logo





رعد ها و برق ها : در سروده ها و ترانه های این زمانه

چهار شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲ - ۲۴ ژوييه ۲۰۱۳

دکتر منوچهر سعادت نوری

شنیده‌اید که روزی به چشمهٔ خورشید
برفت ذره به شوقی فزون بمهمانی
نرفته نیمرهی، باد سرنگونش کرد
سبک قدم نشده، دید بس گرانجانی
گهی، رونده سحابی گرفت چهرهٔ مهر
گهی، هوا چو یم عشق گشت طوفانی
هزار قطرهٔ باران چکید بر رویش
جفا کشید بس، از رعد و برق نیسانی
هزار گونه بلندی، هزار پستی دید
که تا رسید به آن بزمگاه نورانی... : پروین اعتصامی

ای خواجه وثوق ، گاه_ غرق_ تو رسد
هنگام_ خمود_ رعد و برق_‌ تو رسد
جامی که شکسته‌ای ، به پای_ تو خلد
تیغی که فکنده‌ای ، به فرق_ تو رسد : ملک‌الشعرای بهار

به روی سیل گشادیم ، راه خانهٔ خویش
به دست برق سپردیم ، آشیانهٔ خویش
مرا چه حد که زنم بوسه ، آستین ترا
همین قدر ، تو مرانم ، ز آستانهٔ خویش... : رهی معیری

آن برق_ آه_ ماست ، که پرتو کنند وام
روشنگران_ کوکبه ی بامداد ، از او
شرم از کمند_ طره ی او داشت ، شهریار
روزی که سر به کوه و بیابان نهاد ، از او : شهریار

دور از گزند و تیررس_ رعد و برق و باد
وز معبر_ قوافل_ ایام_ رهگذر
با میوه ی همیشگیش ، سبزی_ مدام
ناژوی سالخورد ، فرو هشته بال و پر
او در جوار خویش، دیده ست بارها
بس مرغ های مختلف الوان نشسته اند
بر بیدهای وحشی و اهلی چنارها
پر جست و خیز و بیهوده گو طوطی بهار
اندیشناک ، قمری تابستان
اندوهگین ، قناری پاییز
خاموش و خسته ، زاغ زمستان
اما، او با میوه ی همیشگیش ، سبزی مدام
عمری گرفته خو
گفتمش برف ؟ گفت : بر این بام سبز فام
چون مرغ آرزوی تو ، لختی نشست و رفت
گفتم تگرگ ؟ چتر به سردی تکاند و گفت
چندی چو اشک شوق تو ، امید بست و رفت : مهدی اخوان ثالث

من ، مرغ_ کور_ جنگل- شب بودم
برق_ ستارگان_ شب ، از من دور
در چشم من که پرده ی ظلمت داشت
فانوس دست رهگذران ، بی نور...
یک شب که باد ، سم به زمین می کوفت
و ز یال او ، شراره فرو می ریخت
یک شب ، که از خروش هزاران رعد
گویی که سنگپاره ، فرو می ریخت
از لابلای توده ی تاریکی
دستی ، درون لانه ی من لغزید
وز لرزه ای ، که در تن من افتاد
بنیاد_ آشیانه ی من ، لرزید... : نادر نادرپور

در کجاهستی نهان ای مرغ ، زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخ های شوق ؟
می پری ، از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی ، کنار چشمه ی ادراک بال و پر؟
هر کجا هستی ، بگو با من
روی جاده ، نقش پایی نیست از دشمن
آفتابی شو ، رعد دیگر پانمی کوبد به بام ابر
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید
و نمی غلتد دگر ، زنجیر طوفان بر تن صحرا
روز ، خاموش است آرام است
از چه دیگر می کنی پروا؟ سهراب سپهری

به وقت حمله ی بنیاد سوز طوفانها
که سرو های کهن به دست باد مهیبی به خاک می افتد
در آن دمی که ز بیم غریو رعد به کوه
هزار صخره به خاک هلاک می افتد
به وقت زلزله ها مگو کجاست خدا
نهیب زلزله حرفی ز خشم های خداست
در آن زمان که فتد لرزه به جان زمین
و لحظه لحظه غریو شبانه می پیچد به بیشه های عظیم
صدای عربده ی رعد با تو می گوید که آسمان و زمین
به زیر سم ستوران بادپای خداست... : مهدی سهیلی

یاد باد آن شب بارانی ، که تو در خانه ما بودی
شبم از روی تو روشن بود ، که تو یک سینه صفا بودی
رعد غرید و تو لرزیدی ، رو به آغوش من آوردی
کام ناکام مرا خندان ، به یکی بوسه روا کردی
باد ، هنگامه کنان برخاست ، شمع لبخند زنان بنشست
رعد ، در خنده ی ما گم شد، برق ، در سینه ی شب بشکست
نفس_ تشنه ی تبدارم، به نفس های تو می آویخت
خون_ طبعم ، به نهان می سوخت
عطر شعرم به فضا می ریخت... : فریدون مشیری

رعد ، می ترکد به خنده ، از پس نجوای آرامی که دارد با شب چرکین
و پس نجوای آرامش ، سرد خندی غمزده ، دزدانه از او بر لب شب می گریزد
می زند شب با غمش لبخند
مرغ باران ، می دهد آواز : ای شبگرد
از چنین بی نقشه رفتن ، تن نفرسودت؟ احمد شاملو

مریم ، بیا تا سووشون کنیم
نه اسب تکل کرده ای لازم است ، نه سور و سرنایی
به هم نگاه کنیم فقط ، تا هوا منقلب شود فقط
در تندر و آذرخش_ اشک های ناچکیده مان
شهر وحشت زده ، فتح خواهد شد... : منوچهر آتشی

یاد اون شبا می افتم ، لب اون چشمه ی جاری
که گرفت از ما یه عکاس ، دو تا عکس یادگاری
یکی شون سهم تو بود و یکی شونم مال من بود
کجا فکرشو می کردیم ، آخرش جدا شدن بود
زیر رعد و برق تقدیر ، من و تو با هم شکستیم
توی رؤیا هامون اما ، هنوزم صاف و یه دستیم
توی میدون زمونه ، من و تو بازی رو باختیم
تقصیر طالع ما بود ، سرنوشتو خوب شناختیم... : مریم حیدرزاده

رعد می غرد ، سیل می بارد
آخرین اندیشه مادر ، چه خواهی شد؟
آسمان ، گویی ز چشم او ، فرو می بارد این باران
باز ، باران است و شب چون جنگلی انبوه
بر زمین ، گسترده هر سو ، شاخ و برگش را
با صداهایی به هم پیچیده ، دارد زیر لب نجوا
من ، نشسته تنگدل ، پیش اجاق سرد
دخترم یلدا ، خفته در گهواره اش آرام : هوشنگ ابتهاج

تیر زهرآگین طعنش مانده در چشمان
داده خسته جان بر نیزه ی تنهایی اش بی کس
هیچش آن دستان خون آلوده پنداری به فرمان نیست
آنچه هر سو در افق گه گاه می بیند
شیهه اسبان رعد و نیزه بار آذرخشان است...
بنگر اینجا در نبرد این دژ آیینان
عرصه بر آزادگان تنگ است
کار از بازوی مردی و جوانمردی گذشته است
روزگار رنگ و نیرنگ است... : دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

دیشب، ای بهتر ز گل ، در عالم خوابم شکفتی
شاخ نیلوفر شدی ، در چشم پر آبم شکفتی
ای گل وصل ، از تو عطرآگین نشد آغوش گرمم
گر چه بشکفتی ، ولی در عالم خوابم شکفتی
بر لبش ، ای بوسه ی شیرین تر از جان ، غنچه کردی
گل شدی ، بر سینه ی هم رنگ سیمابم شکفتی
شام ابرآلود طبعم را ، دمی چون روز کردی
آذرخشی بودی و در جان بی تابم شکفتی
یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت
ای گل مستی ، که در جام می نابم شکفتی
بستر خویش از حریری نرم ، چون مهتاب کردم
تا تو چون گل های شب ، در باغ مهتابم شکفتی
خوابگاهم شد بهشتی ، بسترم شد نوبهاری
تا تو ، ای بهتر ز گل ، در عالم خوابم شکفتی : سیمین بهبهانی

خلوت ِ من قصهء فراق ِ وطن بود/ قصهء دَه سال غُصه خلوت ِ من بود
زانچه کشیدم در این هوای روانسای/ صد به خفا بود اگر یکی به علن بود
بارگه داغ و درد ساحت ِ دل بود/ لانهء رنج و شکنج ، خانهء تن بود
ساغرم آکندهء همارهء زقّوم/ بادهء من زهر در سفال ِ کهن بود
طعم ِ عدم داشت باده ای که به کف بود/ بوی کفن داشت جامه ای که به تن بود
گُلخن ِ من بود اگرچه خیل ِ کسان را/ غربت ِ من باغ ِ یاسمین و سمن بود
دوزخ ِ من بود اگر بهشت ِ زمین بود/ تاوهء من بود اگر بهار و چمن بود
من نه به پای خود این طریق سپردم/ سنگ ِ رهایم ، ستم فلاخن ِ من بود
خانهء اجداد پی سپردهء وحشت/ پهنهء آشوب و پایگاه فتن بود
بر وطنم زیر ران ِ قهر و عداوت/ خنگ ِ زمین باره ای گـُسسته رسن بود
بادی اگر بود ، آشیانه ربا بود/ ابری اگر بود ، آسمانه فکن بود
سیل نوازنده بود و زلزله قواّل/ صاعقه رقّاص و رعد دایره زن بود
گوش ِ زمان کـَر ز بس فغان و هیاهوی/ جان ِ جهان خسته زین تنا و تنن بود
سرخوشی زاغ بود و عشرت ِ کرکس/ شادی ِ خفّاش بود و عیش ِ زغن بود
بال فروبسته زین شقاوت ِ بی مرز/ بر لب ِ قُمری سکوت گرم ِ سخن بود
وعدهء دین زی فراکجای بدآباد/ شهرِ فضیلت نبود ، قعرِ لجن بود
زین ره تیغ و دریغ ، غایت و مقصود/ خانهء رامش نبود ، بیت ِ حَزَن بود
هادی ملّت خدا نبود ، خطا بود/ مصدر ِ دعوی دهان نبود ، لگن بود
جان ِ طبیعت در آستان ِ جنون از/ نعرهء دجّال طبع ِ چاله دهن بود
خدعه زره پوش ِ جهل بود و خرافات/ کینه علمدار ِ مکر بود و محن بود
حاصل ِ صد نسل در حریق فِتـَن سوخت/ حاصل ِ صد نسل در حریق ِ فِتـَن بود
مطلق ِ بیداد در کلام نگنجد/ مطلق ِ بیداد ماورای سخن بود
طبع ِ مرا خار کین خلیده به دل بود
رنج ِ مرا جامهء قصیده به تن بود : محمد جلالی چیمه ( م.سحر)

