يك جوال دوز به روشنفكر زدن و يك سوزن هم به "روشنفكر دينى" نزدن
پوپوليسم يعنى توده گرايى و اين رفتاريست مختص به جوامع عقب مانده كه بطور معمول با نوع نظام استبدادى عجين شده است يعنى ميان نظام استبدادى و روش توده يى رفتارها تناسب وجود دارد تداوم چنين تناسبى در ايران، به تداوم استبداد منجر شد و توده گرايى كه رفتار جمعى عاميانه غير رفتار شهروندان آگاه ست به چنين تداومى قوت مى بخشيد. در جوامع مدرنيته، ما با رفتار جمعى توده يى در شكل شورش، قيام و انقلاب كه شور و هيجان اساس باطنى آنهاست مواجه نيستيم، سازمان اجتماعى اينگونه جوامع از تكثر رفتارهاى متفاوت منحصر به شيوه هاى متفاوت زندگى اجتماعى ساخته شده اند و هر گروه اجتماعى از فرديت افراد يعنى فرد به مثابه "من" در پيكر گيرى خويش در قالب رفتارِ فردىِ مستقل تعريف مى شوند، و رفتار جمعى و جنبشى در بيان مطالبات از ميان چنين فرديت اى نمودار مى شود و معمولاً بدور از هيجانات و بدون حضور هدايت شده رهبرى كاريزما مى باشد.
روشنگرى در اين عرصه ميدانى از طريق هنجارهاى موجود صورت مى گيرد كه بازده توليد ارزشى اش در مفهوم كلى بر جامعه جارى مى شود و تا حد الگو سازى متنوع شيوه هاى زندگى در گستره اى از پيوستگى انسان به موضوعات خويش در زمينه هايى از جمله نحوه لباس پوشيدن، ذائقه غذاخورى، ورزش، چگونگى برخورد با محيط زيست و بسيارى ديگر از اين دست پيش مى رود.
در واقع وظيفه روشنگرى در اين نوع جوامع ارائه مفاهيم ارزشهايى ست كه آنها در الگوى سازى هاى زندگى اجتماعى با حق آزاد فرد بر انتخاب آنها كه فرد نيز در شكوفايى آنها نقش بارز دارد، مى باشد. بنابراين در اين نوع جوامع از اصالت نظام توده يى منحصر به جوامع عقب مانده كه خمودى و هيجان از پى هم مى آيند، را بقايى نيست. از اين عبارات اين تعريف از روشنگرى منتج مى شود كه روشنگرى در واقع نوعى ارائه خدمات در شكل كليت مفهومى در همه ى زمينه هاى مربوط به موضوع انسان است.
در يازدهمين دوره انتخابات رياست جمهورىِ جمهورى اسلامى بسيارى بحث ها را هم در داخل و هم خارج ايران برانگيخت و بطور خاص اين موضوع را مطرح ساخت كه خط فاصل روشنگرى و پوپوليسم(توده گرايى) چيست؟
من خود در طى اين ايام با نوشتن چند مقاله كه اين انتخابات و رفتارهاى جمعى مردم را پيگيرى مى كردم با سخنانى از داخل ايران و نيز خارج از كشور و همچنين بحث هاى زياد مواجه شدم كه خاصه دوستان داخل كشور بر من خرده گرفتند كه من با بيان شور و هيجان بعنوان صفت احساسى مردم، عقلانيت مردم را زير سئوال بردم و آن را بعضاً "تهمت" و يا اينكه من شرايط آنها را درك نمى كنم و آنها دارند در آنجا زندگى مى كنند، توصيف نمودند؛ اين سخنان فقط يك معنا دارد و آن اينكه من نبايد از جامعه با مختصات رفتار جمعى توده يى كه دو وجه متضاد آن خمودى و هيجان است سخن بگويم و بايد آنها را درك كنم و از رفتارهاى آنها حمايت و يا اگر حمايت نمى كنم، درك كنم و اگر درك نمى كنم لااقل سكوت كنم. و برخى نيز گفته اند كه نوشته هاى من هيچ مطابقتى با جامعه ايران نمى كند.
اينكه من رفتار آنها را درك نمى كنم و يا نوشته من مطابقت با جامعه ايران ندارد از منظرى درست است اگر درك كردن به منزله تأييد رفتار توده يى باشد؛ زبان نوشتارى من زبان آسيب شناسى بر برخى رفتارهاى فرهنگى ست كه كاملاً جنبه روشنگرى دارد و نمى تواند بر رفتارهايى صحه نهد كه آن رفتارها مى بايست مورد نقد روشمند روشنگرى قرار گيرند، فقط از اين حيث مى توان گفت كه نوشته هاى من با آن رفتارها مطابقت نمى كند چون در رفتار جمعى ما، نقد و روشنگرى منزلتى ندارد در نتيجه نوشته ها ى من در آنجا با فرهنگ رفتارى "دور گردونى" غريبه است اما نه نادرست؛ زيرا تا كنون هر جامعه اى براى پيشرفت و تكامل با روش هاى نقد و روشنگرى كه اينها موجبات مفهومى كردن ارزشها كه اين خود نشانه اى از ارتقاء قابليت هاى ذهن در بيرون آمدن از مجذوبيت ارزشهاى انتزاعى است، را فراهم مى كنند.
اگر قرار است روشنگرى ما در غريبگى خويش در رفتار فرهنگى "دور گردون" خنثى و در نطفه خويش خفه گردد، معنايش اينست كه ميدان دار اصالت فرهنگى ما در محافظه كارى خويش نيرومند تر از آنست كه اجازه دهد حداقل هايى از زايش فكرى و متعاقباً پيشرفت و ترقى به عرصه ظهور رسد.
در يكى از بحث هايم در خصوص جريانات مصر و ايران و مقاله كوتاه "آهاى سكولارهاى مصرى دستى هم بر سر و صورت ما بكشيد" از سوى آرمانگرايان هوادار اصلاح طلب دينى مغفول از انديشه هاى سكولار به من لقب "روشنفكر تماميت خواه" داده شد. بى ذره اى خرده گيرىِ شخصى تمايل به روشنگرى دارم زيرا تنها راه بيدارى و هوشيارى ما، از كسب دانش از حوزه روشنگرى و روشنگرى به ارزشها به منظور توانمند شدن به مفهوم ساختن آنها جهت چيره گى بر آنها ميسر مى شود. هنگامى كه ما بر ارزشهاى مان چيره باشيم آنوقت مى توانيم آنها را به خدمت شئون زندگانى خويش بكار گيريم در حاليكه در طول دو فرهنگ زرتشتى و اسلامى آنها بر ما چيره و ما مخدوم آنها بوديم از اينرو نظام سياسى ما يكسره در تمام اين دوران بى كفايت بوده و توليد انديشه سياسى مجال نمى يافت.
روشنفكر و روشنگرى به مفهوم دقيق مدرن آن كمترين ارتباطى با "تماميت خواهى" ندارد كه "تماميت خواه" و روشنفكر متضاد يكديگرند و "روشنفكر تماميت خواه" همانه است با "روشنفكر دينى" كه جعلى است از سر جهالت. روشنفكر، وظيفه و وجدان بيدارش بر ملا كردن حقيقت فارغ از مصلحت بينى ست، وقتى صفت "تماميت خواهى" بدان چسبانده شود ديگر روشنفكر به منظور روشنگرى بى معنا ست بنابراين روشنفكر همان روشنفكر بدون پسوند و پيشوند است و "تماميت خواه" مسخ كننده آن.
روشنفكر بدون پسوند و پيشوند به كسى گفته مى شود كه از حقيقت ارزشها براى توليد حقيقت ديگر مساعى جويد بعبارت ديگر انتزاع ارزش ها را به كليت مفهومى درآورد. بنابراين با اين تعريف از روشنفكر، "روشنفكر تماميت خواه" هيچ معنايى از روشنفكر را نمى رساند جز مطلق گراى "تماميت خواه" و چنين اطلاقى را مى توان به " روشنفكران دينى" ممكن دانست زيرا صرفنظر از جعلى بودن چنين واژه اى، روشنفكر وقتى دينى شد ديگر به مطلقيت ايمان مى رسد زيرا دين "حقيقت" مطلق است بنابراين روشنفكر، دينى نمى شود. پس بدين ترتيب اگر باورمند دينى با اصرار بخواهد روشنفكرى را بر ارزشهاى دينش به يدك كشد او را مى توان "تماميت خواه" ى دانست كه روشنفكرى را به خدمت دينش مى خواهد و نه روشنفكرى اى كه صرفاً وظيفه اش نقد و روشنگرى از جمله نقد دين براى بيان حقيقت است.
با كدام معيارهاى عقلى مى توان به اثبات رساند كه طرح سكولاريسم و انديشيدن بدين منوال يعنى "روشنفكر تماميت خواه"؟ لطفاً وقتى كه يك جوال دوز به روشنفكر و روشنگرى مى زنيد يك سوزن هم به "روشنفكر دينى" بزنيد كه اگر پاى "تماميت خواهى" در اين عرصه سردرگمى و سرگشتگىِ رفتار توده يى به ميان باشد پاى آنهاست.
نيكروز اولاداعظمى
Niki_olad@hotmail.com