زمانی که دوستان برگزار کننده سمينار با ارسال ای- ميلی خبر انتخاب من به عنوان سخنران را داده و اين وظيفه را به من اعلام کردند، با خودم فکر کردم، هنوز ما پس از سی سال به دنبال يافتن راهی برای تغييرهستيم، و فکر کردم، واقعا اين سخنرانی ها به چه کار می آيند. تاثير آن بر کسانی که ميشنوند چيست؟ و بالاخره من چه ميخواهم و چگونه ميخواهم با شما ارتباط بگيرم.
سوالات و موضوعاتی که سالهاست در فعاليت هر روزه گريبانم را گرفته و به خود مشغولم کرده اند، بر سرم سرازير شدند.
همه اينها پاسخ خود را اما توسطه مجموعه ما ميطلبند. هر چه گشتم و تفحص کردم بيشتر نيازمند ياری جمع شدم. و ديدم پاسخ من و "من" ها هر چقدر کامل، اما ناکافی است. به عظمت حضور زنان فکر کردم و در رويا به خيابان های پکن و هوايرو رفتم. جايی که برای اولين بار در زندگيم برايم روشن شده بود که هبستگی ما و تاريخ ما بزرگترين سلاح ماست و چه ساده آن را از ما ربوده اند. از شادی کشف اين قدرت، سالها سرمست بودم. پس از مقابله متحدانه مان با ۶۰۰ زن و مرد فرستاده رژيم و افشاگری های کاری و بی امان و موفقمان در چين، پس ازبازگشتم از آن کنفرانس عظيم و تاريخی، فيلمی از فعاليت هايمان در آنجا تهيه کردم،در اولين جلسات نمايش اين فيلم مستند، با اولين درگيری های نهان بر سر اينکه چه کسی يا کسانی از ما کمتر يا بيشتردر فيلم نشان داده شده مواجه شدم. در آنروزها تاثيرديدن اين همه زن رنگارنگ و مصمم و انرژی ای که در من به وجود آورده بود، بيش از آن بود که با چنين درگيری هايی سرخورده شوم. در برخی موارد خنديدم و جاهايی رنجيده شدم.
آمدم و آمديم، تا امروز علی رغم گسست ها و پيوست های متعدد، باز در کنار هم به راهگشايی بنشينيم، و در صدد پاسخ به اين سوال باشيم که چگونه ميتوانيم بر مشکلات موجود فائق آييم؟ موانع گسترش فعاليت هايمان کدامند، و بالاخره با چه کسی يا کسانی و با چه معيارهايی ميتوان و بايد همراه شد؟
و امروز با کوله باری از تجربه درگيری های آنچنانی، از خود ميپرسم، چرا ما در آن روزها جدل ها و اختلافاتمان را جدی و علنی مطرح نکرديم؟ و چرا دهها مورد مشابه بايستی آن همه توان از ما ميگرفت تا اينکه امروز پيرامون تابوی رقابت و زمينه های همکاری به بحث بپردازيم. حتی اگر اين جدل ها ما را به جدايی بکشاند، تکه های جدا شده ای که ميدانند چه ميخواهند، کارآ تر از مجموعه ای مغشوش و سردرگم خواهند بود.با چنين ديدی است که بی پروا به بررسی معضلاتمان می پردازم.
همه ما گذشته و تاريخ پرهيجان و پر از فراز و نشيب و گاهاَ توام با تلخی ها را تجربه کرده ايم. بسياری از ما طعم زندان و شکنجه و بالاخره تبعيد را چشيده ايم.
به راستی همه اينها برای چه بود؟ خواسته اساسی ما در آن دوره چه بود؟ بهايی که برای پيشبرد اين خواسته حاضر بوديم بپردازيم چه بود؟ و بهايی که در عمل پرداختيم چه بود؟
وقتی برای پاسخ به اين سوال ها هر کدام به درون خود و آنچه بر ما گذشت رجوع کنيم، می بينيم که با شور و شعف و بدون چشم داشت به تاييد و يا تمجيدی، قدم در راه مبارزه ای نا برابر گذاشتيم. رژيمی هار و تا دندان مسلح، و مزدورانی وحشی و جنايت پيشه را به مصاف طلبيديم و از اين همه نهراسيديم.
بسياری چيز ها را از دست داديم، رفقا و دوستان و عزيزانمان را، روابط خانوادگی و عاطفيمان را، دوستی ها و آشنايی هايمان را، کوچه و محله مانوسمان را، و در يک کلام همه آن چيز هايی که انسان برای تعادل روحی و تامين روحی به آن نياز دارد.
هر کدام با گرايش و آرمانی در سازمان های سياسی فعال شديم، (البته اين توضيح ضروری است که امروزه افراط و تفريط بر سر ترسيم اين گذشته مرسوم شده، و هر کسی بنا بر مصلحت، جايگاهی برای خود ميتراشد و يا آن را انکار ميکند!) اکثر ما کم و بيش و در سطوح مختلف در بافت سازمان های موجود آن دوره (راست و چپ) ادغام شده بوديم.
آنجا و آنموقع هم انرژيمان را از جمع ميگرفتيم و بسياری چيزها را نمی ديديم يا نمی خواستيم ببينيم تا مبادا تصوير روياييمان از همبستگی و اتحاد مواج و مشعشع شود.
قدرت طلبی، روابط پنهان و محفليسم، سانسور اخبار و درجه و سهميه بندی اطلاعات در درون تشکيلات، عدم وجود دمکراسی به معنای مشارکت در حوزه های تصميم گيری، تسلط فرهنگ مرد سالار، انحرافات سياسی و... همه از مجموعه دلايلی بودند که بسياری از ما را در طی روندی وادار به جدايی از چنين ساختار هايی کردند.