خواهی نباشم و خواهم بود، دور از دیار نخواهم شد
تا “گود” هست، میان دارم، اهل کنار، نخواهم شد
یک دشت شعر و سخن دارم، حال از هوای وطن دارم
چابک غزال غزل هستم، آسان شکار نخواهم شد
من زنده ام به سخن گفتن، جوش و خروش و برآشفتن
از سنگ و صخره نیاندیشم، سیلم، مهار نخواهم شد
گیسو به حیله چرا پوشم؟ گردآفرید چرا باشم؟
من آن زنم که به نامردی سوی حصار نخواهم شد
برقم که بعد درخشیدن، از من سکوت نمی زیبد
غوغای رعد ز پی دارم، فارغ ز کار نخواهم شد
تیری که چشم مرا خسته ست، بر کشتنم به خطا جسته ست
“بر پشت زین” ننهادم سر، اسفندیار نخواهم شد
گفتم از آنچه که باداباد، گر اعتراض واگر فریاد
“تنها صداست که می ماند” من ماندگار نخواهم شد
در عین پیری و بیماری دستی به یال سمندم هست
مشتاق تاختنم؛ گیرم دیگر سوار نخواهم شد : سیمین بهبهانی

رعد آمد و برقی زد و بهمن شد
توفان_ غم ، سراسر _میهن شد
آنجا ، که بود ، مهد_ گل و بلبل
دژکام و دام_ زاغ و زغن شد
آرامش و تبسم و شادی ، رفت
دل ها ، اسیر_ حزن و محن شد
نیرنگ و مکر و فریب ، آمد
بی آب و رنگ ، دشت و دمن شد
شعر و شعار و هنر واژگونه گشت
شوقی نماند که طرف_ چمن شد
بوی سمن ، ز گلزار و باغ رفت
بس کوچ ها ، ز خاکزار وطن شد
آزاده مردمان ، چه بسا ، نابود
آن پرچم دیار_ کهن، به کفن شد
توفان_ غم ، سراسر _میهن شد
رعد آمد و برقی زد و بهمن شد
دکتر منوچهر سعا دت نوری

چون پرنده ، همچنا ن بر با ل خویش
گفته ا یم با آ سما ن ، ازحا ل خویش

ا ز میا ن رعد و برق ، آ تش فشا ن
ا ين ند ا پیچید ه ا ند ر کهکشا ن

فصل سرد و با د و توفا ن ، بگذ رد
خشم و آ سيب ز مستا ن ، بگذ رد

با پرستو ، ما بها را ن آ وریم
چشم ، در راهیم و براين با وریم

دکتر منوچهر سعا دت نوری

صداها و ترانه ها

اجرای صدای باران و رعد و برق توسط یک گروه موسیقی
http://www.youtube.com/watch?v=CEq2SXASZUs
فریدون فرخزاد : اگه رعد آسمون داد بزنه...چون تو مهمون منی، در رو وا نمی کنم
http://www.youtube.com/watch?v=ZswqQNTwfmY
شهرام ناظری : رعد در حنجره ام پنجره فریاد است
http://www.youtube.com/watch?v=e04erqzM1B0
مرضیه : در آتشم از برق نگاهی
http://www.youtube.com/watch?v=akz5-MwnAAk
هایده : با نگاهی‌ گرمتر از برق سوزان آمدی
http://www.youtube.com/watch?v=gsREPPnEEWE
مهستی : نه برق امیدی نه نور نویدی نه صبح سپیدی
http://www.youtube.com/watch?v=pYJpfdcRtwI

آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023 & ar=Culture

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد