روزی نیامد که حاکم این شهر
مردم رابه مسجد نخواند.
روز جمعه ای
در خطبه غرایش گفت،
که اوست از بندگان نیک خدا
و از برگزیدگان خدا
و از دوستان خدا.
روزی نیامد که حاکمی،
در این شهر مغلوب
در هم شکسته
و پر اندوه
ادعا نکند که،
اوست نماینده شخصی و سخنگوی خدا
پس اجازه دارم که پرسم از خدای بزرگ،
تو به آن ها وکالت داده ای
با مهر و امضای خودت
که سوار بر گرده ملت ما باشند
تا ابد؟
تو فرمان داده ای
کشور را به نابودی کشند
به نام خدا
و ما را چون «سوسک» لگد مال کنند؟
اگر از حاکم پرسی،
که ترا سرپرست امور دنیایی ما کرده
می گوید: ای نادانان!
مگر نمی دانید من قوم و خویش خدا شده ام.
می خواهم فریاد برآرم،
ای خدا!
تو وزیر دارایی تعیین کرده ای!
پس چرا فقر بیداد می کند؟
کاسه صبرمان لبریز
و حال و روزمان بد تر
چرا گنجشک ها در شهر ما دیگر
چیزی نمی یابند مگر سبوس
ایا گرانی نان
از شئونات خداوندی است؟
یا گرانی لوبیا و ئخود
و ترشی و تره تیزک
ایا گرانی مرگ و کفن و دفن
از شئونات خداوندی است؟
چرا بزرگان خاویار می خورند
و ما لنگه کفش
افسران ویسکی می نوشند
و ما آب لجن؟
چرا آدم فقیر در کشور ما
نمی تواند تفاوت گذارد
میان قرص نان و قرص ماه
چرا کودکان در کشور ما
خودکشی می کنند، در شکم مادران؟
می خواهم از خدای بزرگ پرسم:
تو به آن ها یاد داده ای
تا از گوشت تن ما طبل سازند
ما را شستشوی مغزی دهند
زنان ما را بربایند
و بر ما سوار شوند
بجای اسب و الاغ؟
می خواهم از خدای بزرگ پرسم:
تو به آن ها فرمان داده ای
استخوان هایمان را خرد کنند
قلم ها یمان را بشکنند
فاعل و مفعول را با هم بکشند
و نگذارند گلی بر چمن بروید؟
می خواهم پرسم
ای خدا!
تو به آن ها چک سفید داده ای؟
که بخرند سرزمین فارس را
یا مملکت متحده را
بابل ... و باغ های معلق را
یا که مطبوعات مزدور را
تو به آن ها چک سفید داده ای؟
که بخرند تاج و تخت انگلیس را
و کاخ ها را
یا زنان را
ـ در قفس ها، چون پرنده
و ماه سبز را در آسمان نیشابور.
می خواهم پرسم
ای خدا!
تو ـ واقعا ـ با آن ها خویشاوند شده ای؟
و می شود که قاتل ملتی
قوم و خویش خدا شود؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد