بود، کوشید که برخیزد، ولى قوت به جاى نبود. پس گفت: چرا مرا مى کشید؟ حیات مرا به من بازگزارید، هر چه دارم از آن شما باشد... به ناگاه صلاح خان که شمشیر به دست داشت، بدو تاخت و سر وى را برید و به دست سربازى داد که آن را نزد على قلى خان... ببرد.) این توصیف صحنهی مرگ نادرشاه افشار است از زبان پزشک او. مرگ شاهى که تاج افسانه به سرش نهاده اند و تا بلندای استوره رسیده است.
ادوارد براون دربارهی نادر مى گوید: او یکى از بى باک ترین نوابغ نظامى بود که ایران به وجود آورد.
به نوشته ی سرپرسى سایکس: نادر واپسین کشورگشاى آسیا بود.
جیمز فریزر، در زمان نادر نوشته است: در میان صفات بینظیر نادر شاه حافظه او خالی از غرابت نیست. کمتر چیزی است که کرده و گفته باشد و به خاطر نیاورد. تمام صاحب منصبان عساکر بی شمار خود را به اسم میخواند و تمام سربازان خود را که مدتی است خدمت کردهاند، میشناسد. و اگر به یکی احسانی یا تنبیهی کرده باشد به خاطر میآورد. او به یک یا دو نفر منشی تقریر میکند که بنویسد و در همان وقت در سایر امور حکم میکند. همه را به ترتیب و بلا تامل ادا مینماید. شنیدهام در وقت جنگ هنر او عجیب است. باور نمیتوان کرد که به چه زودی طرف غالب و مغلوب را تشخیص میدهد و به چه اهتمام به قشون خود مدد میرساند.
جونس هنوی در باره ی سیما و ویِژگی های نادر می نویسد: نادر از دید ظاهر و اندام چنین بود : مویش سیاه، چشمانش درشت و نافذ، پیشانیش بلند، صورتش گندمگون، بدنش نیرومند و قدش در حدود شش پا، شانه هایش جلو آمده بود و صورتش هنگامیکه وی لب به سخن می گشود هیبتی خاص داشت . صدای او چنان قوی و طنین افکن بود که از مسافتهای دور شنیده می شد . تاثیر همین صدای قویش در نبردها بسیار زیاد بود . قوه حافظه او و همچنین وقوف او به احوال و اخلاق ملت ایران شگفت انگیز بود . وی نام بسیاری از سرداران را به خوبی به حافظه داشت و در جنگها نام کوچک افراد را به خوبی صدا میکرد . غذای نادر بسیار ساده بود . اغلب به مقداری نخود برشته که مانند رعیای ایرانی در جیب داشتند اکتفا میکرد . لباسش معمولی بود و اینگونه دیده می شد که وی به اندیشه و تفکر بیشتر از ظاهر و تجمل اهمیت میداد . نادر از نعمت سلامت برخوردار بود و به سختی کشیدن در زندگی عادت داشت و به ندرت کسی دیده شده بود بیشتر از وی کار کند . از این روی جسور و بی باک شده بود . در جنگها خود همیشه جلوتر از سپاه و سربازان عادی حرکت میکرد تا به سپاه خود نیرو دهد . قوه تصمیم گیری وی به حدی زیاد بود که هیچ شخصی به این سرعت قادر به اتخاذ تصمیم و اجرای آن نبود .
**
نادر شاه افشار در سال ۱۶۸۸ در ایل افشار به دنیا آمد. اَفشار یا اوشار یکی از ایلهای بزرگی است که در زمان شاه اسماعیل صفوی همراه با شش ایل بزرگ از آناتولی عثمانی به ایران آمدند و پایههای سلسله صفوی را نهادند. این ایل به دو شعبه بزرگ تقسیم مىشد: یکى قاسملو و دیگرى ارخلو یا قرخلوکه نادر شاه افشار از این شعبه بود. طایفه قرخلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در ابیورد و دره گز و باخرز تا مرو پراکند تا در برابر ازبکان و ترکمانان سدى باشند.
اسم اصلی او نادرقلی بود و به هجده سالگی نرسیده بود که همراه با مادرش در یکی از یورشهای ازبکهای خوارزم به اسارت در آمد. پس از مدت کوتاهی از اسارت گریخته و به خراسان برگشت و در خدمت حکمران ابیورد باباعلی بیگ بود. او گروه کوچکی را به دور خود جمع کرده و پس از کنترل چند ناحیه خراسان خود را نادرقلی بیگ نامید. زمیندار بزرگ، ملک محمود سیستانی تا حدی مانع قدرت گیری نادرقلی بیگ شد ولی نادر در سال ۱۷۲۶ پشتیبانی شاه تهماسب صفوی و فتحعلی خان قاجار را جلب کرده توانست ملک محمود را شکست دهد و حاکمیت شاه ایران را در خراسان بر پا نماید.در آن شر و شور که هر گوشهی ایران دچار سرکشی خان و خانزادهای بود، مردم چشم انتظار قدرت و نجات بخشی بودند تا بر این جزیرهی وحشت، آرامشی برقرار کند. تلاش نادر برای رسیدن به قدرت از ابتدا آشکار بود.ا و هیچ مدارایی با سنگاندازان اطراف خود نشان نمیداد و به نوشته ی میرزا مهدی خان استرآبادی:" اکثری از حسد پیشگان افشار [را] که سالک امتناع و هنگامه آرای جنگ و نزاع گشتند، هم آغوشِ شاهدِ فنا و همخوابهی رنج و عنا گردانید."
شاه تهماسب، نادر قلی را والی خود درخراسان اعلام کرد و بعد از آن نادر اسم خود را به تهماسب قلی تغییر داد. سال بعد او مناسباتش با شاه تهماسب را قطع کرده و بعد از سرکوب چند ایل ترک و کرد به حکمرانی کامل خراسان رسید. آنگاه برای به قدرت رساندن شاه تهماسب با افغانها وارد جنگ شده در ۱۷۲۹ رییس افغانها یعنی اشرف افغان را در نزدیکی دامغان و سپس در مورچه خورت اصفهان و برای بار سوم در زرقان فارس شکست داد وسپس در پیگرد وی، افغانستان را مورد تاخت و تاز قرار داده و قبایل این دیار را آرام نمود. سپس با دشمنان خارجی وارد جنگ شد و روسها را از شمال ایران راند. روس ها پیش از رسیدن او پا به فرار گذاشتند. اما در زمان جنگ با عثمانیها که غرب ایران را در اشغال داشتند متوجه شورشی در شرق ایران شد و جنگ را نیمه کاره رها کرده به آن سامان رفت. شاه صفوی به قصد اظهار وجود، دنباله جنگ وی را با عثمانیان گرفت که به سختی فراری شد.
در مراسم نوروزى سال ۱۱۴۸ بود که نادر، بزرگان را به دشت مغان فراخواند تا درباره امور مهم کشور به گفت وگو بپردازد. این در واقع نخستین شورای ایرانیان و اولین نمایش دمکراسی پس از قرن ها بود. قوریلتای مغان را باید به حساب اندیشه های اصلاح طلبانه و احترام نادر به آزادی و نظر مردم نیز گذاشت. رویدادی فرخنده و ارجمند در تاریخ ما که همواره آن را تا حد یک توطئه پایین آوردهایم. برخی آن را یک مقدمه چینى ساده بود براى رسیدن به قدرت می دانند.
نادر خطاب به بزرگان مى گوید: «من آنچه حق کوشش بود به جا آوردم و مملکت را از تجاوز روس و عثمانى نجات بخشیدم و متجاسران افغان را نیز به جاى خود نشانیدم، اکنون نیاز به استراحت دارم و از شما مى خواهم که طهماسب یا فرزندش عباس را که هر دو زنده اند یا هر کس دیگر را مایلید به سلطنت انتخاب کنید.»
نزدیکان نادر، مردم را تحریک کردند که نادر را براى سلطنت مجبور کنند.
لاکهارت در توصیف مجلس شورای دشت مغان مینویسد:
(محل مجلس در مغان ، ناحیه ای بودکه از شمال محدود بود به رود کر و از مشرق به رود ارس ، نادر حکم کرد در اینجا ۱۲۰۰۰ سرای از چوب و نی ، بانضمام مساجد و منازل و میدان ها و بازارها و حمام هاساخته شود و حرمسرا و عمارت برای خود او تهیه کنند.نادر شب بیست و دوم ژانویه ۱۷۳۶ به دشت مغان رسید و ظرف ایام ورود مدعوین ، روزانه دیوان داشت و به عرایض مردم رسیدگی میکرد تا روز بیستم رمضان همه ٔنمایندگان وارد شدند و جمعاً بیست هزار نفر در مغان گرد آمدند، چون عده زیادبود نادر آنها را به شکل دسته های جداگانه به دیوانخانه می پذیرفت. روز اول تعداد هزار نفر در تالار پذیرائی حضور داشتند به تمام حاضران عطر و گلاب و شربت میدادند و نوازندگان که شماره ٔ آنان ۲۲ تن بود به نواختن می پرداختند، روز بعد هم مجمعی نظیر آن اجتماع نمودو در آنجا انجمنی مرکب از طهماسب خان جلایر و شش نفر دیگر از طرف نادر اعلام داشتند که وی بعد از منکوب ساختن دشمنان ایران و بسط رفاه و امان ، اکنون که از جنگها و مبارزه ها خسته شده در نظر دارد کناره جوئی کند و در کلات منزوی گردد و به عبادت پردازد و بر رجال و امنای کشور است که یا طهماسب را به شاهی برگزینند یااگر میل به او ندارند یکی دیگر از سلاله صفوی را به سلطنت ایران تعیین کنند. در جواب ، همگان که میدانستند این پیشنهاد نادر صمیمانه نیست فریاد برآوردند که ما تنها نادر را به شاهی برمی گزینیم . این وضع چند روز تکرار شد تا اینکه نادر دستور داد خیمه بزرگی که دوازده ستون میخورد برپا کردند و آن را مفروش و مزین ساختند و نادر امرای ملک را در آنجا احضار نمود و همان موضوع تعیین شاه را پیش کشید، باز همه حاضرین او را نامزد کردند. این عمل چهار روز ادامه داشت تا اینکه نادر مجلسی تشکیل داد و در آنجا اعلام داشت که سلطنت را با شروط ذیل می پذیرد:
×احدی نادر را ترک نگوید و به یکی از فرزندان شاه مخلوع نپیوندد.
× مردم ایران تشیع وسب ّ خلفا را ترک گویند و به مذهب سنت بگروند، در عین حال اختیار دارند طریقه مذهب حضرت امام جعفر صادق را در فروع پیروی نمایند .
× احدی نسبت به نادر و پسرش خیانت نورزد.
همه حاضران این شرایط را پذیرفتندو محضرنامه را امضاء کردند.
در این ایام تنها میرزا عبدالحسین ملاباشی در مجلسی اظهار مخالفت نمود که به امر نادر کشته شد...
سرانجام حاضران مجلس دشت مغان نادر را به شاهی برگزیدند و شرایط او را که وفاداری و ترک تعصبات مذهبی بود پذیرفتند.
هر گروه تحفهای را به شاه ایران هدیه كردند. گروهی از نمایندگان اصناف مختلف ایران به نمایندگی مردم، شمشیری فولادی را برای تقدیم آوردند. نادر شمشیر را از آنها گرفت بالای سر برد و رو به دشت مغان گفت:« این هدیه مردم ایران است تا همیشه در راه حفاظت از مرزهای ایران بران باشد.»
این شمشیر یكی از یادگارهایی است كه همراه نادرشاه افشار در جنگهای زیادی از جمله فتح دهلی شركت كرده و خونهای زیادی را به خود دیده است و اكنون در یكی از ویترینهای موزه نادری در كنار آرامگاه وی نگهداری میشود. دسته شمشیر از استخوانی سفید و تیغه آن از فولاد آبدیده است. روی تیغه این شمشیر نام فاتح دهلی با عنوان «سللطان صاحبقران نادر»به زر نگاشته شده است.
و چند روز بعد پس از تهیه سجع مهر سلطنتی و قالب ضرب سکه ، مراسم تاجگذاری نادر در 24 شوال 1148 انجام گرفت .
چنین بود سیمای نخستین گردهمایی مردم ایران در تاریخ. جلوهای از نخستین مجلس شورای مردمان در ایران.
افغانهای یاغی پس از گشایش قندهار به دست نادر، به دهلی گریختند. نادرشاه سه بار به هند اخطار نمود که افسران اشرف افغان که جزو غارتگران بودند (حدود ۸۰۰ نفر) و در قتل عام مردم ایران نقش اساسی داشتند را به ایران تحویل دهد و چون جوابی دریافت نداشت؛ سپاه ایران از رود سند گذشت و درنبردی شگفت انگیز در کرنال، نادریان هندوان را شکست داده و پایتخت هند را تصرف کردند. سپس ۸۰۰ متجاوز افغان را در بازار دهلی به دار زدند.
نادر پس از ورود به دهلی جشنی بر پا داشت و به مضمون ذیل سکه زد:
هست سلطان بر سلاطین جهان
شاه شاهان نادر صاحبقران
هنوز اندک زمانی از این فتح بزرگ نگذشته بود که فشارهای مالی و اجتماعی، که کارگزاران هندی در ایجاد آن نقش داشتند، مردم را به تنگ آورد و با شایع شدن قتل نادر، در دهلی شورشی عظیم برخاست که باعث خشم نادر شد وبا سوء قصد به جان او شعلههای خشمش زبانه کشید و چنان کشتاری به راه انداخت که احدی از آن در امان نماند و سرانجام به قول ابنهدایت، پس از آنکه( قتلی به افراط کرده شد و اموال به یغما و عیال به اسیری بردند) فرمان امان صادر شد. فرمان امانی که از نظر نفوذ و صلابت حکم هنوز هم (فرمان نادری)در هند از ضرب المثلهای معروف است.
در کتاب عزیمت نادر شاه به هندوستان در مورد این حکم چنین بیان شده است: (اگر کیسه در یا زر سرخ یا از جواهر که به دست داشتند، بر تافتند و اگر طلا و نقره و پیرایهی مرصع به پای ایشان میآمد، هرگز خم نشده نمیگرفتند و اگر پری چهرگان ماهوش و گر خوبان آفتابچهر بی پردگی به نظر میآمدند، اصلا به طرف آنها نگاه نمیکردند.)
این لشکر کشی با جشن عروسی پسر نادر با دختر یزدانبخش نوه اورنگزیب پایان یافت،اما برای هند و هندیان چیزی جز بدبختی به همراه نداشت.
در این جنگ بیش از سی هزار نفر کشته شدند. نادر با غنایم فراوان که از هند به چنگ آورده بود به ایران بازگشت و تاج پادشاهی هند را بر سر محمد شاه گذاشت.
در میان این گنجها نادریٰ باید از کوه نور و دریای نور و تخت تاووس و کره جواهر نشان یاد کرد.
نادر شاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. سپس، از کار خود پشیمان شده برخی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر میدانست کشت. سرزمین خودکامه پرور، فساد و آزی که قدرت باخود آورده بود، خستگی از این همه جنگ، شکست برنامه های درازمدت وی، موج خیانت پیرامونیان و دسیسه چینی مدام آنها او را دگرگون کرد.
او برای تامین هزینههای جنگهای خود مجبور بود تا مالیاتهای گزافی از مردم بگیرد، به همین دلیل شورشهایی در جایجای کشور روی میداد ولی زمانی که نادر برای رفع یکی از این شورشها به خراسان رفته بود جمعی از سردارانش شبانه به چادر وی حمله کردند و اور ا به قتل رساندند.
بازن طبیب مخصوص نادرشاه که خود هنگام قتل نادر در اردوی وی و همراه او بوده است ، پس از اشاره به آشفتگی و دگرگونی حال نادر در سال آخر عمرش و طغیان هایی که درگوشه کنار ایران بود، می نویسد: «پادشاه در اطراف خود جز زمزمه عصیان و فساد نمی شنید پیک های او را بازداشت میکردند، اوامر او منقطع می شد. هر روز او را از طغیان نوی خبر میدادند، درد او روزبروز افزون ترمی گشت و هیچ چیز تشویش و اضطراب او را تسکین نمی دادوی نخست خانواده و تمول خود، همه را به کلات معروف فرستاد، همینکه خیالش از آنطرف راحت شد چنان وانمود کرد که از تمام فتنه ها بی خبر است ... چند روز بود که همواره اسبی را زین کرده و آراسته در حرم آماده داشت او نیک میدید و شک نداشت که چندی است توطئه ای بر ضد او چیده شده است و زندگی او در خطر است ولی عاملان توطئه را نمی شناخت . در میان درباریان ناراضی تر و شورش طلب تر از همه کس دو تن بودند، یکی محمد قلیخان که خویش او بود و سرداری نگهبانان او را داشت ، دوم صلاح خان که مباشر ناظرخانه او بود، نادرشاه را باکی از صلاح خان نبود زیرا شغلش اقتضانمی کرد که او را در لشکریان نفوذی باشد و بیم او بیشتر از محمد قلیخان بود که مردی رشید و جنگی بود... نادرشاه در اردوی خود چهار هزار تن سپاهی از افغانان داشت که این افواج از یک طرف او را از جان مخلص و فدایی بودند و از طرف دیگر دشمنان ایرانیان (قزلباشان ) بودند، در همان شب که نوزدهم ماه ژوئن را به بیستم آن ماه می پیوست ، نادرشاه تمام سرداران افغانان را بخواند و بایشان گفت:من از نگهبانان خود خرسند نیستم و چون علاقه و درستی و دلیری شما بر من هویداست شما را مأمور می کنم که فردا هنگام بامداد همه صاحب منصبان ایران (قزلباش ) را بازداشت نمایید و به زنجیر بکشید و اگر کسی از ایشان گستاخی نماید و در مقام مقاومت برآید از کشتن او دریغ ندارید. مقصود محافظت شخص من است و من مراقبت جان خود را به شما می سپارم . سرداران افغان ... سربازان خود را مجهز و آماده ساختند. اما این فرمان چندان پنهان نماند... محمد قلیخان که در همه جا جاسوس داشت صلاح خان را آگاه کرد، این دو سرکرده با امضای سندی کتبی هر دو سوگند خوردند که یکدیگر را ترک نگویند و در همان شب دشمن مشترک خودرا، که فرمان مرگ ایشان را برای روز آینده داده بود، بکشند.
پس آن سند را به شصت تن از سرداران که محرم ایشان بودند بنمودند... همه این سرداران سند را امضا کردند و متعهد شدند که در ساعتی که برای اجرای امر معین خواهد شد حضور بهم رسانند و آن ساعت هنگام غروب ماه بود که در حدود دو ساعت پس از نیمه شب می شد. نمیدانم فشار بی صبری بود یا هوس خودنمایی که پانزده یا شانزده تن از سرکشان را پیش از رسیدن ساعت موعود به میعاد کشیده بود، شورشیان پای اندر خیمه ٔ شاهی نهادند و آنچه را که مانع گذشتن ایشان می شد درهم شکستند، تا به خوابگاه شاه رسیدند. بانگ و خروش او را بیدار کرد و با آواز دهشت آوری فریاد زد: «کیست ؟ شمشیر من کجاست ؟ اسلحه مرا بیاورید! از شنیدن این سخنان شورشیان را بیم برداشت و پس رفتند اما محمد قلیخان و صلاح خان ایشان را جرأت دادند، نخست محمد قلیخان پیش دوید و یک ضربت شمشیر چنان باو حوالت کرد که شاه را سرنگون ساخت و از پای درانداخت، دو یا سه تن نیز از او سرمشق گرفتند و سرانجام صلاح خان که شمشیر به دست داشت به سوی نادر رفت و سر وی را برید.
به تند بادی بر تخت برآمد و با ضربتی همه چیز بر باد رفت.
یکی از اعضای سفارت روس در بارهی رفتار نادر در کرمان مینویسد: از کلهها منارهای درست شد. به اندازهی چهار آجر از این مناره از کلههای سالخوردهگان تشکیل میگردد. چنان ضجه و فریادی از مرد و زن بلند میشود که شنیدن آن انسان را به رقت میآورد.
گویند که به حساب جمل، تاریخ تاجگذاری نادر را، الخیر فی ما وقع، ثبت کردند. شاعری نکتهبین با این ماده تاریخ، یک بیت زیبا و پرمعنا ساخت:
بریدیم از مال و از جان طمع
به تاریخ الخیر فی ما وقع
پس از تاراج آنچه نادر با خونریزیها گرد آورده بود، جانشینان و غلامان و مدعیان، تیغ بر یکدیگر کشیدند و شرم و انسانیت از این دیار گریخت. به نوشتهی کتاب نادرشاه از لکهارت: محمدحسین خان با نهایت قساوت داخل حرم شد و با طنابی که همراه آورده بود، پادشاه تیرهبخت صفوی را خفه کرد. پسر شاه تهماسب که بیش از هشت سال نداشت، دهشتزده به جنازهی پدر چسبید و شروع به گریه و زاری نمود، لیکن محمدحسین خان او را نیز با بیرحمی تمام به هلاکت رسانید و اسماعیل میرزا پسر کوچکتر شاه نگونبخت صفوی را هم به چاه انداخت و ... سپس با قساوت بینظیری سر آن کودک را از تن جدا کرد.
آنگاه «عادلشاه»(!) تیغ بر شاهزادهگان نادری یا خویشان خویشکشید و به نوشتهی کتاب کریمخان زند از نوایی: از اولاد نادر، رضاقلی میرزا بیستونه ساله، نصرالله میرزا بیستوسه ساله، امامقلی میرزا هجده ساله، چنگیز خان سه ساله، جهدالله خان شیرخواره، اولدوز خان هفت ساله، تیمور خان پنج ساله، سهراب سلطان چهار ساله، مصطفا خان پنج ساله، مرتضا خان سه ساله، اسدالله خان سه ساله، اوغوز خان سه ساله، اوکتای خان شیرخواره و ... در یک یورش قتل عام شدند.
×
« این چشم های من نیست كه كور كردی بلكه چشم های ایران است. » پس از اینكه به دستور نادر چشم های رضاقلی میرزا را كور كردند ، این نخستین جمله ای بود كه او خطاب به پدرش گفت .
نادر زمینه را برای جانشینی مناسب از بین برد. وی بسیاری از اطرافیان خود را از پای درآورد. پس از مرگ وی سرداران او نیز در گوشه و کنار علم استقلال بر افراشتند؛ کریمخان زند وکیل الرعایا در شیراز، احمدخان ابدالی در افغانستان، آزادخان افغان در آذربایجان و محمد حسن خان قاجار در مازندران شروع به حکومت کردند. در خراسان نیز علیقلیخان افشار (برادرزاده نادر) بسیاری از اولاد و خانواده نادر را قتل عام کرد و خود را «عادلشاه» نامید و شروع به حکومت کرد. وی که مردی خونریز و عیاش بود، محمدحسن خان قاجار را شکست داده، پسرش آقامحمد خان را مقطوعالنسل کرد. اما سرانجام توسط برادر خود ابراهیم خان، کور و سپس کشته شد. نوهٔ نادر، به نام شاهرخ میرزا را به قدرت رساندند. یکسال بعد، او نیز مخلوع و کور شد اما دوباره به قدرت رسید و با حیله و نیرنگ شاه سلیمان ثانی (از خاندان صفوی که مورد احترام عموم بود) از پای درآمد. شاهرخ نابینا چهل و هشت سال در خراسان سلطنت کرد. پس از مرگ کریم خان، آقامحمدخان به قدرت رسید و به خراسان حمله کرد و شاهرخ را با شکنجه کشت. نادر میرزا، فرزند شاهرخ، پدر پیر و نابینا را بدست خونخواران قاجار رها کرد و به افغانستان گریخت و در زمان فتحعلی شاه ادعای سلطنت کرد که دستگیر و کور شد و زبانش را بریدند و او را کشتند. بدین سان آخرین مدعی سلطنت از خاندان افشار از میان برداشته شد.
براساس روایات تاریخی نظر به كینهای كه آقا محمدخان قاجار نسبت به نادرشاه و پسرش داشت مقبره قدیمی وی را كه در زمان حیات خود ساخته بود ویران نموده و بعد از اینكه استخوانهایش را از قبر بیرون آورد به تهران پایتخت خود فرستاد به گونه ای كه محل مقبره به كاروانسرای بزرگی مبدل گش پس از این واقعه احمد قوام به اهتمام عده ای از فرهنگ دوستان ایران آرامگاهی برای نادر ساخت. بنای فعلی،توسط انجمن آثار ملی ایران با طرح و نقشه مهندس سیحون با استفاده از سنگهای گرانیت كوهسنگی و آهن و سیمان بر مدفن وی ایجاد گردید.
*
از سخنان نادر به روایت جونس هنوی:
× باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم . من همیشه به دنبال نوری بودم , نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار بیگانگان قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق وجودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ .
×نادر به سفیر روسیه دستور داد که شهرهای دربند، باکو، شروان، اران، ایروان، رشت، گیلان و همه مناطق قفقاز را که پتر کبیر به تصرف خود در آورده است و همچنین تاتارهای کوهستانی داغستان را که به زیر سلطه خود در آورده بود را به ایران بازگردانند . نادر با غرور تمام اظهار داشت اگر روسها از مرزهای ما عقب نشینی نکنند خود جارویی به دست میگیرد و همه آنها را از آن مناطق بیرون خواهد ریخت .
×تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم .
×وقتی پا در رکاب اسب می نهی، بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادیشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند . آنان خواهند آموخت آزادیشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .
× در مورد انتخاب بزرگان کشور دقت کنید و کسانی را که نیرنگ کار، جاه طلب و خودخواه هستند به حضورتان راه ندهید .
× شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است .
× کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است .
×نادر علمای دینی را در قزوین گردهم آورد و در مورد سهم اوقاف که مردم به آنان پرداخت میکنند چنین گفت : این مبالغ که شما از مردم دریافت میکنید صرف چه می شود ؟ علما پاسخ دادند صرف مسجد سازی و مدرسه سازی و هزینه زندگی علما . نادر گفت : مسلم است که شما در انجام وظایف خود قصور کردهاید و خداوند از کار شما راضی نیست . نزدیک پنجاه سال مملکت ما در فقر و انحطاط بود تا آنکه در نهایت سربازان نادر با جانبازی ها و فداکاری های خود در راه دفاع از ایران و افتخار این سرزمین کوشش کردند و توانستند اوضاع کشور را به حال اول بازگردانند . این سربازان علمایی هستند که باید هزینه اوقات به آنان داده شود و آنها شایسته قدردانی هستند .
× لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .
یادگارهای نادری
کلات نادری
مایکل اکس ورتی مولف زندگینامه نادرشاه با نام شمشیر ایران در بارهی آثار تاریخی به جا مانده از روزگار نادر می نویسد:
کلات نادری که قلعه و قصر نادر معنی می دهد، چیزی بیش از قصر است، وقرنها پیش از سلطنت نادرشاه دارای اهمیت بوده است. کلات نادری فلات وسیعی است.دور تا دور فلات توسط کوهها و صخره ها احاطه شده و کمتر جای نفوذ به داخل دارد، از این رو به درستی دژ طبیعی نام گرفته است.
از آنجایی که کلات در نزدیکی جاده ابریشم بین شهرهای فرارود و نواحی مرکزی فلات ایران قرار داشت از دیرباز دارای اهمیت بود. این فلات همچنین مسیر عبور ارتشهای مهاجم بود. قشون تیمورلنگ در آغاز گسترش سلطه خود به سمت غرب، این فلات را محاصره و کلات را تسخیر کردند. سلطان محمد خوارزمشاه در نظر داشت در این فلات مقابل مغولها بایستد.
نادر با عزل شاه طهماسب دوم خود را نایب السلطنه و بعد از چند سال با تاجگذاری به پادشاهی ملقب کرد. اما در طول همه این رویدادها خراسان و کلات پایگاه و هسته اصلی فرمانروایی او بود.
نادرشاه مرتب از خراسان دیدن می کرد و در هر سفر از کلات می گذشت تا از پیشرفت ساخت و ساز در آنجا که خود دستورش را داده بود آگاه شود. بنا به تاریخچه ای که از او مانده، این ساخت و سازها شامل بود بر باغها، میدانها، حمامها و مسجدها، قصر، خزانه، و همچنین آرامگاهی که برای خواب ابدی خود در نظر گرفته بود.او همچنین دستور داده بود تا دیوارها و دروازه هایی که برای تقویت استحکامات طبیعی ساخته شده بودند تکمیل شوند. خزانه ای که نادر ساخته بود با غنائم و ثروتهایی که از هند غارت شده بود پر شد.
اما هیچیک از اینها در آخرین بحران دوران سلطنت نادرشاه هنگامی که برادرزاده و بسیاری از نزدیکترین پیروانش علیه بی رحمی ها و زیاده جویی دیوانه وارش شوریدند بکارش نیامد. او برای حفظ جان زنان و فرزندانش آنها را به کلات فرستاد. اما پس از آنکه به قتل رسید برادرزاده اش نیرویی از بختیاری ها را به کلات روانه کرد. آنها با استفاده از نردبانی که یک نفر بطور اتفاقی و یا عمدی در کنار برجی جا گذاشته بود به داخل کلات راه یافتند. همه مردان خانواده سلطنتی و حتی زنان حامله را به قتل رساندند. تنها یکی از نوه های نادرشاه به اسم شاهرخ زنده ماند که به عنوان فرمانروایی دست نشانده مدتی کوتاه حکومت کرد.
قصر خورشید
معروفترین دیدنی کلات نادری قصر خورشید است. این قصرازسنگ ساخته شده و دارای سه طبقه است. گچبریها و طلاکاریهای فراوانی در درون قصر دیده میشود و دیوارهای آن بارها برای یافتن گنجهای نادر شکافته شدهاند. نکته جالب در معماری این بنا نقش پرندگانی مانند طوطی و میوههایی مانند موز و آناناس است که حکایت ازهندی بودن معماران قصر میکند.
روبروی قصر خورشید مسجد گنبد کبود متعلق به دوران ایلخانان و احیا شده توسط نادرافشار دیده میشود که در شبستان آن یکی از سلاطین آل جلایر مدفون است. نرسیده به کلات و در ابتدای دوراهی باجگیران آبشار زیبا و پرآب قره سو قرار دارد.
یکی دیگر از بناهای تاریخی منطقه بند نادری است که در چهار کیلومتری شرق کلات قرار دارد. اصل این بنا متعلق به دوران سلجوقی است و در دوران نادر ترمیم شده است.
کتیبه نادری در دربند که یکی از ورودیهای کلات است بر روی سنگ نوشته شده است. بیست و چهار بیت این کتیبه دربارهی نادر فرزند شمشیر است که چهار بیت اول آن فارسی و بقیه ترکی درگزی است. پایان کتیبه به علت مرگ نادر رها شده است.
در کنار اینها باید به لوله کشی دوازده هزار متری اشاره کرد که بوسیله آن استادکاران ایرانی با تراشیدن دل سنگها با قطر یک متر و قرار دادن آنها با طولی در حدود ۳۰ تا ۶۰ سانت در کنار هم آب را از آبشار قره سو به قصر خورشید میآوردند.
همچنین سیصد و شصت حوض سنگی ارتفاعات دهکده خشت که گویا نادرهر روز از یکی از آنها برای آب لشگریانش استفاده می کرده است.
درارتفاعات بالای کلات قلعه ای به نام فرود دیده میشود و در شاهنامه فردوسی به کلات و نبردی که در آن بین ایرانیان و تورانیان به رهبری فرود پسر سیاوش در میگیرد اشاره شده است.
میرزا مهدی خان استرآبادی در تاریخ جهانگشای نادری و فارسنامه ناصری مینویسد كه نادر شاه افشار پس از فتح شیراز بر اشرف افغان به حافظیه رفت و از دیوان سحربیان خواجه خافظ تفالی كرد و این غزل آمد:
سزد كه از همه دلبران ستانی باج
چرا كه بر سر خوبان عالمی چون تاج
زچشم مست تو پر فتنه جمله تركستان
بچین زلف تو ماچین و هند داده خزان
نادر شاه خوشحال می شود و به شكرانه ی این بشارت آرامگاه حافظ كه روبه ویرانی نهاده بود تعمیراتی به سزا نمود.
*
در پی نبود درازمدت سلسله های ایرانی در خلیج فارس؛ در دوره نادر شاه افشار ناوگان كوچكی ساخته شد كه برای باز پس گیری بحرین مورد استفاده قرار گرفت. این پیروزی موجب شد كه نادر شاه یك نیروی دریایی در خلیج فارس تشكیل دهد.کشورهای دیگر از فروش كشتی به ایران خودداری كردند، بنابراین نادر شاه صنعت داخلی كشتی سازی را بنا نهاد كه محصولات آن برای وادار كردن عمان به همكاری در مبارزه با دزدان دریایی كاربرد حیاتی داشت.
***
از زمان سقوط اصفهان در زمان شاه سلطان حسین صفوی تا فتح دهلی در زمان نادر افشار چند سال فاصله بود ؟
نادر از میان مردم برخاست.ا یران را از پریشانی و جنگهای داخلی و پاره پاره شدن نجات داد. افکار و اندیشههای اصلاح طلبانه ای برای ایران در سر داشت.از تنگ نظری و سخت گیری های دینی به دور بود. از نفوذ ملایان در دولت کاست. به ایران و سربلندی آن عشق بسیار داشت. قدرت و نبوغ نظامی وی سبب آن شد تا ایران بار دیگر در تاریخ سرافراز و پرقدرت، قد راست کند.
نادر اما در فرهنگ و جامعهای رشد کرد که هر انسانی که بخواهد با شمشیر و یا تدبیر برای آن کاری انجام دهد به یک خودکامه بدل میسازد.
نادر نخستین شاه ایران بود که با مشورت مردمان و رای آنان و با نیروی ارداده و شمشیر خویش به قدرت رسید. اما قدرت و بنیانهای آن در سرزمینی که فرهنگی قبیلهای دارد، از وی خودکامهای خونریز و سرکوبگر ساخت.
سرانجام نیز همان مردمان که روزی او را بر تخت و شانه های خویش برداشته بودند، او را به زیر کشیدند و از میان برداشتند و این ماجرا چند بار در تاریخ ما تکرار شده است؟ و ما تا کی و تا کجا تقصیر و گناه را بر گردن قضا و قدر، سرنوشت،بیگانگان خواهیم انداخت؟
پایان
عکس: نقاشیای از نادر شاه که در موزهٔ ویکتوریا و آلبرت در لندن نگهداری می شود
منابع مهم:
شفق، رضازاده،نادرشاه از نظر خاورشناسان. شامل قسمت هایی از نظرات و تحقیقات فریزر، لاکهارت ، براون و دیگر مستشرقان راجع به نادرشاه . انجمن آثار ملی تهران.
منشی، میرزا مهدی خان، دره نادره، تألیف میرزامهدی خان منشی. شهیدی. انجمن آثار ملی تهران.
قدوسی، محمد حسین، نادرنامه، انجمن آثار ملی خراسان.
استرآبادی، محمد مهدی،جهانگشای نادری، سید عبداﷲ انوار، انجمن آثار ملی تهران.
سایکس،سرپرسی، تاریخ ایران، ترجمه سید محمد فخرداعی. تهران.
حریری، علی اصغر، نامه های طبیب نادرشاه. ضمیمه مجله یغما.
شعبانی، رضا ، حدیث نادری شاهی، تهران ، انتشارات بعثت ، چاپ دوم
لاكهارت، لارنس، نادرشاه ، اسماعیل افشارنادری، تهران ، انتشارات دستان
پرویز، عباس ، تاریخ دوهزاروپانصدساله ایران ، جلددوم، تهران، انتشارات مطبوعات علمی، چاپ اول
شمیم ، علی اصغر، از نادر تا كودتای رضاخان میرپنچ ، تهران ، انتشارات مدبر
شعبابی ،رضا ، مختصر تاریخ ایران در دوره های افشاریه و زندیه ، تهران ، انتشارات سخن ، چاپ اول
رجبی، پرویز، كریم خان زند و زمان او ، تهران ، انتشارات ندا ، چاپ سوم
پری ، جان ، كریم خان زند، ساكی ، علی محمد، تهران ، انتشارات آسونه ،
دیوراند،مورتیمر، نادرشاه، ترجمه سید محمدعلی داعی الاسلام .
ناصرالملک، تاریخ نادرشاه افشار و مختصری از تاریخ سلاطین مغول و اولاد امیرتیمور گورکان .
هدایت،رضاقلی، روضةالصفا، جلد هشتم .
مینورسکی، تاریخچه نادرشاه، ترجمه رشید یاسمی .
فسایی،حسن، فارسنامه ناصری.
نامی، میرزا محمد صادق، تاریخ گیتی گشا، سعید نفیسی .
مرعشی،میرزا محمد خلیل،مجمع التواریخ، عباس اقبال.