ورود به جنبش زنان منتج از نياز به مبارزه برای تغيير چنين ساختار هايی با تکيه بر قدرت خودمان و "خواهرانمان" بود. اين ورود با انتظاراتی همراه بود که بايد چند سالی ميگذشت تا غير واقعی بودن آن نيز برای ما اثبات شود.
بايد با هم از دالان های تنگ ضد زن گذر ميکرديم، بايد باهم تابو شکنی های بسيار ميکرديم، بايد با هم ميرقصيديم، جدل ميکرديم، شکست ميخورديم، جدا ميشديم و دو باره می پيوستيم تا به امروز برسيم. که بتوانيم با صدای بلند و با سری افراشته بگوييم نقطه ای که در آن قرار داريم، پايان يک مرحله است و برای گذر از آن شجاعت و صراحتی در خور لازم است، و در غير اين صورت مرداب گونه خواهيم ماند. و از "به پيش رفتن" سخنی نميتوان گفت!
مبانی اتحاد ما
متاسفانه بايد بپذيريم که مخرج مشترک فعلی ما در گرد هم آييمان در وجه غالب يک مخرج مشترک بيولوژيک است. در بهترين حالت البته همه ما خود را ضد مرد سالاری دانسته و با آن مرز داريم.اماچنين مخرج مشترکی هنوز برای ايجاد يک جنبش واقعی زنان نا کافی است.
تنها يک مخرج مشترک سياسی بر اساس کار آگاهگرانه و پيشبرد مباحثی جدی و علنی بر سر تحليل وضعيت موجود، تعيين چشم اندازو ارائه آلترناتيو، تعيين روشهای فعاليت و سبک کارو سازمانيابی متناسب با آن است که ما را از بن بست کنونی رها کرده وبه جلو خواهد برد.
همه ما ميدانيم که اتحاد ها فقط بر اساس اينکه ما شبيه به هم هستيم شکل نمی گيرند، اتحاد ها بر دو اساس شکل ميگيرند:
1- اينکه ما بدانيم برای ادامه بقا وابراز وجود و حرکت خود به يکديگر محتاجيم.
2- اينکه بدانيم شجاعت اين را داريم که يکديگر را به چالش بکشيم و بر سر درکمان از حضور و تغيير با يکديگر جدل کنيم.
امروز بيش از پيش اعتراف می کنيم که جنبش زنان برای بسياری از ما "دامان گرم مادری“ را فراهم نکرده و به عينه ميبينيم که "خواهری“ نيز تنها رويايی است که در جستجويش هستيم.ميبينيم که رقابت در اينجا هم حضور دارد، واما ميخواهيم آنرا باور نکنيم، در حاليکه باور به آن ما را در درک شرايط و روابطمان ياری کرده و در عين حال به جدال هايمان معنا ميبخشد.
انکار رقابت، جدل هايمان را از "معنا" تهی کرده و ما را سر خورده ميکند. ما رقابت با مردان و موانعی را که آنها بر سر راه مبارزه مان ايجاد می کنند ميشناسيم. اما با رقابت و شيوه های ترمز کننده زنان در مبارزه مان، خود را کمتر درگير و مشغول کرده ايم. بايستی بپرسيم رقابت برای چه؟ آيا رقابت جزئی از روابط ماست؟ چه رابطه ای بين رقابت و سيستم اجتماعی است؟ چه تفاوتی ميان رقابت آشکار و نهان است؟ آيا ميتوان از رقابت سالم و رقابت ناسالم حرف زد؟ رقابت "بی جا" کدام است، و رقابت به جا کدام؟ تفاوت بين رقابت و مقابله در کجاست؟ و...
پاسخ به اين سوال ها هر چه که باشند، يک چيز مشخص است.درک ما از رقابت در ميان خودمان بايستی با درک ما از رقابت در ميدان اسب دوانی که فقط يک برنده دارد متفاوت باشد. رقابت ما با هدف ياد گيری از يکديگر، تقويت يکديگر و پيشبرد پاسخ های يافته شده است. رقابتی که در خدمت عمل جمعی است.
رقابت و حسادت
هدف از اين بحث مراجعت دادن هريک از ماست به درون خودمان تا رابطه هايمان با بيرون را بازبينی کنيم، و رقابت را در آنها بازيافته و با آن روبرو شويم. اين امر مستلزم صراحت لهجه ای است که با توجه به وزن منفی اخلاقی "رقابت"و نزديکی آن به"حسادت" توان بسيار ميطلبد.
حسادت و رقابت دو مقوله مرتبط با يکديگر و در عين حال مجزا هستند.
تعريف ما از جهان، فرهنگی که در آن رشد کرده ايم، تعريفمان از مناسبات اجتماعی از عواملی هستند که اين مفاهيم از آنها متاثر می گردند.
بدينطريق و با چنين درکی مفاهيم حسادت و رقابت به لحاظ تاريخی مفاهيمی خنثی نيستند. حسادت بيشتر مفهومی "زنانه"و رقابت "مردانه" توصيف شده اند. و البته حسادت مفهومی "منفی“ و رقابت معنايی "مثبت" را انعکاس می دهند. حسادت به معنای لغوی در حقيقت "نارواداری“ يعنی روا نداشتن چيزی برای کسی است. اين امر تنها شامل ماديات نمی شود بلکه موفقيت ها، کسب موقعيت های اجتماعی، محبوبيت و پيروزی در يک جدال و... همه ميتوانند به ايجاد و رشد چنين احساسی کمک کنند.
قاعدتا برای زنانی با آگاهی فمينيستی که پروژه مشترکی را با هم سازمان داده و به پيش ميبرند بايستی اين مقولات نوع ديگری تفسير شوند.
نگاه به پيشرفت ها و دست آورد های ديگران بايستی انگيزه ای برای حرکت خودمان، نگاه به توانا ييهايمان و چگونگی به کار بستن آنها باشد. و چنانچه به دستاوردی نائل نشديم آنرا نه به دليل ناتوانيمان بلکه به دليل تفاوت در تواناييهايمان ارزيابی کنيم.
در چنين صورتی جايگاه "ديگری“ نه تنها تهديدی برای ما محسوب نمی شود، بلکه دستاورد مشترک ماست که ما را قوی ترنيز می کند. زمانی ضرورت کار مشترک را درک ميکنيم که درک کنيم که کار و زحمت ما به تنهايی و با هر درجه از اهميت پاسخگوی نيازهای مبارزه مان نيست. در يک پروژه جمعی و با احترام به فعاليت فردی است که ميتوان به مجموعه ضروريات پاسخ گفت.
ما نياز داريم که در اجتماع تاييد و ديده شويم. اين نياز طبيعی و انسانی است. اين احساس هر موجود اجتماعی است.تنها زمانی که همديگر را ببينيم،عملکرد فرديمان بعد اجتماعی مييابد و توسط ديگران محک ميخورد.
در عين حال اين امر به معنای برتر دانستن و يا انتخاب "بهترين" نيست بلکه فقط خروج از انزوای فرديت و به رسميت شناخته شدن توسط جمعی است که برايمان اهميت دارد.
اما اگر کمی دقيق تر به درون روابطمان بنگريم، می بينيم که تابوی "حسادت زنانه" سايه خود را بر تمام جدل های ما افکنده و در هر در گيری نظری يا اختلاف با شخص معين، رگبار تهديد به "حسادت کردن"ما را رها نکرده و عملا باعث به سکوت وادار شدن و يا صرف نظر از نقد و برخورد صريح ميشود.
برای حل اين معضل، ما بايستی معيار های اين رقابت را از نو تعريف کنيم و آنرا در يک جدل علنی به پيش ببريم. پذيرش وجود اين رقابت کمک بزرگی در خنثی کردن تاثيرات مخرب آن دارد، و اينکه بتوانيم از آن برای ايجاد يک همکاری سازنده و ايجاد مجموعه ای کارآ سود جوييم.
اگر به وجود اين رقابت و تاثيرات چندگانه مخرب و همچنين سازنده آن اعتراف نکنيم متوجه دلايل وجودی سايت ها يی با اسامی مشابه، تشکل هايی با اهداف مشابه و جمع ها و دوستی های بی ضابطه و يا متناقض در محيطمان نميشويم. برای توضيح هر وضعيتی درک اختلافات جدی سياسی و اختلاف منافع موجود يکی از ضروريات است، اما شيوه های برخورد ما با اين اختلافات ما را بار ديگر به مقوله مناسبات درونی و رقابت ميکشاند. امری که تا کنون تابو بوده و کمتر در باره وجود آن سخن گفته ايم.
مثال گويايی از يک اتفاق ساده بزنم، والری مينر، هلن لونگينو، دو زنی که مجموعه مقالاتی در مورد رقابت در جنبش زنان منتشر کرده اند به روشنی ميگويند": برای تعيين ترتيب نوشتن نام شان بر روی جلد کتاب، شير يا خط انداخته اند" امری که به تجربه در بين ما (زنان ايرانی) با تعارف و شکسته نفسی پيش برده ميشود و با دلخوری و احساس شکست وفريب خوردن پايان می يابد. تازه از گروهبندی ها و تصميمات فرا جلسه ای وبنای دوستی های جديد و طرد ديگری که بگذريم،ميماند که چه مکالمات تلفنی ای که بر سر آن انجام نميشود وچه ای- ميل هايی که در آن مورد نوشته نمی شوند. توانی به هدر رفته، مشغوليتی مخرب و ترمزی جدی بر سر راه فعاليت هايمان.
بديهی است بروز خشم و وجود رقابت در کنار احساس هبستگی و همياری لازم و ملزوم اتحادهای ما هستند. آنچه که سياست و روانشناسی در اين جامعه به ما می آموزند اين است که اگر "مهربان تر" باشيم و از قدرت (نه به معنی نظام حکومتی/ بلکه به معنی قدرت تصميم گيری و اجرايی) دوری کنيم، ميتوانيم مناسبات خشن موجود را تعديل داده و عادلانه تر کنيم...بسياری از زنان با چنين کليشه هايی آنچنان اخت گرفته اند که خود مبلغ "صلح دوستی“ و "عطوفت" به عنوان صفات ذاتی زنانه ميشوند و به اين ترتيب تصوير وارونه ای از واقعيت موجود ارائه می دهند.
تفاوت های بين زنان
اگر به مناسبات تا کنونيمان نگاه کنيم ميبينيم که در بسياری موارد پيشرفت زنان در گروهها و محافل زنان تحت عنوان مقابله با هيرارشی جلويش با روش های پيچيده و پوشيده گرفته ميشود، در صورتی که در يک سيستم کنترل دمکراتيک، نه با گذاشتن مانع بر سر راه زنان فعال بلکه با تقسيم قدرت در بين عده بيشتری است که ميتوان با هيرارشی مقابله کرد. قدرت مقوله ای جمعی و کلکتيو است. يعنی شما زمانی صاحب قدرت هستيد که جمعی را نمايندگی يا رهبری ميکنيد. حتی اگر اين نمايندگی صوری و مجازی باشد. در صورتی که توانايی و قابليت امری فردی است که ميبايستی به عنوان ارزش افراد پذيرفته شود و از آنها در راه اهداف جمعی استفاده شود. ارزش هايی که در زنان مختلف به اشکال گوناگون بروز کرده و سرچشمه تفاوت های بين زنان هستند.
ما با تفاوتهای بين زنان به اين سه صورت برخورد كنيم: آنها را (ديگری را) ناديده بگيريم، و وقتی كه اين ممكن نيست و فكر میكنيم كه آنها برترند از آنها تقليد كنيم و يا وقتی كه ما آنها را فرودست و ضعيفتر میبينيم آنها را نابود كنيم. اما ما فاقد نمونه رفتاری هستيم كه با كمك آن بتوانيم فرای تفاوتهای انسانیمان با يكديگر در يك سطح برابر برخورد كنيم. اين موضوع به اينجا منتهی میشود كه اين تفاوتها غالباً با مفاهيم غلط بيان شده و برای به انشقاق كشاندن ما و ايجاد سردرگمی مورد سوء استفاده قرار گرفتهاند.(آدريان ريچ/ قدرت و لذت)
طبيعتاً تفاوتهای واقعی زيادی بين ما وجود دارند، سن، ميزان تحصيلات، موقعيت خانوادگی، پايگاه طبقاتی و گرايش جنسی و رنگ پوست و مليت و...، اما اين تفاوتها آنهايی نيستند كه ما را از هم جدا كنند. آنچه كه ما را ازهم جدا میكند بيشتر انكار به رسميت شناختن اين تفاوتهاست و ابهام ازطريق نامگذاری غلط آنها و همچنين نفی بررسی تأثيرات آنها بر رفتارو انتظارت ما.
مادامی كه هر تفاوتی بين ما معنايش فرودست بودن ديگری است، پذيرش تفاوت با احساس گناه همراه ميشود.
در اين رابطه مثال ها فراوانند و يقينا شما نيز نمونه های فراوانی را پيرامون خود سراغ داريد.
و جالب اينکه در رابطه با مردان و پذيرش قدرت و جايگاه اجتماعی شان و يا ايجاد امکانات برای آنها همچنان دست و دلباز تر عمل کرده و رقابت با آنها از سوی ما کمتر بروز می کند. چرا؟ يکی از دلايل اين است که ما برتری مردان را در جايی در گوشه مغزمان پذيرفته ايم، در صورتيکه زنان بايد بتوانند کيفيت و صلاحيت هايشان را ابتدا برای ما اثبات کنند. و تا آنموقع نگاه ما به آنها به ديده شک، و ناباورانه خواهد بود. علت ديگر اينکه:
به خاطر كنترل اجتماعی همه زنان به اين تشويق میشوند كه تنها يك تفاوت را در عرصه انسانی به عنوان "پذيرفتنی“ به رسميت بشناسند، و آن تفاوتی است كه بين زنان و مردان موجود است. ما با سرعت سرسام آوری كه مشخصه سركوب شدگان است، ياد گرفتيم فرای اين تفاوتها كارآيی داشته باشيم. همه ما بايستی ياد میگرفتيم كه با مردان زندگی كنيم، كار كنيم و يا آنها را همراهی كنيم، و اين امر با پدرانمان آغاز میشود. اين تفاوتها را ما به رسميت شناختيم و به جان خريديم.(آدريان ريچ – قدرت و لذت)
اگر اين بخش بحث را جمعبندی کنيم تا در بخش بعدی پيش روی خود داشته باشيم، بايد بگوييم که يکی از مهمترين ضروريات کنونی پذيرش تفاوت های چندلايه بين زنان و از سويی تعيين شيوه برخورد ما با اين تفاوت هاست. وجود رقابت و عدم به رسميت شناختن آن باعث شده است که ما جدل های خود را با روش هايی به پيش ببريم که در خور يک جمعی که خواهان ايجاد دگرگونی در مناسبات مسلط مردسالار، ظالمانه، باندباز، رشوه خوار و مسموم کنونی است، نيست.
درک آرمانی ما از هبستگی زنانه باعث شده است که نتوانيم ضعف ها و نقاط تاريک روابطمان را با شهامت بررسی کرده و به آنها نور تابانيده و از آنها ياد بگيريم.
با چنين پيش فرض هايی است که به بحث سازمانيابی، اتحاد و هبستگی ميپردازم.
سازمانيابی درون جنبش زنان
سال ها است که بحث سازماندهی و سازمانيابی به درستی به يکی از مباحث کليدی درون جنبش زنان بدل شده است.
اگر بحث سازماندهی در آن سال ها (۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ که من در کنفرانس استکهلم و سمينار کلن مطرح کردم) با مخالفت هايی روبرو ميشد، علت عمده آن را بايستی در گسست زنان از هر شکل سازمانی و نگرانی ايشان از بازتوليد روش های هيرارشيک و آتوريته سابق و موجود در سازمان های سياسی جستجو کرد که هر يک در ابعاد و سطوح مختلف آن را تجربه کرده بوديم.
اگر در آن روزها بايد اثبات ميکرديم که" امروز نمی توان به دليل تجربيات منفی به اصل سازمان يابی و ضرورت آن بی تفاوت ماند و يا آن را رد كرد."
ويا تلاش ميکرديم که بگوييم" نداشتن سنت و تشكلهای پايدار باعث شده كه ديدگاه فمينيستی نتواند پای بگيرد و رشد كند. بالعكس زندگی گروههای مختلف زنان مملو از رقابتهای فردی و تلاش برای حفظ محافل موجود شده است. اين گروهها فاقد كارآئی در يك مبارزه جدی عليه فرهنگ مرد سالار و سيستم حامی آن هستند. هر چه اين گروهها محدودتر شدند، تلاش برای حفظ آنها در قالب سرپوش گذاردن بر اختلافات واقعی و دامن نزدن به بحثهای عميق افزايش يافته است."
و يا اينکه تاکيد ميکرديم که:" پذيرش ضرورت سازمان دهی با درك ما از مقوله قدرت و سياست رابطه مستقيم دارد." و ميگفتيم که:" عده ای در دوری جستن از پاسخ گويی به معضلات اجتماعی و سياسی، سياست را " امری مردانه " دانسته و هدف اصلی خود يعنی دگرگونی مناسبات جاری را به فراموشی می سپارد. در عين حال قدرت را نيز " امری مردانه " ارزيابی كرده و به همين دليل از دخالت گری جدی در اموری كه به مبارزه با قدرت موجود و رژيم سياسی آن مربوط می شود طفره می روند." (جملات داخل گيومه به نقل از مقاله "چه بايد کرد؟" – به قلم نگارنده)
اما واقعيت اين است که امروزه ما نه تنها گام های مهمی در عرصه سازماندهی و تجربه روش های مختلف برداشته ايم، بلکه موفق شده ايم به يمن وجود همين جدل های نظری عرصه فعاليت های خود را از منطقه ای و محلی به فرا منطقه ای گسترش دهيم. امری که با به مدد طلبيدن تکنيک اينترنت توانسته است به آسانی تبادل اطلاعات را ساده کرده و قدم های موثری در پيشبرد اهداف جنبش زنان بردارد. (در اينجا قصد پرداختن به نقش اينترنت را در جنبش زنان و در کل جنبش اعتراضی ندارم، وفقط بد نيست که اشاره کنم که در بسياری موارد اينترنت نقش واليوم را بازی کرده و آرامش و رضايت فعاليتی را به ما ميدهد که تنها در دنيای مجازی کارکرد داشته است، يعنی يک سراب اينترنتی و البته بسياری نيز تحليل خود را از "موفقيتهايشان" بر اين اساس بنا ميکنند! من مبنای ارزيابی ام اما از مبارزات واقعی و فعاليت های اجتماعی مان سر چشمه می گيرد.)
اما هنوز تا حل مشکل مناسبات درونيمان و همچنين دخالت گری جدی در عرصه سياست گام ها فاصله داريم.
با چنين باوری است که من امروز در تداوم چالشی که از ۹ سال پيش آغاز شده است بار ديگر به نقد و بررسی مناسبات بين زنان و تاثير آن بر سازمانيابی تشکل های ايشان پرداخته و تلاش خواهم کرد راه های برون رفت از اين وضعيت را در شرايط کنونی پيشنهاد دهم.
ما زنان فعال درون گروه ها و انجمن های زنان در شهر ها و کشور های مختلف توانستيم در سال های سکوت و خفقان در درون ايران، شعله جنبش زنان را زنده نگه داريم و تداوم آن را تضمين کنيم.
ما توانستيم موضوعات مهمی را که فقط يک نگاه فمينيستی ميتوانست در اين جنبش ارائه و طرح کند، بيان کرده و به بحث بگذاريم. ما "نيمه ديگر" را زنده کرديم، ما از مذاهب گفتيم و فريادمان را بر عليه جناياتشان بلند کرديم. ما مقوله آزادی زن را به گوشه هر آشپزخانه ای برديم و"تابوی“ طلاق و جدايی را امری روزمره و عادی کرديم. ازمقابله با آزار جنسی کودکان گفتيم، ما از آزادی جنسی زنان گفتيم، از تجاوز در چهارچوب زناشويی گفتيم، از دگر جنس گرايی اجباری گفتيم و از همجنسگرايی دفاع کرده و هستی همجنسگرايانه را علنی کرديم. و در زندگی خود با ريسک فراوان تابوشکنی کرديم. همه اينها لازم بود تا جنبش زنان مهر خود را بر جنبش اجتماعی موجود زده و حضور خود را نشان دهد.
تاثيرات اين فعاليت های ما که قطعا با کاستی نيز همراه بوده، در فضای عمومی به شدت قابل رويت است. اما هنوز اين جنبش به خطری جدی در مقابله با خشونت مردسالار و سيستم و رژيم حامی آن بدل نگشته است. چرا؟ پاسخ به اين سوال ما را با ضرورت های کنونی مبارزه مان آشنا می کند.
حافظه تاريخی / جنسيتي
حافظه سياسی/ تاريخی و جنسيتی به ما می آموزاند که وقايع را نه از موضع عامليت و فاعليت مردانه و قربانی بودن زنان ببينيم بلکه آگاهانه به نقش زنان در روند های مهم تاريخی نگاه کنيم.
نزديک به سی سال از تظاهرات بزرگ زنان عليه حجاب اجباری در۱۷ اسفند سال ۱۳۵۷ می گذرد. هنوز در نقد هايی که به سازمان های سياسی آن دوره صورت ميگيرد، طوری وانمود ميشود که گويی مردان (يعنی سازمان های چپ آنموقع) بر عليه زنان سياسی و روشنفکر و معترض ايستادند. در حاليکه بسياری از ناقدين امروزی، خود در سازمان های سياسی ای فعال بودند که از رژيم جمهوری اسلامی دفاع ميکردند و يا هنوز هم به بند بازی بين جناحين مشغولند. يعنی اين "زنان" هم در مقابل زنان معترض ايستادند و از قضا نقش مهمی در شکستن صفوف زنان بازی کردند.
يعنی اگر زنانی بودند که با شجاعت و درکی عميق به اولين نماد سرکوب زنان يعنی حجاب اجباری اعتراض کرده و سراسيمه سازماندهی يک حرکت عظيم و تاريخی را کردند، اما بودند زنانی نيز که چه در حوزه قدرت و چه در بيرون از آن، چه با سکوت و چه فعالانه در به شکست کشانيدن اين حرکت نقش جدی بازی کردند. امری که از سوی بسياری از ناقدين و تحليل گران اين حرکت مسکوت و پنهان می ماند.
اين پنهانکاری در بررسی نقش زنان در تحولات تاريخی گوناگون، نه تنها باعث ترسيم تصويری نادرست از يک واقعه و مرحله تاريخی می گردد، بلکه و مهمتر از همه نشان ميدهد که اين افراد با صراحت با جنبش زنان روبرو نمی شوند و البته اين عدم صراحت قطعا در سياست امروز آنان و رابطه اشان با جنبش زنان نقش بازی خواهد کرد. ما بدون بررسی همه جانبه گذشته مان نميتوانيم آينده را ترسيم کنيم.
دخالتگری در تمام عرصه ها چاره پايداری و زندگي
عادت و نياز به حس امنيت به آنچه موجود است جزو احساسات و مشخصات زنانه قلمداد ميگردد.
اگر" زنانه گی“ را امری منتج از مناسبات اجتماعی بدانيم، ميتوان عادت و تکيه بر شرايط را نيز زائده ای از اين مناسبات دانست. مناسباتی که بر رخوت، تحمل و صبر، گذشت و سازش و صلح و عطوفت زنانه سرمايه گذاری کرده و در پناه آن قدرت و سلطه خود را حفظ کرده و جنايات بيشماری را سازمان می دهد.
بر طبق يک تحقيق در آلمان، ۷۵ در صد زنانی که مورد خشونت واقع ميشوند و به خانه های زنان پناه ميبرند، در روزهای اول به محيط خانه و جايی که درد کشيده و تحقير ميشوند بر ميگردند. دليل بسياری از اين زنان احساس نا امنی ای است که در محيط غريبه و جديد "خانه های زنان" داشته اند.ترسی است که از تغيير، تحول و عدم شناخت از آينده داشته اند، پس حفظ شرايط موجود را به ريسک تغيير ميپذيرند، تا بار ديگر خشونت عريان جان و زندگی خود و کودکانشان را تهديد کند، و در پس درد تکرار اين خشونت است که نيروی عادت کم کم رنگ می بازد و ميل به تغيير و تحول در او جان ميگيرد.
اگر بپذيريم که نيروی عادت يکی از بازدارنده ترين نيروها در مقابل تغيير و تحول است. بايستی عادات خود را نيز مورد چالش و بازبينی قرار دهيم.
بايستی از خود سوال کنيم، گرد هم آيی های سالانه ما، نشست های شهری مان و بسياری از فعاليت های مشابه ديگر، چقدر در شرايط کنونی پاسخگوی هدف مبارزه برای يک تغيير بنيادی و جدی هستند.
اساسا ضرورياتی که انگيزه اين تغيير(و در اينجا تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تنگ کردن عرصه بر بينش و منش های مردسالار) را ايجاب کنند کدامند؟ اگر آن زن مفروض آنقدر در محيط خانه مورد خشونت واقع ميشود تا زمانی که به خواست تغيير رسيده و آن را عملی کند، در مورد خواست ما، يعنی سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی، خلا بزرگی عملکرد دارد.
ما سالهاست که در تبعيد بطور بلاواسطه مورد ظلم و ستم اين نظام نيستيم و از نکبت وجودش رنج هر روزه و مستقيم نميبريم.
تبعيد که قرار بود به واسطه انگيزه و ميل به بازگشت به "خانه" موتور محرک باشد، با آمد و رفت های توريستی به ايران سال هاست که متاسفانه در بين بسياری از ما ديگر هويت سياسی و عملکردی سياسی نيست. و در يک دگرديسی بی درد واژه "تبعيد" به "مهاجرت" تغييريافته و عواقب سياسی عظيم و بطئی ای را به همراه داشته است. يکی از آنها کاهش فعاليت های علنی و راديکال، نگاه رو به ايران و هم سويی با انديشه ای که خود را با سرکوبگرانش تعريف ميکند، نقد و نفی تبعيد به عنوان عملی سياسی، تبليغ سازش به بهانه شرايط شخصی، تمرکز بر مسائل زنان در چهارچوب رسمی و مطرح در ايران، و انشعابی اعلام نشده بين ما و ايجاد صف "تبعيديان" از يک سو و "مهاجران" از سوی ديگر است.
پس يکی از مهمترين عوامل اتحاد ما، يعنی نيازما به يکديگر برای ايجاد يک تغيير و تحول کيفی سال هاست که دچار شکاف شده است. تغيير برای من، رها کردن دستاوردهايمان و آنچه که داريم نيست، تغيير برای من فرارويی از موقعيتی به موقعيت برتر است.
آنچه ما را کنار هم مينشاند نياز ما برای حضور اجتماعی است که نيروی عادت نيزبر شدت آن می افزايد.
برای بسياری از ما نشستن و تاسف به اوضاع و يا غرزدن به عاملين آن مطلوب تر است تا پذيرش مسئوليت و اقدام به عمل معين سياسی و اجتماعی.
و البته برای آن دلايل خود را هم داريم: عده ای با زنان نميتوانند کار کنند، عده ای با اين زنان نميتوانند کار کنند، عده ای با آن زنان نمی توانند کار کنند و...
هر گاه نيز به اين شرايط انتقادی شده است، عده ای نگران از بر هم خوردن اين ثبات و آرامش بر آشفته شده اند و منتقدين را به قدر نشناسی و زياده طلبی متهم کرده اند.
ولی دوستان عزيز،
آنچه مسلم است ما بايستی تکليف خود را با سياست حاکم وجاری مشخص کنيم،آن جنبش زنانی که بسياری از سايت های اطلاع رسانيش در مورد اخبار بيستمين سالگرد جنايت کشتار جمعی سال ۶۷ سکوت کرده و يا صرفا با درج خبری از کنار آن می گذرد، آن جنبش زنانی که به سخنان رييس جمهور"کشورش" در مورد "همجنسگرايان" سکوت می کند، و البته اصلا در پروسه به اصطلاح انتخاب او نيز صم و بکم مانده بود، آن جنبش زنانی که تازه ميخواهد پس از سی سال برای برابری ديه زن و مرد در خارج از کشور امضا جمع کند تا به مجلس اسلامی و يا به قول خانم عبادی به "خانه ملت" بسپاردش، آن جنبش زنانی که همبستگی را با دنباله روی يکی ميکند، در آنجايی که هر تفاوتی را به جای اينکه به رسميت شناخته و از تنوع موجود خود را قدرتمند کند، نگران از بروز اختلاف، و تحت عنوان دفاع از فعالين داخل، فعالين خارج را تخطئه کرده و عملا در گروه های موجود بحران و تشتتی غير ضرور ايجاد ميکند، و بالاخره آن جنبش زنانی که به جای تکيه بر قدرت خود، در خود فرو رفته است، آيا به راستی خواهان دگر گون کردن آن چيزی است که سال هاست ادعا ميکند؟
پاسخ به اين سوال را آينده ما روشن خواهد کرد، هر پاسخی را ميتوان امروز به بحث گذارد، نتيجه واقعی اما در عرصه عمل حاصل خواهد شد.
جنبش زنان در راه سازمانيابی و هويت يابي
و اما جنبش زنان در داخل و گرايشات متفاوت آن نيز بيان ديگری از ماجراست.
اين جنبش هنوز در وجه غالب جنبشی است با تعاريف عام، مبهم و مغشوش. جنبشی است بدون هويت يابی زنانه، جنبشی است که هنوز مرکز ثقل آن را زنان شهری، ميانی و تحصيلکرده تشکيل می دهند. جنبشی است که از درگيری با مذهب پرهيز ميکند و مناصب مذهبی را گرامی ميدارد. جنبشی که بخش وسيعی از آن با آيت الله صانعی و بروجردی و ديگردولت- مردان و زنان دولتی نزديک است. جنبشی است که عمده فعالين آن در مقابله با "لايحه حمايت از خانواده" صفحات بسياری را در توصيف مقام و جايگاه خانواده و تقديس آن سياه ميکند و از امنيت زنان در رابطه تک همسری ميگويد. جنبشی است که کميته مادرانش مقدس است و مادران عناصری غير قابل انتقاد.(جريان آش نذری و مادر جلوه جواهری و... و مادران صلح و مواضعشان!) در عين حال جنبشی است که به واقع چند صدايی است. البته در دوره اخيرگرايشاتی تلاش دارند سايه کمپين را آنقدر بر سر آن بيندازند که ديگر صدای ديگری را نتوان شنيد. و زنان داخل کشور که خارج از کمپين هستند بيش از ما از چنين فضايی رنج ميبرند. فضايی که "کمپينی“ را جنبش زنانی و خارج از آن را غير هبسته ميخواند، فضايی که در اينجا خوشبختانه نتوانست خود را غالب کند. جنبشی است که خودی و غير خودی دارد و غير خودی ها ابزاری هستند برای دفاع از خودی ها، جنبشی است داخل کشوری که با "رخت هجرت بستگان" کاری ندارد. در عين حال جنبش زنان در ايران نمايانگر عصيانگری زنان است، نماد اعتراض سه نسل به بی عدالتی جنسيتی است. جنبش زنان در ايران در حال تجربه کردن و شدن است، جنبشی است گسسته از گذشته وبدين معنا دارای ضريب خطای بالا. جنبشی است پر انرژی، جنبشی است با آينده. جنبشی است با گرايشات متفاوت، جنبشی است نيازمند نقد و پشتيبانی.
به تاثير جنبش خارج بر داخل نمی پردازم که معتقدم در سال های گذشته اين تاثير گذاری در وجه عمده در حوزه حمايتی بوده است. تاثيری بلندگو گونه و رله ای، و متاسفانه آنچنان باری به اين جنبش نيفزوده است.
رابطه ما با اين جنبش زمانی قابل تعريف است که از مناسبات ميان خود تعريفی دقيق داشته باشيم. زمانی که از رابطه خود با قدرت مسلط وحاکم تعريف داشته باشيم.
زمانی که به جای تکرار مواضع آنها(دوستان ايران) که در عين حال با محدوديت های سياسی آنجا هماهنگ است، بتوانيم موضعگيری های مستقل خود را ارائه دهيم. زمانی که بتوانيم حرفی برای گفتن و قدمی برای برداشتن ارائه دهيم، و رابطه ای برابرو انتقادی را سازمان دهيم.
ما رسالت پيشين خود، يعنی تحميل حضور خود و اعلام استقلال خود را درطی نزديک به سی سال گذشته،با موفقيت به فرجام رسانديم، امروز کمتر کسی در خارج از ما ميتواند حضورما را ناديده بگيرد يا به خواسته های ما لااقل علنا، بی اعتنا باشد. عبور از اين مرحله مستلزم داشتن شهامت تغيير است،بايستی از اين انزوا گذر کنيم. به نظر من همکاری جنبش زنان با ديگر جنبش های اجتماعی، حضور زنده و فعال و مستقل در ديگر عرصه ها، شرکت در سياست به معنای تلاش برای دگرگونی در مناسبات قدرت وووو از ملزومات فعاليت آتی ما هستند. ما نميتوانيم صرفا با زنانه - مردانه کردن عرصه های مبارزه، از هرگونه دخالت در مبارزه عمومی و تاثيرگذاری بر آن اجتناب کنيم.سياست زدايی، سياست گريزی، و تشکل گريزی، امروز نه تنها نشانه فاصله گرفتن از سازمان های مرد سالار نيست، بلکه عدم دخالت در سياست به معنای روش پيشبرد مناسبات اجتماع، و عدم ايجاد پيوند و هماهنگی بين زنان، آن حربه ای است که مردان در پناه آن و در غياب ما سالها برای ما تصميم گرفته و حال و آينده ما را رقم زده اند. شرکت در فضاهای عمومی سياسی و دخالت در فضای سياسی محيط زيست مان مقابله با حقانيت دادن اعتبار مردان در اين عرصه هاست.
از آنجا که فرصت کم است در جای ديگر، باز هم به اين بحث خواهم پرداخت و اميدوارم دوستان ديگر در بحث ها نکات مطروحه را با نقد خود اصلاح و صيقل دهند. اميد که اين پيشنهاد قبل از آنکه در پيچ و خم گرايش به حفظ آنچه داريم و نگرانی از تغيير گم شود، گوشهای شنوای بسيار يابد و تمام آنهايی را که سالهاست در هر لحظه حس می کنند که چيزی کم است و در کنکاش برای پاسخ وقت ميگذارند را نيز مورد خطاب قرار دهد.
آری!
بايد با هم از دالان های تنگ ضد زن بار ديگر گذر کنيم، بايد باهم تابو شکنی های بسيار ديگر کنيم، بايد با هم باز برقصيم، جدل کنيم، شکست بخوريم، جدا شويم و دو باره بپيونديم تا به فردا برسيم. تا بتوانيم با صدای بلند و با سری افراشته بگوييم نقطه ای که در آن قرار داريم، آغاز يک مرحله است و برای رسيدن به آن شجاعت و صراحتی در خور لازم بود، و در غير اين صورت مرداب گونه می مانديم و از "به پيش رفتن" سخنی نميتوانستيم گفت! ما اين شجاعت را داشتيم و گذر کرديم...
ShadiAmin@web.de
منابع مورد استفاده:
1- Frauen und Macht, EMMA, M. Mitscherlich-Nilsen
2- Differenzen,Machtverhältnisse und Solidarität zwischen Frauen, Brigite Fuchs und Gabriele Habinger (Hg.)
3- Frauen & Macht
4- Anpassung zur Emanzipation?, Neval Gültekin, Beiträge zur feministischen Theorie und Praxis,۱۸
5- Konkurrenz, ein Tabu unter Frauen- Valerie Miner/ Helen E. Longino (Hg.)
6- Staat aus feministischer Sicht, Elke Biester, Brigitte Geißei, Sabine Lang u. a. (Hg.)
7- Frauen in der Dominanzkultur, Birgit Rommelspacher
8- Glück, Alltag und Desaster, über die Zusammenarbeit von Frauen, Claudia Koppert (Hg.)
9- مقالات مربوط به همبستگی در سايت های اينترنتی زنان و مقالات مربوط به هيرارشی و سازمانيابی از شادی امين
10- "قدرت و لذت"، آدريان ريچ و اودری لرد، ترجمهی شادی امين
********
قدرت
آدريان ريچ
در رسوبات تاريخمان زيستن
امروز كج بيلی بيرون كشيد از دل خاك سست زمين
بطری كهربای صد ساله را
دوای درمان تب يا افسردگی، داروی تقويتي
برای زيستن بر كرهی ارض، در زمستانهای سخت، در فصلهای قطبي
امروز دربارهی ماری كوري* میخواندم:
خودش بايد میدانسته كه بيماريش ناشی از پرتوهای راديويیست
جسمش سالها در معرض بمباران عنصری بوده
كه خود كشف و تصفيه كرده
ظاهراً سرچشمهی آب مرورايد چشمانش را هم
علت عفونت و ترك خوردگی پوست سرانگشتانش را هم
تا آخر عمر انكار كرده
تا اينكه ديگر عاجز شده قلمی را در انگشتانش بفشرد
يا لولهای آزمايشگاهی را در دست بگيرد
او مرد
زن پرآوازهای مرد
در حاليكه زخمهايش را انكار میكرد
در حاليكه انكار میكرد
كه زخمهايش از همانجا سرچشمه میگيرد كه قدرتش.
بر گرفته از کتاب "قدرت و لذت"
آدريان ريچ و اودری لرد، ترجمهی شادی امين